اشلی به کلارا زنگ زد و گفت :کلارا یه فیک چت با شماره ی نا
اشلی به کلارا زنگ زد و گفت :کلارا یه فیک چت با شماره ی نایلا درست کن و برام بفرست
کلارا:برای چی میخوای
اشلی:کارت نباشه همین که گفتم رو انجام بده
کلارا :اوکی
کلارا فیک چت رو برای اشلی فرستاد
اشلی به بار رفت و کمی نوشید اشک الکی ریخت تا ریملاش پخش بشه و بعد کمی به کمک رژگونه دماغ و گونه هاش رو قرمز کرد و ادای مست ها رو در اورد
ویو :ساعت ۱۰ و نیم بود و کوک منتظر اشلی چند بار به اشلی زنگ زد و در اخرین بار اشلی جواب داد و مثلاً با گریه و حالت مستی گفت : کوووک خیلی اشغالی میدونستی?(با حالت اروم و خنده و گریه و شمرده شمرده)
کوک:تو کجایی ? (نگران)
اشلی:بر برای چیزی میپرسی ?ها
کوک:چون نگرانتم
اشلی:تو هه تو برو نگران زنت باش عووضییی
کوک:زنم من که زن ندارم
اشلی :تو زن نداری ?پس عمه ی من به من پیام داد ها(دادو حالت مستی) (همین جا وایسا برو اسلاید ۲ چت رو بخون)
کوک:بگو کجایی ?
اشلی:من بارم بار
کوک:منتظر باش تا بیام
راوی : کوک با اخرین سرعت خودش رو به بار رسوند و اشلی رو پیدا کرد و بازوی اشلی رو گرفت و غرید:اشلی تو اینجا چیکار میکنی این چه سر و وضعی بیا بریم ولی اشلی نیومد
کوک حسابی اعصابش خرد شده بود پس نفس عمیق کشید و اشلی رو براید استایل بغل کرد و داخل ماشین گذاشت و کمربند اشلی رو بست و اشلی تمام مدت خودش رو به خواب زد کوک اشلی رو براید بغل کرد و به عمارت خودش برد و به اتاق خودش برد و اون رو روی تخت گذاشت ولی با این فرق که اشلی واقعا خوابش برده بود صبح روز بعد اشلی جیغ بنفشی زد و متوجه اتفاقات دیشب شد و.......
کلارا:برای چی میخوای
اشلی:کارت نباشه همین که گفتم رو انجام بده
کلارا :اوکی
کلارا فیک چت رو برای اشلی فرستاد
اشلی به بار رفت و کمی نوشید اشک الکی ریخت تا ریملاش پخش بشه و بعد کمی به کمک رژگونه دماغ و گونه هاش رو قرمز کرد و ادای مست ها رو در اورد
ویو :ساعت ۱۰ و نیم بود و کوک منتظر اشلی چند بار به اشلی زنگ زد و در اخرین بار اشلی جواب داد و مثلاً با گریه و حالت مستی گفت : کوووک خیلی اشغالی میدونستی?(با حالت اروم و خنده و گریه و شمرده شمرده)
کوک:تو کجایی ? (نگران)
اشلی:بر برای چیزی میپرسی ?ها
کوک:چون نگرانتم
اشلی:تو هه تو برو نگران زنت باش عووضییی
کوک:زنم من که زن ندارم
اشلی :تو زن نداری ?پس عمه ی من به من پیام داد ها(دادو حالت مستی) (همین جا وایسا برو اسلاید ۲ چت رو بخون)
کوک:بگو کجایی ?
اشلی:من بارم بار
کوک:منتظر باش تا بیام
راوی : کوک با اخرین سرعت خودش رو به بار رسوند و اشلی رو پیدا کرد و بازوی اشلی رو گرفت و غرید:اشلی تو اینجا چیکار میکنی این چه سر و وضعی بیا بریم ولی اشلی نیومد
کوک حسابی اعصابش خرد شده بود پس نفس عمیق کشید و اشلی رو براید استایل بغل کرد و داخل ماشین گذاشت و کمربند اشلی رو بست و اشلی تمام مدت خودش رو به خواب زد کوک اشلی رو براید بغل کرد و به عمارت خودش برد و به اتاق خودش برد و اون رو روی تخت گذاشت ولی با این فرق که اشلی واقعا خوابش برده بود صبح روز بعد اشلی جیغ بنفشی زد و متوجه اتفاقات دیشب شد و.......
۴.۲k
۱۶ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.