کابوس پارت¹⁰
کابوسپارت¹⁰
...
چند روز بعد
+جونگ کوک یه سوال چرا طلسم شدی؟
کوک:ات..
+لطفاااا
کوک:چون یه مرد بی احساس سرد گستاخ بودم هرکسی سر راهم قرار میگرفت با خشم از سر راهم کنارش میزدم و به اون زن برخوردم باهاش بد رفتاری خیلی وحشتناکی کردم بخاطر همین طلسمم کرد که درس بگیرم و الان درس بزرگی ازش گرفتم..
+هومم ولی تو الان مهربون ترین مردی هستی که تا حالا دیدم
خندید
کوک:کیوتتت
صدای زنگ در اومد جونگ کوک درو باز کرد مامان جونگ کوک بود(مامان جونگ کوک اینجوری م.کوک مینوسم)
م.کوک:برو اونور میخوام عروسمو ببینم
لبخندی زدم
م.کوک:واییی الان غش میکنم چقدر زیبای..
+ممنونم
م.کوک:وایی خدااا
جونگ کوک خندید
کوک:مامان چرا منو تحول نمیگیری؟
م.کوک:وقتی عروس به این خوشگلی مهربونی دارم تو چرا؟
خندیدم
کوک:مامانننن
من و مامانش باهم دیگه خندیدم
...
چند روز بعد
روز عروسی من و جونگ کوک بود دسته گلم گرفتم و از پله ها پایین رفتم
+جونگ کوک؟
کوک:جانم..
یه لحظه خشکش زد
+چیه اینجوری نگاه میکنی؟زشت شدم؟جونگ کوککک
کوک:باورم نمیشه زن به این زیبایی دارم
+یاا خجالتم ندههه
کوک:دارم حقیقت میگم(چشمک)
+ایشش مخ نزن بریم دیر شد
کوک:باشه(خنده)
رسیدیم
دست جونگ کوک گرفتم وارد شدیم
لونا:بلخره عروسی این دختر دیدمممم
لیا:آقا مبارکهههه
لیانا:چشم حسودات کور عروس خانمم
(به خدا حوصله ندارم کل مراسم براتون بنویسم حلام کنید😂)
رفتیم خونه
+چه شب خوبی بودد
کوک:هوم اگه گفتی الان وقت چیه؟
+چی؟
کوک:تنبهیت
+هاننن؟
کوک:تو جنگل شیشه پرت کردی طرفم
+نه جونگ کوک...
لبامو بوسید
(دوستان گل من اسمات نمیتونم خوب بنویسم خودتون تصور کنید)
و پایان خوشش
پارت آخر
¹⁰ پارت بیشتر نشد چون خیلی طولانی مینویسم..منتظر فیک بعدی باشیدد🤍🥲
میدونم واقعا فیکم چرت بود
...
چند روز بعد
+جونگ کوک یه سوال چرا طلسم شدی؟
کوک:ات..
+لطفاااا
کوک:چون یه مرد بی احساس سرد گستاخ بودم هرکسی سر راهم قرار میگرفت با خشم از سر راهم کنارش میزدم و به اون زن برخوردم باهاش بد رفتاری خیلی وحشتناکی کردم بخاطر همین طلسمم کرد که درس بگیرم و الان درس بزرگی ازش گرفتم..
+هومم ولی تو الان مهربون ترین مردی هستی که تا حالا دیدم
خندید
کوک:کیوتتت
صدای زنگ در اومد جونگ کوک درو باز کرد مامان جونگ کوک بود(مامان جونگ کوک اینجوری م.کوک مینوسم)
م.کوک:برو اونور میخوام عروسمو ببینم
لبخندی زدم
م.کوک:واییی الان غش میکنم چقدر زیبای..
+ممنونم
م.کوک:وایی خدااا
جونگ کوک خندید
کوک:مامان چرا منو تحول نمیگیری؟
م.کوک:وقتی عروس به این خوشگلی مهربونی دارم تو چرا؟
خندیدم
کوک:مامانننن
من و مامانش باهم دیگه خندیدم
...
چند روز بعد
روز عروسی من و جونگ کوک بود دسته گلم گرفتم و از پله ها پایین رفتم
+جونگ کوک؟
کوک:جانم..
یه لحظه خشکش زد
+چیه اینجوری نگاه میکنی؟زشت شدم؟جونگ کوککک
کوک:باورم نمیشه زن به این زیبایی دارم
+یاا خجالتم ندههه
کوک:دارم حقیقت میگم(چشمک)
+ایشش مخ نزن بریم دیر شد
کوک:باشه(خنده)
رسیدیم
دست جونگ کوک گرفتم وارد شدیم
لونا:بلخره عروسی این دختر دیدمممم
لیا:آقا مبارکهههه
لیانا:چشم حسودات کور عروس خانمم
(به خدا حوصله ندارم کل مراسم براتون بنویسم حلام کنید😂)
رفتیم خونه
+چه شب خوبی بودد
کوک:هوم اگه گفتی الان وقت چیه؟
+چی؟
کوک:تنبهیت
+هاننن؟
کوک:تو جنگل شیشه پرت کردی طرفم
+نه جونگ کوک...
لبامو بوسید
(دوستان گل من اسمات نمیتونم خوب بنویسم خودتون تصور کنید)
و پایان خوشش
پارت آخر
¹⁰ پارت بیشتر نشد چون خیلی طولانی مینویسم..منتظر فیک بعدی باشیدد🤍🥲
میدونم واقعا فیکم چرت بود
۷.۱k
۲۰ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.