تک پارتی
تک پارتی
درخواستی
وقتی به اجبار ازدواج کردین تو عاشقش ولی اون ازت متنفره و خب تو دعوا میگه ازت متنفرم بعد ات خودکشی میکنه و اون پشیمون میشه
ویو ا.ت
الان مدتی میشه که با نامجون ازدواج کردم من واقعا دوسش دارم ولی اون هنوز باهام سرد برخورد میکنه شب بود و از بیرون مست اومد خونه.
ویو نامجون
مست بودم و برگشتم خونه و ا.ت رو توی خونه دیدم و رفتم نزدیکش.
ا.ت: نامجون حالت خوبه؟ مستی؟
نامجون: اوم من خوبم بیب
ا.ت: بیب؟ الان مطمعن شدم که مستی
(دستمو گرفت و کشید بغلش و بردم توی اتاق و هل داد روی تخت)
ا.ت: نامجون داری چیکار میکنی؟
نامجون: بیا امشبو یه شب خاطره ساز کنیم
ا.ت: شب خاطره ساز؟
(اومد نزدیکم و روم خیمه زد و بهم نزدیک تر شد و دستش رو روی بدنم کشید و لباسای من و خودش رو در اورد و بدنشو به بدنم چسبوند و لبمو بوسیدم توی سکوت همراهیش کردم بعد اینکه کارش تموم شد کنارم دراز کشید)
چند ماه بعد*
(چند ماه از اون موضوع میگذشت که متوجه شدم باردارم ولی نامجون حتی بهم توجه نمیکرد)
ا.ت: نامجون میشه حداقل یکم بهم توجه کنی؟ من بچه تو رو باردارم ها
نامجون: بسه دیگه واقعا من ازت خوشم نمیاد نمیخوای تمومش کنی؟
ا.ت: مطمعنی بعدا پشیمون که نمیشی؟
نامجون: نه نمیشم
(رفت تو اتاقش و درش رو بست حالم خیلی بد بود با این وضعیت دیگه نمیتونستم توی این خونه زندگی کنم تصمیم گرفتم خود کشی کنم وقتی که نامجون برای کار رفته بود بیرون با چاقو رگ دستمو زدم)
(نامجون:رسیدم خونه و دیدم خبری از ا.ت نیست رفتم توی حموم و دیدم بی جون افتاده روی زمین و رگ دستش زده شده رفتم پیشش و برش داشتم بغلم)
نامجون: ا.ت ا.ت بیدار شو خواهش میکنم من متاسفم اشتباه کردم ا.ت تو بچمون رو هم با خودت از بین میبری لطفا چشماتو باز کن من متاسفم....
تمام
درخواستی
وقتی به اجبار ازدواج کردین تو عاشقش ولی اون ازت متنفره و خب تو دعوا میگه ازت متنفرم بعد ات خودکشی میکنه و اون پشیمون میشه
ویو ا.ت
الان مدتی میشه که با نامجون ازدواج کردم من واقعا دوسش دارم ولی اون هنوز باهام سرد برخورد میکنه شب بود و از بیرون مست اومد خونه.
ویو نامجون
مست بودم و برگشتم خونه و ا.ت رو توی خونه دیدم و رفتم نزدیکش.
ا.ت: نامجون حالت خوبه؟ مستی؟
نامجون: اوم من خوبم بیب
ا.ت: بیب؟ الان مطمعن شدم که مستی
(دستمو گرفت و کشید بغلش و بردم توی اتاق و هل داد روی تخت)
ا.ت: نامجون داری چیکار میکنی؟
نامجون: بیا امشبو یه شب خاطره ساز کنیم
ا.ت: شب خاطره ساز؟
(اومد نزدیکم و روم خیمه زد و بهم نزدیک تر شد و دستش رو روی بدنم کشید و لباسای من و خودش رو در اورد و بدنشو به بدنم چسبوند و لبمو بوسیدم توی سکوت همراهیش کردم بعد اینکه کارش تموم شد کنارم دراز کشید)
چند ماه بعد*
(چند ماه از اون موضوع میگذشت که متوجه شدم باردارم ولی نامجون حتی بهم توجه نمیکرد)
ا.ت: نامجون میشه حداقل یکم بهم توجه کنی؟ من بچه تو رو باردارم ها
نامجون: بسه دیگه واقعا من ازت خوشم نمیاد نمیخوای تمومش کنی؟
ا.ت: مطمعنی بعدا پشیمون که نمیشی؟
نامجون: نه نمیشم
(رفت تو اتاقش و درش رو بست حالم خیلی بد بود با این وضعیت دیگه نمیتونستم توی این خونه زندگی کنم تصمیم گرفتم خود کشی کنم وقتی که نامجون برای کار رفته بود بیرون با چاقو رگ دستمو زدم)
(نامجون:رسیدم خونه و دیدم خبری از ا.ت نیست رفتم توی حموم و دیدم بی جون افتاده روی زمین و رگ دستش زده شده رفتم پیشش و برش داشتم بغلم)
نامجون: ا.ت ا.ت بیدار شو خواهش میکنم من متاسفم اشتباه کردم ا.ت تو بچمون رو هم با خودت از بین میبری لطفا چشماتو باز کن من متاسفم....
تمام
۱۱.۶k
۰۹ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.