پارت 18
پارت 18
خواستم برم داخل که هیونجین دستمو گرفت.+اینجوری زشته. نمیشه که همچین خانم زیبایی بدون همراه بره داخل.
بازوشو آورد سمتم. خندیدم و بازوشو گرفتم و رفتیم داخل. کاخ خیلی بزرگی بود. تاحالا اینجا نیومده بودم. رفتیم سمت سوجون و بچه ها. رفتیم سمت سوجون و بچه ها. هانول پیششون نبود. یکم ناراحت شدم.
•شما دوتا ولی انگار یه رابطه ای دارین ها
+شاید در آینده
_عمرا
آی ان : فعلا که وضعیتتون اینو نمیگه.
فیلیکس : خیلی شبیه زوج ها بنظر میرسین.
چان : خدا اون روزو نیاره که شما دوتا باهم وارد رابطه بشین.
هممون خندیدیم. دیدم هانولم اومد. سریع دویدم سمتش و محکم بغلش کردم. سوجون هم از پشت اومد و بغلش کرد.
_دلم برات یه ذره شده بود.
☆منم. کلی چیز میز دارم که برات تعریف کنم.
_همشو مو به مو باید برام تعریف کنی ولی اینجا وقتش نیست.
رفتیم دوباره سمت بچه ها. سوجون هانول رو معرفی کرد و نشستیم. پدرخواندم شروع کرد به سخنرانی و تشکر از کسانی که اومدن و بعد پذیرایی رو شروع کردن. یکی از خدمتکارا اومد سمتمون و نوشیدنی تعارف کرد. سینی تو دستاش میلرزید. احساس کردم که الان میوفته و درستم حدس زده بودم. سینی از دستش افتاد و نوشیدنی ها ریخت رو لباس من. خشکم زده بود. واقعا نمیدونستم باید چیکار کنم. همه حواسشون سمت ما بود. صدای پچ پچ های زیادی پشت سرم بود. دلم میخواست همونجا بزنم زیر گریه که هیونجین بلندم کرد و بردتم سمت سرویس بهداشتی. وضعیت لباسم خیلی خراب بود. یعنی گند زده بود به لباسم.
+حالت خوبه؟ جاییت که صدمه ندیده؟ مثل اینکه خوب نیستی؟
بغض کرده بودم و چشمام سرخ شده بود.
+ا.ت حالت خوبه؟ اشکالی نداره درستش میکنیم فقط گریه نکن.
منو کشید تو بغلش و سرم رو آروم نوازش میکرد. چرا اینقدر حس خوبی داشت؟ چرا اینقدر نوازشاش و گرما دستش بهم آرامش میداد؟
_هیونجین...الان چیکار کنم؟
+لباس اضافه آوردی درسته؟ چون دیدم تو دستت.
_اوهوم
+میرم برات بیارمش پس وایسا همینجا.
خواستم برم داخل که هیونجین دستمو گرفت.+اینجوری زشته. نمیشه که همچین خانم زیبایی بدون همراه بره داخل.
بازوشو آورد سمتم. خندیدم و بازوشو گرفتم و رفتیم داخل. کاخ خیلی بزرگی بود. تاحالا اینجا نیومده بودم. رفتیم سمت سوجون و بچه ها. رفتیم سمت سوجون و بچه ها. هانول پیششون نبود. یکم ناراحت شدم.
•شما دوتا ولی انگار یه رابطه ای دارین ها
+شاید در آینده
_عمرا
آی ان : فعلا که وضعیتتون اینو نمیگه.
فیلیکس : خیلی شبیه زوج ها بنظر میرسین.
چان : خدا اون روزو نیاره که شما دوتا باهم وارد رابطه بشین.
هممون خندیدیم. دیدم هانولم اومد. سریع دویدم سمتش و محکم بغلش کردم. سوجون هم از پشت اومد و بغلش کرد.
_دلم برات یه ذره شده بود.
☆منم. کلی چیز میز دارم که برات تعریف کنم.
_همشو مو به مو باید برام تعریف کنی ولی اینجا وقتش نیست.
رفتیم دوباره سمت بچه ها. سوجون هانول رو معرفی کرد و نشستیم. پدرخواندم شروع کرد به سخنرانی و تشکر از کسانی که اومدن و بعد پذیرایی رو شروع کردن. یکی از خدمتکارا اومد سمتمون و نوشیدنی تعارف کرد. سینی تو دستاش میلرزید. احساس کردم که الان میوفته و درستم حدس زده بودم. سینی از دستش افتاد و نوشیدنی ها ریخت رو لباس من. خشکم زده بود. واقعا نمیدونستم باید چیکار کنم. همه حواسشون سمت ما بود. صدای پچ پچ های زیادی پشت سرم بود. دلم میخواست همونجا بزنم زیر گریه که هیونجین بلندم کرد و بردتم سمت سرویس بهداشتی. وضعیت لباسم خیلی خراب بود. یعنی گند زده بود به لباسم.
+حالت خوبه؟ جاییت که صدمه ندیده؟ مثل اینکه خوب نیستی؟
بغض کرده بودم و چشمام سرخ شده بود.
+ا.ت حالت خوبه؟ اشکالی نداره درستش میکنیم فقط گریه نکن.
منو کشید تو بغلش و سرم رو آروم نوازش میکرد. چرا اینقدر حس خوبی داشت؟ چرا اینقدر نوازشاش و گرما دستش بهم آرامش میداد؟
_هیونجین...الان چیکار کنم؟
+لباس اضافه آوردی درسته؟ چون دیدم تو دستت.
_اوهوم
+میرم برات بیارمش پس وایسا همینجا.
۴.۰k
۱۸ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.