رمان منیم گوزل سئوگیلیم نویسنده الهه پورعلی
پارت ۹۳
سوگل همانطور که لباسهای کایان را از زیر نظر میگذراند گفت:
- جدی ناراحت نیستی؟
کایان دوباره پوزخندی زده و چیزی نگفت سوگل گوشیاش را داخل دستش تکان داد و پس از مکث کوتاهی زبان باز کرد:
- ببین راستش... اون روز توی مهمونی عمه خانوم... همش تقصیر بابا شد... یعنی من میخواستم باهات برقصم ولی...
سکوت کرد و چیزی نگفت چند ثانیه گذشت سپس ادامه داد:
- توی حیاط هم منظورم از این که گفتم از جفتتون هم متنفرم... منظورم فقط فاتح بود یعنی...
دوباره سکوت کرد و چیزی نگفت، کایان قلبش عین دختران نوجوان با هیجان به سینهاش ضربه زده و لبخندی روحیهبخش روی لبش نقش بسته بود سعی کرد سوگل را نگاه نکند و نگاهش را به زمین دوخت اما با شنیدن حرفهای سوگل گویی که دلش خنک شده بود نتوانست چشم از او بگیرد.
لبش را داخل دهان کشید و با دندان به جانش افتاد همچنان لبخند روی لبانش بود اما هنوز سوالی ذهنش را مشغول کرده بود.
خیلی دوست داشت بداند پسری که در مهمانی عمه خانم حضور داشت که بود.
سوگل نفسی آسوده کشید از این که همه چیز را به کایان گفته بود چشمهایش را بسته و نفسش را بیرون فوت کرد.
احساس میکرد که زیر نگاه سنگین کایان نمیتواند دوام بیاورد، به آرامی به سمتش برگشت و با دیدن نگاه خیرهاش نتوانست از آن چشمان مشکی چشم بردارد، نگاهش مابین چشمان کایان در دوران بود.
کمی نگاهش را پایینتر آورد و روی لبان کایان ثابت نگه داشت اما سریع چشم بسته و در دل گفت:
- این پسر چی داره که منو جذب خودش میکنه؟
هر دو در آتش گرمای خویش درحال سوختن بودند اما بدون هیچ حرفی کایان سوگل را و سوگل زمین را نگاه میکرد.
سوگل برای تغییر این وضعیت آبدهانش را قورت داده و پس از نفس بلندی که سر گفت:
- آهنگی که میخوندی رو میشه یه بار دیگه بخونی؟
این بار نه تنها لبهای کایان به خنده باز شد بلکه چشمانش نیز لبخند را تجربه کرد، همانطور که ابروهایش را بالا میفرستاد لبهایش را جمع کرد و گفت:
- bosh ver
<<بیخیال.>>
اما سوگل دست بردار نبود چرا که از متن و ریتم آهنگ لذت برده بود کایان گوشی را از روی میز برداشته و گفت:
- Bekle, sana şarkıyı çalacağım, dinle
<<صبر کن آهنگش رو برات باز کنم گوش کن.>>
سوگل به شوخی گوشی را از دستش گرفته و گفت:
- نه نه نه اینطوری نمیشه باید خودت بخونی.
سپس گوشی کایا را در دست گرفته و منتظر شد، کایان دستانش را در هم قلاب کرده و درحالی که به خاطر حضور سوگل در کمترین فاصله با خود معذب بود گفت:
- Bir şartım var, okumak istiyorsan gözlerini kapatmalısın
<<یه شرط دارم اگه بخوای بخونم باید چشماتو ببندی.>>
سوگل همانطور که لباسهای کایان را از زیر نظر میگذراند گفت:
- جدی ناراحت نیستی؟
کایان دوباره پوزخندی زده و چیزی نگفت سوگل گوشیاش را داخل دستش تکان داد و پس از مکث کوتاهی زبان باز کرد:
- ببین راستش... اون روز توی مهمونی عمه خانوم... همش تقصیر بابا شد... یعنی من میخواستم باهات برقصم ولی...
سکوت کرد و چیزی نگفت چند ثانیه گذشت سپس ادامه داد:
- توی حیاط هم منظورم از این که گفتم از جفتتون هم متنفرم... منظورم فقط فاتح بود یعنی...
دوباره سکوت کرد و چیزی نگفت، کایان قلبش عین دختران نوجوان با هیجان به سینهاش ضربه زده و لبخندی روحیهبخش روی لبش نقش بسته بود سعی کرد سوگل را نگاه نکند و نگاهش را به زمین دوخت اما با شنیدن حرفهای سوگل گویی که دلش خنک شده بود نتوانست چشم از او بگیرد.
لبش را داخل دهان کشید و با دندان به جانش افتاد همچنان لبخند روی لبانش بود اما هنوز سوالی ذهنش را مشغول کرده بود.
خیلی دوست داشت بداند پسری که در مهمانی عمه خانم حضور داشت که بود.
سوگل نفسی آسوده کشید از این که همه چیز را به کایان گفته بود چشمهایش را بسته و نفسش را بیرون فوت کرد.
احساس میکرد که زیر نگاه سنگین کایان نمیتواند دوام بیاورد، به آرامی به سمتش برگشت و با دیدن نگاه خیرهاش نتوانست از آن چشمان مشکی چشم بردارد، نگاهش مابین چشمان کایان در دوران بود.
کمی نگاهش را پایینتر آورد و روی لبان کایان ثابت نگه داشت اما سریع چشم بسته و در دل گفت:
- این پسر چی داره که منو جذب خودش میکنه؟
هر دو در آتش گرمای خویش درحال سوختن بودند اما بدون هیچ حرفی کایان سوگل را و سوگل زمین را نگاه میکرد.
سوگل برای تغییر این وضعیت آبدهانش را قورت داده و پس از نفس بلندی که سر گفت:
- آهنگی که میخوندی رو میشه یه بار دیگه بخونی؟
این بار نه تنها لبهای کایان به خنده باز شد بلکه چشمانش نیز لبخند را تجربه کرد، همانطور که ابروهایش را بالا میفرستاد لبهایش را جمع کرد و گفت:
- bosh ver
<<بیخیال.>>
اما سوگل دست بردار نبود چرا که از متن و ریتم آهنگ لذت برده بود کایان گوشی را از روی میز برداشته و گفت:
- Bekle, sana şarkıyı çalacağım, dinle
<<صبر کن آهنگش رو برات باز کنم گوش کن.>>
سوگل به شوخی گوشی را از دستش گرفته و گفت:
- نه نه نه اینطوری نمیشه باید خودت بخونی.
سپس گوشی کایا را در دست گرفته و منتظر شد، کایان دستانش را در هم قلاب کرده و درحالی که به خاطر حضور سوگل در کمترین فاصله با خود معذب بود گفت:
- Bir şartım var, okumak istiyorsan gözlerini kapatmalısın
<<یه شرط دارم اگه بخوای بخونم باید چشماتو ببندی.>>
۱.۳k
۰۲ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.