My mafia
-عایشششششششش لعنتی باز این لعنتی از دستم در رفت
جیهوپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپ
-بله چی شد جیمینا؟؟
-ببین می تونی اطلاعات خواهر این یونگی رو در بیاری؟؟
-اطاعت
ویو جیمین:
مین یونگی ببین چه خوابی برات دیدم محموله های منو لو میدی منم خواهرت رو می دزدم!!(نکته:جیمین و یونگی تو بچگی با هم دوستای بسیار صمیمی بودن وپدذر و مادهاشون هم خیلی باهم دوست بودن اما جیمین قبل از اینکه هانول به دنیا بیاد تو یکی از اردوهاش میفته تو دره وحافظه اش رو از دست میده پدر و مادر یونگی و هانول تو یه تصادف جون خودشون رو از دست می دن و برای یونگی سو تفهام میشه که اینها همه زیر دست پدر جیمین هست و مافیا میشن و خلاصه دشمنای خونی همدیگه)
ویو هانول(خواهر یونگی):
اخیش اوپااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
-یا هفت شیرموزای جئون هویجی چه مرگتهههههه می خوام بکپم....
-اروم باش فقط میشه اجازه بدی برم بیرون؟؟
-نه
-چرا؟؟
-چون چ چسبیده به را
-خیلی بی مزه ای بگو اره یا نه
-چون خیلی دوست دارم میزارم بری ولی زود بر می گردی
-مرسیییییییییییییی ماچ(لپ یونگی رو بوسید)
-ببین خودت می دونی از بوسیدن لپام متنفرم پیس گمشو تا نظرم عوض نشده
-غلط کردم.......باییییییییی
-خب کجا بودیم اهان تو تالار عروسی بودیم که نارنگی قشنگم داشت بله رو می گفت
.
.
.
برگردیم به عمارت:
-جیمینا پیداش کردم
-مین هانول 20 ساله بیکار و الاف پدر ومادرش هم از دست داده فارغ التحصیلی رشته ی موسیقی
-خب خوبه ردش رو بزن
-اونم انجام دادم الان پاساژ ....... هست
-به بادیگاردا بگو حرکت می کنیم
-چشم
.
.
.
.
.
-دیش دیرین دیرین نانانای چنگنه لباسام قشنگه اینا رو به اوپا نشون بدم کیف کنه....... یا خدا این نره غول ها کی هستن؟؟
-خانم شما با ما میان...
-گمشو بابا
-خب مثل اینکه حالیت نیست.......
-نه ترو خدا نهههههههههههههههههههههه ولم کن بیشوررررررررررر
.
.
.
.
-به به خانوم کوچولو
-چی؟؟؟؟؟
.
.
جیهوپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپ
-بله چی شد جیمینا؟؟
-ببین می تونی اطلاعات خواهر این یونگی رو در بیاری؟؟
-اطاعت
ویو جیمین:
مین یونگی ببین چه خوابی برات دیدم محموله های منو لو میدی منم خواهرت رو می دزدم!!(نکته:جیمین و یونگی تو بچگی با هم دوستای بسیار صمیمی بودن وپدذر و مادهاشون هم خیلی باهم دوست بودن اما جیمین قبل از اینکه هانول به دنیا بیاد تو یکی از اردوهاش میفته تو دره وحافظه اش رو از دست میده پدر و مادر یونگی و هانول تو یه تصادف جون خودشون رو از دست می دن و برای یونگی سو تفهام میشه که اینها همه زیر دست پدر جیمین هست و مافیا میشن و خلاصه دشمنای خونی همدیگه)
ویو هانول(خواهر یونگی):
اخیش اوپااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
-یا هفت شیرموزای جئون هویجی چه مرگتهههههه می خوام بکپم....
-اروم باش فقط میشه اجازه بدی برم بیرون؟؟
-نه
-چرا؟؟
-چون چ چسبیده به را
-خیلی بی مزه ای بگو اره یا نه
-چون خیلی دوست دارم میزارم بری ولی زود بر می گردی
-مرسیییییییییییییی ماچ(لپ یونگی رو بوسید)
-ببین خودت می دونی از بوسیدن لپام متنفرم پیس گمشو تا نظرم عوض نشده
-غلط کردم.......باییییییییی
-خب کجا بودیم اهان تو تالار عروسی بودیم که نارنگی قشنگم داشت بله رو می گفت
.
.
.
برگردیم به عمارت:
-جیمینا پیداش کردم
-مین هانول 20 ساله بیکار و الاف پدر ومادرش هم از دست داده فارغ التحصیلی رشته ی موسیقی
-خب خوبه ردش رو بزن
-اونم انجام دادم الان پاساژ ....... هست
-به بادیگاردا بگو حرکت می کنیم
-چشم
.
.
.
.
.
-دیش دیرین دیرین نانانای چنگنه لباسام قشنگه اینا رو به اوپا نشون بدم کیف کنه....... یا خدا این نره غول ها کی هستن؟؟
-خانم شما با ما میان...
-گمشو بابا
-خب مثل اینکه حالیت نیست.......
-نه ترو خدا نهههههههههههههههههههههه ولم کن بیشوررررررررررر
.
.
.
.
-به به خانوم کوچولو
-چی؟؟؟؟؟
.
.
۶.۷k
۰۶ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.