تنفر
تنفر
_____________
دست های سردش
چشم های پر از اشکش
همینجور به دیوار تکیه داده بود و گریه میکرد
دیگه تحمل این اتفاق ها براش سخت بود
احساس اضافی بودن دوباره اومده سراغش
از خودش متنفر بود
با هرکی آشنا میشد بعد یه مدت باهاش سرد میشدن
بهش آسیب میزدن
شاید نباید دیگه مهربون باشه
شاید باید بی احساس باشه تا دیگه آسیب نبینه ولی نمیشه
دختر نمیخواد بمیره ولی نمیخوادم اینجوری زندگی کنه
_____________
_____________
دست های سردش
چشم های پر از اشکش
همینجور به دیوار تکیه داده بود و گریه میکرد
دیگه تحمل این اتفاق ها براش سخت بود
احساس اضافی بودن دوباره اومده سراغش
از خودش متنفر بود
با هرکی آشنا میشد بعد یه مدت باهاش سرد میشدن
بهش آسیب میزدن
شاید نباید دیگه مهربون باشه
شاید باید بی احساس باشه تا دیگه آسیب نبینه ولی نمیشه
دختر نمیخواد بمیره ولی نمیخوادم اینجوری زندگی کنه
_____________
۸.۲k
۲۲ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.