فیک( هنوزم دوست دارم ) پارت ۴
فیک( هنوزم دوست دارم )پارت ۴
ا.ت ویو
سوار شدم ک راه افتاد...چند دقیقه ای ساکت بودیم که گفت...
جونگکوک: میگم بریم رستوران...
ا.ت: واسه چی..
جونگکوک: شام...
ا.ت: نه من گرسنم نیس...
ک در این حال صدا شکمم بلند شد...با صورت خجالتی به جونگکوک نگاه کردم ک قهقهه زد....
جونگکوک: نه من گرسنم نیس...( ادا ا.ت و درآورد )
ا.ت: خب راستش از صبح چیزی نخوردم...
جونگکوک: پس بریم رستوران...
ا.ت: باشه..
ا.ت: من پول و حساب میکنم..
جونگکوک: من پول و حساب میکنم( هردوشون یجا گفتن)
دوباره بَهم نگاه کردیم و خندیدیم...وای خندشو نگاه....
بعدی نیم ساعتی جلو یه رستوران ایستاد..یه نگاهی به رستوران کردم...و بعدش به جونگکوک...
جونگکوک: چیه
ا.ت: اینجا؟
جونگکوک: آره...
ا.ت: اما اینجا خیلی گرونه...
جونگکوک: تو فقط شام تو بخور بقیشو بزار واسه من...
ا.ت: باشه..
جونگکوک: خب پیاده شو...
از ماشین پیاده شدیم..جونگکوک کلید ماشین به نگهبان دم در داد و بعدش دوتایی وارد رستوران شدیم...گارسون یه میز خالی بهمون نشون داد منو جونگکوک رفتم اونجا..
رستوران تقریبا پر بود..خیلی شلوغ بود و اینکه شاید تو کل زندگیم جونگکوک دومین نفره ک منو اینجور جاها میاره...دوباره به یادش افتادم...هنوزم دوسش دارم...
بعدی سفارش دادن غذا منتظر موندم تا غذا آماده شه...
جونگکوک دستاشو رو میز گذاشت و بهم خیره شد...
و بعدش گفت...
جونگکوک: نمیخای بیشتر باهام آشنا شی...
ا.ت: چرا ک نه...
جونگکوک: خب ازم سؤال کن منم جوابشو میدم...
ا.ت: خب اسمت چیه....
جونگکوک: ها....( قیافه کنجکاو)
ا.ت: چیزه...ینی فامیلت چیه...
جونگکوک: خب گفته بودم...جئون جونگکوکم...
ا.ت: وای یادم نبود...
جونگکوک: اگه اینجوری سؤال میکنی بهتره نکنی...
ا.ت: نه نه...بزار...هوم...بچه پولداری...
جونگکوک: خب یکمی آره...
ا.ت: خودت پولداری یا مامان بابات...
جونگکوک: من و تو نداریم....
ا.ت: خب اینکه پول ک داری از خودته یا از بابات...
جونگکوک: دوتایی....بابام شرکت داره...
ا.ت: چرا خاستی خبرنگار شی....
جونگکوک: نمیدونم....خودت چرا خاستی خبرنگار شی...
ا.ت:نمیدونم...
جونگکوک: خب وقتی خودت جوابشو نمیدونی از یکی دیگه نپرس...
ا.ت: آره درست میگی...
گارسون غذا رو آورد و رو میز چیدیش...منو جونگکوکم شروع کردیم به خوردن..وای خدا خیلی خوشمزست...
فقط به غذا فک میکردم و میخوردمش..ک متوجه نگاه های جونگکوک شدم..سرمو بلند کردم ک باهاش چشم تو چشم شدم...با اینکه دهنم پر بود گفتم...
ا.ت: چیه...
یه دستمال از و میز برداشت به سمتم گرفتش...
جونگکوک: بیا دهنتو پاک کن...
دستمال و از دستش گرفتم...بعدی قورت دادن غذا تو دهنم با دستمال دهنمو پاک کردم....
جونگکوک: فک کنم نیازه دوباره غذا سفارش بدیم....
ا.ت: نه نه کافیه...تو ک غذاتو حتی دست نزدی...
جونگکوک: اما تو دست زدی..
به بشقاب نگاهی انداختم واقعا چجوری خوردمش...
ا.ت: خب گشنمه...
جونگکوک: باشه تمومش کن باید بریم...فردا کار داریم.....
ا.ت: باشه
غذامو تموم کردم جونگکوکم پول و حساب کرد و بعدش دوتایی از رستوران بیرون اومدیم...
نگهبان ماشین و آورد و سوار شدیم...جونگکوک تاخونه رسوندیم و بعدش رفت...
اشتباه املایی بود معذرت 🤍💜
بچه ها اصلا زنده این اصلا میخواین ادامه بدم دوسش دارین چرا مث گذشته ها حمایت نمیشه واقعا وقتی میرم پارت های قبلی رو نگاه میکنم ک حتی بعضی هاشون ۷۰ لایک داره اما الان بیشتر از ۲۰ نمیشه.
چرا اینجوری میکنین ..
ا.ت ویو
سوار شدم ک راه افتاد...چند دقیقه ای ساکت بودیم که گفت...
جونگکوک: میگم بریم رستوران...
ا.ت: واسه چی..
جونگکوک: شام...
ا.ت: نه من گرسنم نیس...
ک در این حال صدا شکمم بلند شد...با صورت خجالتی به جونگکوک نگاه کردم ک قهقهه زد....
جونگکوک: نه من گرسنم نیس...( ادا ا.ت و درآورد )
ا.ت: خب راستش از صبح چیزی نخوردم...
جونگکوک: پس بریم رستوران...
ا.ت: باشه..
ا.ت: من پول و حساب میکنم..
جونگکوک: من پول و حساب میکنم( هردوشون یجا گفتن)
دوباره بَهم نگاه کردیم و خندیدیم...وای خندشو نگاه....
بعدی نیم ساعتی جلو یه رستوران ایستاد..یه نگاهی به رستوران کردم...و بعدش به جونگکوک...
جونگکوک: چیه
ا.ت: اینجا؟
جونگکوک: آره...
ا.ت: اما اینجا خیلی گرونه...
جونگکوک: تو فقط شام تو بخور بقیشو بزار واسه من...
ا.ت: باشه..
جونگکوک: خب پیاده شو...
از ماشین پیاده شدیم..جونگکوک کلید ماشین به نگهبان دم در داد و بعدش دوتایی وارد رستوران شدیم...گارسون یه میز خالی بهمون نشون داد منو جونگکوک رفتم اونجا..
رستوران تقریبا پر بود..خیلی شلوغ بود و اینکه شاید تو کل زندگیم جونگکوک دومین نفره ک منو اینجور جاها میاره...دوباره به یادش افتادم...هنوزم دوسش دارم...
بعدی سفارش دادن غذا منتظر موندم تا غذا آماده شه...
جونگکوک دستاشو رو میز گذاشت و بهم خیره شد...
و بعدش گفت...
جونگکوک: نمیخای بیشتر باهام آشنا شی...
ا.ت: چرا ک نه...
جونگکوک: خب ازم سؤال کن منم جوابشو میدم...
ا.ت: خب اسمت چیه....
جونگکوک: ها....( قیافه کنجکاو)
ا.ت: چیزه...ینی فامیلت چیه...
جونگکوک: خب گفته بودم...جئون جونگکوکم...
ا.ت: وای یادم نبود...
جونگکوک: اگه اینجوری سؤال میکنی بهتره نکنی...
ا.ت: نه نه...بزار...هوم...بچه پولداری...
جونگکوک: خب یکمی آره...
ا.ت: خودت پولداری یا مامان بابات...
جونگکوک: من و تو نداریم....
ا.ت: خب اینکه پول ک داری از خودته یا از بابات...
جونگکوک: دوتایی....بابام شرکت داره...
ا.ت: چرا خاستی خبرنگار شی....
جونگکوک: نمیدونم....خودت چرا خاستی خبرنگار شی...
ا.ت:نمیدونم...
جونگکوک: خب وقتی خودت جوابشو نمیدونی از یکی دیگه نپرس...
ا.ت: آره درست میگی...
گارسون غذا رو آورد و رو میز چیدیش...منو جونگکوکم شروع کردیم به خوردن..وای خدا خیلی خوشمزست...
فقط به غذا فک میکردم و میخوردمش..ک متوجه نگاه های جونگکوک شدم..سرمو بلند کردم ک باهاش چشم تو چشم شدم...با اینکه دهنم پر بود گفتم...
ا.ت: چیه...
یه دستمال از و میز برداشت به سمتم گرفتش...
جونگکوک: بیا دهنتو پاک کن...
دستمال و از دستش گرفتم...بعدی قورت دادن غذا تو دهنم با دستمال دهنمو پاک کردم....
جونگکوک: فک کنم نیازه دوباره غذا سفارش بدیم....
ا.ت: نه نه کافیه...تو ک غذاتو حتی دست نزدی...
جونگکوک: اما تو دست زدی..
به بشقاب نگاهی انداختم واقعا چجوری خوردمش...
ا.ت: خب گشنمه...
جونگکوک: باشه تمومش کن باید بریم...فردا کار داریم.....
ا.ت: باشه
غذامو تموم کردم جونگکوکم پول و حساب کرد و بعدش دوتایی از رستوران بیرون اومدیم...
نگهبان ماشین و آورد و سوار شدیم...جونگکوک تاخونه رسوندیم و بعدش رفت...
اشتباه املایی بود معذرت 🤍💜
بچه ها اصلا زنده این اصلا میخواین ادامه بدم دوسش دارین چرا مث گذشته ها حمایت نمیشه واقعا وقتی میرم پارت های قبلی رو نگاه میکنم ک حتی بعضی هاشون ۷۰ لایک داره اما الان بیشتر از ۲۰ نمیشه.
چرا اینجوری میکنین ..
۱۲.۳k
۱۸ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.