حس عاشق شدن
حس عاشق شدن
راوی: حدود ۴روز دیگه که میشه پنجشنبه و جمعه تولده ا.ت هست
ا.ت: تو این چند روز خیلی جونگ کوک اذیتم کرده خیلی آدم خودخواه مغرور و پر ادعاست ازش متنفرم و امیدوارم اجازه بده یه جمعه ایی رو واسه خودمون باشیم
راوی: خب بروبچ ا.ت زنگ میزنه به تمام دوستاش که ازشون بپرسه کاراشون چطوریه وقتی میبینه همشون رضایت دارم بجز ا.ت و اونا تصمیم گرفتن جمعه ساعت ۶ عصر یه تولد خوب برای ا.ت بگیرن و تا ساعت ۱شب
لیسا: بچه ها من واسه ا.ت من انگشتر میخرم
جیسو: من ۵کتاب های مورد علاقشو میخرم
رزی: من دوتا عطر میخرم
لیا: من یه لباس شیک میخرم
لیسا: خب پس حله 👌
میخوایم بپریم به اون روز که کونگ کوک به ا.ت شلاق زد
ویو جونگ کوک
بنده خدا ا.ت خیلی گناه داشت خیلی ظریف بدنش ولی اینکه من زدمش الان عذاب وجدان دارم دلم میخواد ازش عذر خواهی کنم نمیدونم اون موقع چه مرگم شده بود ولی جمعه رو بهش استراحت میدم ولی نمیدونم ولی حس میکنم خیلی الان که فکر میکنم گناه داره و خیلی کیوته دیگه اونکارو نمیکنم
ا.ت زنگ زد به جونگ کوک تا ازش اجازه بگیره
کوک: الو؟
ا.ت: سلام آقای جئون جونگ کوک شرمنده مزاحمتون شدم واقعا ببخشید میشه لطفا به خاطر اینکه تولدمه و نیاز به استراحت دارم برای روز جمعه مرخصی بگیرم؟
کوک: با لحن خوب(آره حتما چرا که نه من تصمیم گرفتم که جمعه ها تعطیل باشی و دیگه از ساعت ۱۰ بیا سرکارت و بابت شلاقی که زدم متاسفم و اون موقع اعصبانی بودم)
ا.ت: عیبی نداره وظیفتون بوده (الهی بمیری الان عذر خواهی میکنی زرشک؟)
و خیلی خیلی ممنونم
ا.ت: امیدوارم بری زیر تریلی ۶ چرخ ایکاش میرفتم آزمون دیگه ای خدا عه مامانم زنک میزنه الو مامان؟
مامان: ا.ت دخترم بیا خونه ما کارت دارم
ا.ت: تو تلفن بگو مامان شوخیت گرفته؟
مامان: نه مامان جان مهمون هم داره میاد آماده شو سریع مهمون هم داریم
ا.ت: مامان الان داری میگی؟ تا کی وقت دارم؟
مامان: الان ساعت ۶ هست امروز هم تا ساعت۹ بیا
ا.ت: باشه
ا.ت: به بدختی رازیش کردم اینکه جونگ کوک لجبازه منو خیلی اذیت میکنه به هر حال ول کن اینکه الان اجازه داد برم خییلی خوبه برم سریع خونه ولی اینکه جونگ کوک جدیدا مهربون حرف میزنه عجیبه خیلی خیلی ازم متنفر بود چیشد حالا ولش کن
اومدم سریع دوش گرفتم نسبتا آرایش غلیظ کردم نع اونقدرا زیاد کم تر و لباس یه کوچولو باز پوشیدم و موهام دم اسبی صاف کردم و کفشم رو پوشیدم اومدم سریع خونه مامانم
مامان: سلام ا.ت!
ا.ت: سلام مامان نگو که مهمونا اومدن!
مامان: متاسفم حالا بیا تو سلام کن شیرینی که خریدی؟
ا.ت: آره
سلام کردم به مهمونا و دیدم فاکککک تهیونک هم اومدههههه
حدود نیم ساعت بعد
مامان: ا.ت من باید یه چیزی رو بهت بگم بیا تو اتاق
اومدم مامان بگو
پارت بعدی آپ شد
راوی: حدود ۴روز دیگه که میشه پنجشنبه و جمعه تولده ا.ت هست
ا.ت: تو این چند روز خیلی جونگ کوک اذیتم کرده خیلی آدم خودخواه مغرور و پر ادعاست ازش متنفرم و امیدوارم اجازه بده یه جمعه ایی رو واسه خودمون باشیم
راوی: خب بروبچ ا.ت زنگ میزنه به تمام دوستاش که ازشون بپرسه کاراشون چطوریه وقتی میبینه همشون رضایت دارم بجز ا.ت و اونا تصمیم گرفتن جمعه ساعت ۶ عصر یه تولد خوب برای ا.ت بگیرن و تا ساعت ۱شب
لیسا: بچه ها من واسه ا.ت من انگشتر میخرم
جیسو: من ۵کتاب های مورد علاقشو میخرم
رزی: من دوتا عطر میخرم
لیا: من یه لباس شیک میخرم
لیسا: خب پس حله 👌
میخوایم بپریم به اون روز که کونگ کوک به ا.ت شلاق زد
ویو جونگ کوک
بنده خدا ا.ت خیلی گناه داشت خیلی ظریف بدنش ولی اینکه من زدمش الان عذاب وجدان دارم دلم میخواد ازش عذر خواهی کنم نمیدونم اون موقع چه مرگم شده بود ولی جمعه رو بهش استراحت میدم ولی نمیدونم ولی حس میکنم خیلی الان که فکر میکنم گناه داره و خیلی کیوته دیگه اونکارو نمیکنم
ا.ت زنگ زد به جونگ کوک تا ازش اجازه بگیره
کوک: الو؟
ا.ت: سلام آقای جئون جونگ کوک شرمنده مزاحمتون شدم واقعا ببخشید میشه لطفا به خاطر اینکه تولدمه و نیاز به استراحت دارم برای روز جمعه مرخصی بگیرم؟
کوک: با لحن خوب(آره حتما چرا که نه من تصمیم گرفتم که جمعه ها تعطیل باشی و دیگه از ساعت ۱۰ بیا سرکارت و بابت شلاقی که زدم متاسفم و اون موقع اعصبانی بودم)
ا.ت: عیبی نداره وظیفتون بوده (الهی بمیری الان عذر خواهی میکنی زرشک؟)
و خیلی خیلی ممنونم
ا.ت: امیدوارم بری زیر تریلی ۶ چرخ ایکاش میرفتم آزمون دیگه ای خدا عه مامانم زنک میزنه الو مامان؟
مامان: ا.ت دخترم بیا خونه ما کارت دارم
ا.ت: تو تلفن بگو مامان شوخیت گرفته؟
مامان: نه مامان جان مهمون هم داره میاد آماده شو سریع مهمون هم داریم
ا.ت: مامان الان داری میگی؟ تا کی وقت دارم؟
مامان: الان ساعت ۶ هست امروز هم تا ساعت۹ بیا
ا.ت: باشه
ا.ت: به بدختی رازیش کردم اینکه جونگ کوک لجبازه منو خیلی اذیت میکنه به هر حال ول کن اینکه الان اجازه داد برم خییلی خوبه برم سریع خونه ولی اینکه جونگ کوک جدیدا مهربون حرف میزنه عجیبه خیلی خیلی ازم متنفر بود چیشد حالا ولش کن
اومدم سریع دوش گرفتم نسبتا آرایش غلیظ کردم نع اونقدرا زیاد کم تر و لباس یه کوچولو باز پوشیدم و موهام دم اسبی صاف کردم و کفشم رو پوشیدم اومدم سریع خونه مامانم
مامان: سلام ا.ت!
ا.ت: سلام مامان نگو که مهمونا اومدن!
مامان: متاسفم حالا بیا تو سلام کن شیرینی که خریدی؟
ا.ت: آره
سلام کردم به مهمونا و دیدم فاکککک تهیونک هم اومدههههه
حدود نیم ساعت بعد
مامان: ا.ت من باید یه چیزی رو بهت بگم بیا تو اتاق
اومدم مامان بگو
پارت بعدی آپ شد
۳.۵k
۱۲ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.