فیک غمار باز P5
شرط ها کامل نشده بود ولی باز گذاشتم چقدر ادمین خوبیم🧸🤪😂😂
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
از زبون ات
تا رفتم رو تخت محکم از پشت بغلم کرد
ات: حالا چرا انقدر محکم؟
کوک: باید عادت کنی
فردا صبح ساعت 7
از زبون ات
صبح پاشدم و ساعتو نگاه کردم ذیدم ساعت ۷ته نگاه به کوک کردم دیدم لخت خابیده«منحرفا فقط پیرنش نیس»
گونه هام سرخ شد فکر کنم عاشقش شدم
ات رفت و روی سینه های کوک خوابید
ساعت 10صبح
کوک بیدار شد
از زبون کوک
با تنگی نفس که انگار یه چیزی رو سینه هامه از خواب بیدار شدم
ذهن کوک:... ام.... فکر کنم عاشق شدم
کوک:ات بیداری
ات: بله«با خستگی»
کوک: بیدارت کردم؟
ات: آره الان باید بیدار شم دیگه
کوک: اوک
ات رفت پایین و درحال صبحانه درست کردن
کوک: ات... راستش میای صبحانه بریم بیرون
ات: امم باش
روزی و کوک حاضر شدن و رفتن سوار ماشین شدن
رسیدن و رفتن داخل کافه
گارسون: چی بیارم خدمتتون
ات: امم سیب زمینی و نوشابه
کوک: منم همینطور
گارسون: چشم
و گارسون رفت
کوک: راستش... ات.... یه چیزی میخوام بهت بگم
ات: چیشده؟
کوک: من... دو روزه دارم باهات زندگی کنم و میخوایم ازدواج کنیم
ات: خب
کوک میخواست به ات بگه عاشقشه ولی نمیتونست و یاد دوست دخترش اوفتاد
کوک: امم من دوست دخترم حامله ست
ات انگار قلبش هزار تیکه شد
ات: یعنی باهاش کات نمیکنی«با بغض»
کوک: نه ولی اگه بچه م سقط شد دیگه بعد1 ماه دیگه کاته
ات هیچی نگفت و گارسون غذا رو اورد
کوک: مرسی
گارسون: خواهش
و رفت
ات داشت با غذا بازی میکرد
کوک: بخور
ات:....
کوک: ات
از زبون ات
داشتم فکر میکردم و به خودم اومدم فهمیدم کوک داره صدام میکنه
ات: بله؟
کوک: غذات
ات: باش
و غذاشون خوردنو رفتن خونه
ات: من میرم تو اتاقم«با بغض»
ذهن کوک
میدونم دلشو شکستم و نتونستم بهش بگم
گوشی کوک زنگ خورد
الینا: الو سلام ددی
«الینا دوست دخت کوکه و بخاطر پول کوک باهاش دوست شد ولی اون بچه مال کوک نیست»
کوک: الو سلام بیب
الینا: ددی نمیای پیشم
کوک: آره یکم دیگه اگر شد میام
الینا: پس میبینمت ددی
کوک: خدافظ بیب
ات: هه کی منو دوست داره خخخخخ
ات نشت تو یکی از اتاقا و نشست پشت درو گریه میکرد
کوک: یه صدا میاد
کوک رفت بالا دید صدا گریه اته
کوک رفت و به حرف های ات گوش میکرد
ات: آخه من چه گناهی کردم که هیچ کس منو آدم حساب نمیکنه هق هق هق آخه من چه کار کردم... آره یه خطایی کردم ولی دست من نیست.... آخه چرا عاشقش شدم
تا ات اینو گفت کوک میخکوب شد
ذهن کوک: یعنی انقدر بهش سخت گذشته و حسم یه طرفه نبوده
کوک در زد
ات سریع اشکشو پاک کرد
ات: بله؟
کوک: میشه بیام تو
ات: یکم میخوام تنها باشم
کوک: باش
کوک رفت خونه الینا
تا کوک رفت ات جیغ میزد گریه میکرد
شرط
20ل
20ک
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
از زبون ات
تا رفتم رو تخت محکم از پشت بغلم کرد
ات: حالا چرا انقدر محکم؟
کوک: باید عادت کنی
فردا صبح ساعت 7
از زبون ات
صبح پاشدم و ساعتو نگاه کردم ذیدم ساعت ۷ته نگاه به کوک کردم دیدم لخت خابیده«منحرفا فقط پیرنش نیس»
گونه هام سرخ شد فکر کنم عاشقش شدم
ات رفت و روی سینه های کوک خوابید
ساعت 10صبح
کوک بیدار شد
از زبون کوک
با تنگی نفس که انگار یه چیزی رو سینه هامه از خواب بیدار شدم
ذهن کوک:... ام.... فکر کنم عاشق شدم
کوک:ات بیداری
ات: بله«با خستگی»
کوک: بیدارت کردم؟
ات: آره الان باید بیدار شم دیگه
کوک: اوک
ات رفت پایین و درحال صبحانه درست کردن
کوک: ات... راستش میای صبحانه بریم بیرون
ات: امم باش
روزی و کوک حاضر شدن و رفتن سوار ماشین شدن
رسیدن و رفتن داخل کافه
گارسون: چی بیارم خدمتتون
ات: امم سیب زمینی و نوشابه
کوک: منم همینطور
گارسون: چشم
و گارسون رفت
کوک: راستش... ات.... یه چیزی میخوام بهت بگم
ات: چیشده؟
کوک: من... دو روزه دارم باهات زندگی کنم و میخوایم ازدواج کنیم
ات: خب
کوک میخواست به ات بگه عاشقشه ولی نمیتونست و یاد دوست دخترش اوفتاد
کوک: امم من دوست دخترم حامله ست
ات انگار قلبش هزار تیکه شد
ات: یعنی باهاش کات نمیکنی«با بغض»
کوک: نه ولی اگه بچه م سقط شد دیگه بعد1 ماه دیگه کاته
ات هیچی نگفت و گارسون غذا رو اورد
کوک: مرسی
گارسون: خواهش
و رفت
ات داشت با غذا بازی میکرد
کوک: بخور
ات:....
کوک: ات
از زبون ات
داشتم فکر میکردم و به خودم اومدم فهمیدم کوک داره صدام میکنه
ات: بله؟
کوک: غذات
ات: باش
و غذاشون خوردنو رفتن خونه
ات: من میرم تو اتاقم«با بغض»
ذهن کوک
میدونم دلشو شکستم و نتونستم بهش بگم
گوشی کوک زنگ خورد
الینا: الو سلام ددی
«الینا دوست دخت کوکه و بخاطر پول کوک باهاش دوست شد ولی اون بچه مال کوک نیست»
کوک: الو سلام بیب
الینا: ددی نمیای پیشم
کوک: آره یکم دیگه اگر شد میام
الینا: پس میبینمت ددی
کوک: خدافظ بیب
ات: هه کی منو دوست داره خخخخخ
ات نشت تو یکی از اتاقا و نشست پشت درو گریه میکرد
کوک: یه صدا میاد
کوک رفت بالا دید صدا گریه اته
کوک رفت و به حرف های ات گوش میکرد
ات: آخه من چه گناهی کردم که هیچ کس منو آدم حساب نمیکنه هق هق هق آخه من چه کار کردم... آره یه خطایی کردم ولی دست من نیست.... آخه چرا عاشقش شدم
تا ات اینو گفت کوک میخکوب شد
ذهن کوک: یعنی انقدر بهش سخت گذشته و حسم یه طرفه نبوده
کوک در زد
ات سریع اشکشو پاک کرد
ات: بله؟
کوک: میشه بیام تو
ات: یکم میخوام تنها باشم
کوک: باش
کوک رفت خونه الینا
تا کوک رفت ات جیغ میزد گریه میکرد
شرط
20ل
20ک
۱۲.۷k
۱۱ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.