مافیای جذاب من پارت ۴۷
رفتیم داخل که دیدیم جیسو و جین اونجان. با دختر کوچولوشون.
جینا تا مارو دید بلند بلند خندید و میخواست خودشو از بغل جیسو ببره ت بغل جونگکوک.
جونگکوک هم بغلش کردم و قربون صدقش رفت.
برای جیسو و جین همه چیز رو از اول توضیح دادیم.
ساعت12:45 بعد از ظهر
☆
#جونگکوک
با جین هیونگ حرف میزدم که گوشیم زنگ خورد.
جین: کیه؟
جونگکوک: جیمین.
سریع جواب دادم.
گقت سطح هوشیاری جنی برگشته و قراره بیارنش خونه. چون اونجا هم براش خطریه.
#تهیونگ
نگران برگشتیم خونه.
جنی رو بردم تد اتاق خودم. هنوز بیهوش بود. و چشمای ستاره ایش رو بسته بود.
منتظر نشستم روی صندلی کنار تخت تا بیدار بشه.
که چشمم خورد به یه زنجیر که به گردنش بود.
اونو از لباسش آوردم بیرون....اون...اون همون گردنبندی بود که واسه مهمونی بهش داده بودم. یعنی اون گردنبند رو واقعا دوست داشت?
توی همین فکرا بودم که جیمین صدام کرد. رفتم پایین.
#گلورا
تهیونگ درو نبست و رفت بیرون. همون موقع جینا اومد تو اتاق. جنی به طرف پهلوخوابیده بود.جینا هم درست رو به روش وایساده بود. ارتفاع تخت هم زیاد نبود.
جینا با تعجب با نگاه های کیوت دوست داشتنیش داشت به جنی نگاه میکرد.
که جنی چشماشو باز کرد و اولین چیزی که دید جینا بود.
#جنی
بهوش اومدم..نور داشت اذیتم میکرد ولی کمکم چشمام عادت کرد. انگار یه نفر جلوم بود.
یه دختر کوچولوی با نمک بود.
بلند شدم و روی تخت نشستم. اینجا که همون اتاق تهیونگه؟
اینجا چه خبره؟ کمکم همه چیز یادم اومد....اما.....اما این کوچولو کیه؟
اون هنوز با نگاه های کویتش، با چشمای درشت و براقش داشت بهم نگاه میکرد و هیچ واکنشی نداشت.
توی دستش هم یه توپ کوچولو بود.
جنی:....
پارت بعدی شرایط:
۲۵ لایک
۳۵ کامنت
جینا تا مارو دید بلند بلند خندید و میخواست خودشو از بغل جیسو ببره ت بغل جونگکوک.
جونگکوک هم بغلش کردم و قربون صدقش رفت.
برای جیسو و جین همه چیز رو از اول توضیح دادیم.
ساعت12:45 بعد از ظهر
☆
#جونگکوک
با جین هیونگ حرف میزدم که گوشیم زنگ خورد.
جین: کیه؟
جونگکوک: جیمین.
سریع جواب دادم.
گقت سطح هوشیاری جنی برگشته و قراره بیارنش خونه. چون اونجا هم براش خطریه.
#تهیونگ
نگران برگشتیم خونه.
جنی رو بردم تد اتاق خودم. هنوز بیهوش بود. و چشمای ستاره ایش رو بسته بود.
منتظر نشستم روی صندلی کنار تخت تا بیدار بشه.
که چشمم خورد به یه زنجیر که به گردنش بود.
اونو از لباسش آوردم بیرون....اون...اون همون گردنبندی بود که واسه مهمونی بهش داده بودم. یعنی اون گردنبند رو واقعا دوست داشت?
توی همین فکرا بودم که جیمین صدام کرد. رفتم پایین.
#گلورا
تهیونگ درو نبست و رفت بیرون. همون موقع جینا اومد تو اتاق. جنی به طرف پهلوخوابیده بود.جینا هم درست رو به روش وایساده بود. ارتفاع تخت هم زیاد نبود.
جینا با تعجب با نگاه های کیوت دوست داشتنیش داشت به جنی نگاه میکرد.
که جنی چشماشو باز کرد و اولین چیزی که دید جینا بود.
#جنی
بهوش اومدم..نور داشت اذیتم میکرد ولی کمکم چشمام عادت کرد. انگار یه نفر جلوم بود.
یه دختر کوچولوی با نمک بود.
بلند شدم و روی تخت نشستم. اینجا که همون اتاق تهیونگه؟
اینجا چه خبره؟ کمکم همه چیز یادم اومد....اما.....اما این کوچولو کیه؟
اون هنوز با نگاه های کویتش، با چشمای درشت و براقش داشت بهم نگاه میکرد و هیچ واکنشی نداشت.
توی دستش هم یه توپ کوچولو بود.
جنی:....
پارت بعدی شرایط:
۲۵ لایک
۳۵ کامنت
۱۰.۵k
۰۳ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.