معلممون اومد تو کلاس کتابم رو از تو کیفم در آوردم و معلم
معلممون اومد تو کلاس کتابم رو از تو کیفم در آوردم و معلم شروع به درس دادن کرد
پرش زمانی به زنگآخر
دست دویون رو گرفتم و دمدر منتظر بابا بودیم تا اینکه اومد
ا.ت. سلام بابایی
دویون. سلام بابا
ته. سلام پسرم بیا بریم سوار ماشین بشیم
ا.ت. بابا
ته. ها
ا.ت. میشه رفتیم خونه باهات صحبت کنم؟
ته. نه من سرم شلوغه کار دارم، توهم باید بشینی درسات بخونی
ا.ت. چشم(حرص)
رفتیم خونه رفتم مامان رو بقل کردم و رفتم لباسمو عوض کردم و نشستم تو اتاقم و درسام رو نوشتم....
ته ویو
یکم به حرفای دیشب میسو گوش کردم و فهمیدم خیلی زیاد روی کردم وقتی رسیدیم خونه ا.ت سریع به حرفم گوش کرد و رفت درساشو نوشت حس کردم تو ماشین خیلی دیگه باهاش بد صحبت کردم برای همین رفتم تو اتاقش
که یهو سرشو آورد بالا و بهم نگاه کرد
ا.ت. بابا؟(تعجب)
ته. ا.ت گفتی که میخوای باهام صحبت کنی؟
ا.ت. اره
ته. الان میتونم به حرفت گوش بدم اول بیا بقلم
ا.ت. باشه
ا.ت اومد تو بقلم و بقلش کردم و گفت
ا.ت. بابا حس میکنم دیگه مثل قبل باهام رفتار نمیکنی !
ته. چرا
ا.ت. حس میکنم حالت از من بهم میخوره همش بین من و دویون فرق میزاری باهام بد رفتاری میکنی دلم برا اون بابایی که همیشه میخندید و باهام شوخی میکرد و بقلم میکرد تنگ شده(بغض)
ته. خب چرا بغض کردی کیوتم؟ من تورو دویون رو به یک اندازه دوست دارم ولی چون دویون ازت کوچیک تره باید حواسم بهش باشه
ا.ت. خب مگه مامان مردس؟
ته. خب اینارو ولش کن دلت میخواد بریم شهر بازی؟
ا.ت. ارههه(خر ذوق)
ته. بدو آماده شو
ا.ت. هورااا
از اتاق ا.ت اومدم بیرون که میسو بهم گفت
م. بلاخره آشتی کردین؟
ته. قهر نبودم که بخوام آشتی کنم
م. باشه آقای کیم
ته. (خنده)
ا.ت ویو
سریع لباسامو پوشیدم و از اتاقم اومدم بیرون و پریدم تو بقل بابا و باهم رفتیم شهر بازی و البته بدون دویون.
و کلی بهمون خوش گذشت و به خوبی خوشی زندگی کردیم
پایان.
پرش زمانی به زنگآخر
دست دویون رو گرفتم و دمدر منتظر بابا بودیم تا اینکه اومد
ا.ت. سلام بابایی
دویون. سلام بابا
ته. سلام پسرم بیا بریم سوار ماشین بشیم
ا.ت. بابا
ته. ها
ا.ت. میشه رفتیم خونه باهات صحبت کنم؟
ته. نه من سرم شلوغه کار دارم، توهم باید بشینی درسات بخونی
ا.ت. چشم(حرص)
رفتیم خونه رفتم مامان رو بقل کردم و رفتم لباسمو عوض کردم و نشستم تو اتاقم و درسام رو نوشتم....
ته ویو
یکم به حرفای دیشب میسو گوش کردم و فهمیدم خیلی زیاد روی کردم وقتی رسیدیم خونه ا.ت سریع به حرفم گوش کرد و رفت درساشو نوشت حس کردم تو ماشین خیلی دیگه باهاش بد صحبت کردم برای همین رفتم تو اتاقش
که یهو سرشو آورد بالا و بهم نگاه کرد
ا.ت. بابا؟(تعجب)
ته. ا.ت گفتی که میخوای باهام صحبت کنی؟
ا.ت. اره
ته. الان میتونم به حرفت گوش بدم اول بیا بقلم
ا.ت. باشه
ا.ت اومد تو بقلم و بقلش کردم و گفت
ا.ت. بابا حس میکنم دیگه مثل قبل باهام رفتار نمیکنی !
ته. چرا
ا.ت. حس میکنم حالت از من بهم میخوره همش بین من و دویون فرق میزاری باهام بد رفتاری میکنی دلم برا اون بابایی که همیشه میخندید و باهام شوخی میکرد و بقلم میکرد تنگ شده(بغض)
ته. خب چرا بغض کردی کیوتم؟ من تورو دویون رو به یک اندازه دوست دارم ولی چون دویون ازت کوچیک تره باید حواسم بهش باشه
ا.ت. خب مگه مامان مردس؟
ته. خب اینارو ولش کن دلت میخواد بریم شهر بازی؟
ا.ت. ارههه(خر ذوق)
ته. بدو آماده شو
ا.ت. هورااا
از اتاق ا.ت اومدم بیرون که میسو بهم گفت
م. بلاخره آشتی کردین؟
ته. قهر نبودم که بخوام آشتی کنم
م. باشه آقای کیم
ته. (خنده)
ا.ت ویو
سریع لباسامو پوشیدم و از اتاقم اومدم بیرون و پریدم تو بقل بابا و باهم رفتیم شهر بازی و البته بدون دویون.
و کلی بهمون خوش گذشت و به خوبی خوشی زندگی کردیم
پایان.
۸.۱k
۱۲ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.