پارت 8
پارت 8
قلدر خوشتیپ
ویوی ات
به اون مکان رسیدیم وقتی رفتیم تو دیدم کوک داره یه طوری نگاهمون میکنه ولی اهمیت ندادم ورفتیم یه میزی پیدا کردیم که محل دید کوک باشه ونشستیم یه چیزایی برای خوردن سفارش دادیم وداشتیم حرف میزدیم ومیخندیدیم
ویوی کوک
داشتم با بچه ها حرف میزدم که دیدم ات ودوستش هم به همین مکان اومدن یه لحظه قلبم تند میتپید انگار که میخواست از سینم بیاد بیرون ولی نمیدونم چرا وقتی لباس ات رو دیدم اعصبانی شدم (اخی بچم غیرتی شده)
ویوی ات
سفارشاتمون رسید داشتیم غذا میخوردیم که گوشیم زنگ خورد بابام بود جواب دادم (علامت بابای ات=ات+
+جانم
=دخترم رفتین کجا
+بابا با میا اومدیم رستوران
=اها پس خوشبگذره ولی قبل از ساعت 11 خونه باش عزیزم
+چشم پدر جان کاری نداری
=نه عزیزم خداحافظ
+بای
~ات پدرت بود
+ام اره گفت که قبل از 11 خونه باشم
~اها خب بیا الان غذا رو بخوریم وتا خونه پیاده بریم چطوره
+عالیه
ویوی بعد از شام
+بریم میا
~بریم
ویوی ات
داشتیم میرفتیم به سمت در که یه نفر دستم رو گرفت نگاه کردم کوک بود
+چته تو
_چرا اومدی اینجااا
+به توچه با دوستم اومدم شام بخورم
_حق نداری مکانی که من شام میخورم تو باشی
+چه حرفا برو بابا
ویوی ات
دستم رو پس گرفتم😂 وبا میا از رستوران اومدیم بیرون توی راه دوتا پسر مزاحمون شدن
=جیگراا کجا با این عجله
+مرتیکه توهی چی زر میزنی هاا
=گفتم جیگر
ویوی ات
میخواستم بزنمش که دیدم کوک اومد هی کتکشون میزد توی تعجب بودم اخه کوک؟
چند دقیقه بعد
_شما خوبید
+اره ممنون
_خواهش
+خب ما میخوایم بریم اگر اجازه بدی
_عا باشه
+خوبه
ادامه دارد.... 🌱
قلدر خوشتیپ
ویوی ات
به اون مکان رسیدیم وقتی رفتیم تو دیدم کوک داره یه طوری نگاهمون میکنه ولی اهمیت ندادم ورفتیم یه میزی پیدا کردیم که محل دید کوک باشه ونشستیم یه چیزایی برای خوردن سفارش دادیم وداشتیم حرف میزدیم ومیخندیدیم
ویوی کوک
داشتم با بچه ها حرف میزدم که دیدم ات ودوستش هم به همین مکان اومدن یه لحظه قلبم تند میتپید انگار که میخواست از سینم بیاد بیرون ولی نمیدونم چرا وقتی لباس ات رو دیدم اعصبانی شدم (اخی بچم غیرتی شده)
ویوی ات
سفارشاتمون رسید داشتیم غذا میخوردیم که گوشیم زنگ خورد بابام بود جواب دادم (علامت بابای ات=ات+
+جانم
=دخترم رفتین کجا
+بابا با میا اومدیم رستوران
=اها پس خوشبگذره ولی قبل از ساعت 11 خونه باش عزیزم
+چشم پدر جان کاری نداری
=نه عزیزم خداحافظ
+بای
~ات پدرت بود
+ام اره گفت که قبل از 11 خونه باشم
~اها خب بیا الان غذا رو بخوریم وتا خونه پیاده بریم چطوره
+عالیه
ویوی بعد از شام
+بریم میا
~بریم
ویوی ات
داشتیم میرفتیم به سمت در که یه نفر دستم رو گرفت نگاه کردم کوک بود
+چته تو
_چرا اومدی اینجااا
+به توچه با دوستم اومدم شام بخورم
_حق نداری مکانی که من شام میخورم تو باشی
+چه حرفا برو بابا
ویوی ات
دستم رو پس گرفتم😂 وبا میا از رستوران اومدیم بیرون توی راه دوتا پسر مزاحمون شدن
=جیگراا کجا با این عجله
+مرتیکه توهی چی زر میزنی هاا
=گفتم جیگر
ویوی ات
میخواستم بزنمش که دیدم کوک اومد هی کتکشون میزد توی تعجب بودم اخه کوک؟
چند دقیقه بعد
_شما خوبید
+اره ممنون
_خواهش
+خب ما میخوایم بریم اگر اجازه بدی
_عا باشه
+خوبه
ادامه دارد.... 🌱
۴.۱k
۲۰ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.