Part⁸
Part⁸
علامت ها: یونا+/ تهیونگ-/ سوجین&/ جیون×/ هانول@/ سیون¢/ کیوم£
: یونا یه کاری بکن!!!!
فریاد هنری من و به خودم اورد. بازو هاش رو گرفته بودن تا بلکه متوقفش کنند اما تهیونگ مثل کر و کور ها فقط مشت میزد و به خالی کردن حرص و گرفتن اعتراف فکر میکرد. وحشت زده بغض به گریبانم چنگ زد و بی اختیار دست هام و رو گوش هام گذاشتم و رو زانوهام نشستم و فریاد لرزون و ترسیده ام و به گوش تهیونگ رسوندم.
+ خواهش میکنم بس کن. لطفا، لطفا من و نترسون
وقتی حواسش به حرفم جمع شد زود به پشت هلش دادن و تن بی جون هیونجین و عقب کشیدن. به سمتم اومد و رو زانوهاش روبه روم نشست و دستش و دور بازوم حلقه کرد. چشم هام رو که با فشار روی هم گذاشته بودم و آروم اشک میریختم باز کردم و با دیدن چهره مضطرب و نگران تهیونگ به بغلش پریدم و با ترس سفت و محکم دستام و دور کمرش حلقه کردم.
+ تهیونگ...لطفا..لطفا دیگه دعوا نکن.. من.. من خیلی ترسیدم..
گونه اش و به سرم چسباند و دست نوازش به موهام کشید
_ هیش من اینجام جای نگرانی نیست...دیگه نمیترسونمت خواهش میکنم اروم باش
بیلیزش رو تو مشتم مچاله کرده بودم و آروم اشک میریختم. تداعی شدن روزهایی که تنبیه های سخت و شدید بدنی میشدم بهانه ای برای ترسیدن و اشک ریختن بود. فکر میکردم بعد از خلاص شدن از پرورشگاه زندگی ای به دور از دعوا خون و خونریزی و خشونت و غرق در آرامش خواهم داشت اما برعکس! رفتار زندگی این و نشون نمیداد
: اگه میخوای زنده بمونی هرچی میدونی رو بگو هیونجین
: کا.کا.کالیندا..اون بهم گفت ویدیو رو بگیرم و فرداش پخش کنم.. او..ن حتی از افتادنت تو استخرم ویدیو گرفته..م.من بی تقصیرم... دیگه با من کاری نداشته باشید..خواهش میکنم
گونه ام و از سینه اش برداشتم و اشک هام رو کنار زدم. نگاهی به چهره آلوده به خون هیونحین و بعد به سورنا و هنری انداختم و در نهایت به چشمهای تهیونگ خیره موندم. چشم های متعجبشون که به سمتم بر میگشتن رو به وضوح میشد دید. چهره هایی که یجورایی از سر و ته قضیه سر در اورده بودن. حتی سوال های تهیونگ رو که پشت خشونتش پنهان شده بود میدیدم.
بدون چشم تو چشم شدن با کسی بلند شد و به سمت هیونجین رفت و رو به روش زانو زد
هنری ترسیده از دوباره اتفاق افتادن سانحه چند دقیقه قبل خم شد تا تهیونگ و متوقف کنه
: کاری باهاش نداشته باش اون که همه چیو گفت
سکوت و تقدیمش کرد
_ اگه دروغ گفته باشی..
ادامه جملش با حرف هیونجین قطع شد و با گریه و التماس صدای ضعیفش و به گوش هامون رسوند
: باور کن دروغ نمیگم.. کاری باهام نداشته باش من بیتقصیرم.. لطفا بزار برم..
شروع به زار زدن کرد و التماس
_ چطور ثابت میکنی کار کالینداست
ادامه دارد.....
علامت ها: یونا+/ تهیونگ-/ سوجین&/ جیون×/ هانول@/ سیون¢/ کیوم£
: یونا یه کاری بکن!!!!
فریاد هنری من و به خودم اورد. بازو هاش رو گرفته بودن تا بلکه متوقفش کنند اما تهیونگ مثل کر و کور ها فقط مشت میزد و به خالی کردن حرص و گرفتن اعتراف فکر میکرد. وحشت زده بغض به گریبانم چنگ زد و بی اختیار دست هام و رو گوش هام گذاشتم و رو زانوهام نشستم و فریاد لرزون و ترسیده ام و به گوش تهیونگ رسوندم.
+ خواهش میکنم بس کن. لطفا، لطفا من و نترسون
وقتی حواسش به حرفم جمع شد زود به پشت هلش دادن و تن بی جون هیونجین و عقب کشیدن. به سمتم اومد و رو زانوهاش روبه روم نشست و دستش و دور بازوم حلقه کرد. چشم هام رو که با فشار روی هم گذاشته بودم و آروم اشک میریختم باز کردم و با دیدن چهره مضطرب و نگران تهیونگ به بغلش پریدم و با ترس سفت و محکم دستام و دور کمرش حلقه کردم.
+ تهیونگ...لطفا..لطفا دیگه دعوا نکن.. من.. من خیلی ترسیدم..
گونه اش و به سرم چسباند و دست نوازش به موهام کشید
_ هیش من اینجام جای نگرانی نیست...دیگه نمیترسونمت خواهش میکنم اروم باش
بیلیزش رو تو مشتم مچاله کرده بودم و آروم اشک میریختم. تداعی شدن روزهایی که تنبیه های سخت و شدید بدنی میشدم بهانه ای برای ترسیدن و اشک ریختن بود. فکر میکردم بعد از خلاص شدن از پرورشگاه زندگی ای به دور از دعوا خون و خونریزی و خشونت و غرق در آرامش خواهم داشت اما برعکس! رفتار زندگی این و نشون نمیداد
: اگه میخوای زنده بمونی هرچی میدونی رو بگو هیونجین
: کا.کا.کالیندا..اون بهم گفت ویدیو رو بگیرم و فرداش پخش کنم.. او..ن حتی از افتادنت تو استخرم ویدیو گرفته..م.من بی تقصیرم... دیگه با من کاری نداشته باشید..خواهش میکنم
گونه ام و از سینه اش برداشتم و اشک هام رو کنار زدم. نگاهی به چهره آلوده به خون هیونحین و بعد به سورنا و هنری انداختم و در نهایت به چشمهای تهیونگ خیره موندم. چشم های متعجبشون که به سمتم بر میگشتن رو به وضوح میشد دید. چهره هایی که یجورایی از سر و ته قضیه سر در اورده بودن. حتی سوال های تهیونگ رو که پشت خشونتش پنهان شده بود میدیدم.
بدون چشم تو چشم شدن با کسی بلند شد و به سمت هیونجین رفت و رو به روش زانو زد
هنری ترسیده از دوباره اتفاق افتادن سانحه چند دقیقه قبل خم شد تا تهیونگ و متوقف کنه
: کاری باهاش نداشته باش اون که همه چیو گفت
سکوت و تقدیمش کرد
_ اگه دروغ گفته باشی..
ادامه جملش با حرف هیونجین قطع شد و با گریه و التماس صدای ضعیفش و به گوش هامون رسوند
: باور کن دروغ نمیگم.. کاری باهام نداشته باش من بیتقصیرم.. لطفا بزار برم..
شروع به زار زدن کرد و التماس
_ چطور ثابت میکنی کار کالینداست
ادامه دارد.....
۲.۰k
۲۰ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.