رمان منیم گوزل سئوگیلیم نویسنده الهه پورعلی
پارت ۸۸
عمه هاریکا پلهها را آرام- آرام پایین آمد و تلفن را از دست راحله گرفته و مشغول صحبت شد، قضیه از این قرار بود که فلور یک خواستگار پولدار و عالی داشت و مهناز، عمه خانوم و بقیه را برای امشب دعوت کرده بود تا مشورتهای لازم انجام شود.
سوگل به سمت مبلها رفته و دقیقا روبه روی کایان نشست، کایان یک پیراهن گشاد کرمرنگ با شلوار مشکی گشادتر در تن داشته و درحالی که با لپتاپ کار میکرد دستی به ابروهای پهنش کشید.
متوجه سوگل که روبه رویش نشسته بود شده بود اما از قصد نگاهش نمیکرد، اما نگاه سوگل کاملا خیره او بود.
عمه خانوم پس از اتمام صحبت قضیه را به همه گفته و از همه خواست تا امشب به خانه بیوک بروند کایان پوفی کرده و در دل گفت:
- Asla !
<<عمراً !>>
دستش را به موهایش کشیده و سپس گردنش را ماساژ داد هر چهقدر سعی کرد که نگاهش به سوگل نیفتد اما آخر سر موفق نشده و سرش را بالا گرفت و با نگاه خیره سوگل روبه رو شد.
سوگل با خجالت سرش را پایین انداخت قلبش داخل سینه بیتابی میکرد اصلاً نمیدانست چه شده آنقدر حواسش پرت بود که متوجه حرف عمه خانم نشد.
نزدیک شب بوده و همگی برای رفتن آماده شده بودند از آنجایی که کایان قصد رفتن نداشت وارد حمام شده و مشغول استحمام شد سوزان درحالی که دست ایلناز را گرفته بود وارد اتاق کایان شده و وقتی اتاق را خالی دید با شنیدن صدای شر- شر آب به سمت حمام رفته و او را صدا زد:
- کایان!
کایان که تازه صورتش خیس شده بود دستی به صورتش کشیده و آبهای اضافی را از روی صورتش پاک کرد و جواب داد:
- Evet kardeş!
<<بله آبجی!>>
سوزان سر تکان داده و گفت:
- Şimdi saat kaçta banyo yapıyorsun? Ne zaman hazırlanmak istiyorsun?
<<الان چه وقت حموم کردنه؟ کی میخوای آماده بشی پس؟>>
کایان مصمم جواب داد:
- Ben gitmiyorum, iyi eğlenceler!
<<من نمیرم خوش بگذرونین شما!>>
سوزان درحالی که چشمانش را ریز کرده بود گفت:
- Kes şunu evlat, keşke herkesin istediği gibi olabilseydin!
<<بس کن پسر، کاش یه بار هم اون چیزی باشی که همه میخوان!>>
کایان شامپو را داخل دستش ریخته و موهایش را آغشته به شامپو کرده و با اکراه جواب داد:
- Ölsem bile ahlakım aynı olur, sert sözlerin beni incitmez
<<من اگه بمیرم هم اخلاقم همینه، حرف زور تو کتم نمیره.>>
این را گفته و به سوالهای بعدی سوزان جواب نداد سوزان به طبقه پایین برگشته و قضیه را برای مادرش تعریف کرد آسیه نیز زیاد تمایلی برای رفتن کایان به خانه بیوک نشان نداد چرا که میدانست کایان با فاتح آبشان در یک جوب نمیرود از این رو همگی آماده شده و به خانه بیوک رفتند، بماند که عمه هاریکا چهقدر پشت سر کایان بد گفت.
کایان نیز بعد از بیرون آمدن از حمام پیتزایی سفارش داده و پس از خوردن شام به خواب رفت.
عمه هاریکا پلهها را آرام- آرام پایین آمد و تلفن را از دست راحله گرفته و مشغول صحبت شد، قضیه از این قرار بود که فلور یک خواستگار پولدار و عالی داشت و مهناز، عمه خانوم و بقیه را برای امشب دعوت کرده بود تا مشورتهای لازم انجام شود.
سوگل به سمت مبلها رفته و دقیقا روبه روی کایان نشست، کایان یک پیراهن گشاد کرمرنگ با شلوار مشکی گشادتر در تن داشته و درحالی که با لپتاپ کار میکرد دستی به ابروهای پهنش کشید.
متوجه سوگل که روبه رویش نشسته بود شده بود اما از قصد نگاهش نمیکرد، اما نگاه سوگل کاملا خیره او بود.
عمه خانوم پس از اتمام صحبت قضیه را به همه گفته و از همه خواست تا امشب به خانه بیوک بروند کایان پوفی کرده و در دل گفت:
- Asla !
<<عمراً !>>
دستش را به موهایش کشیده و سپس گردنش را ماساژ داد هر چهقدر سعی کرد که نگاهش به سوگل نیفتد اما آخر سر موفق نشده و سرش را بالا گرفت و با نگاه خیره سوگل روبه رو شد.
سوگل با خجالت سرش را پایین انداخت قلبش داخل سینه بیتابی میکرد اصلاً نمیدانست چه شده آنقدر حواسش پرت بود که متوجه حرف عمه خانم نشد.
نزدیک شب بوده و همگی برای رفتن آماده شده بودند از آنجایی که کایان قصد رفتن نداشت وارد حمام شده و مشغول استحمام شد سوزان درحالی که دست ایلناز را گرفته بود وارد اتاق کایان شده و وقتی اتاق را خالی دید با شنیدن صدای شر- شر آب به سمت حمام رفته و او را صدا زد:
- کایان!
کایان که تازه صورتش خیس شده بود دستی به صورتش کشیده و آبهای اضافی را از روی صورتش پاک کرد و جواب داد:
- Evet kardeş!
<<بله آبجی!>>
سوزان سر تکان داده و گفت:
- Şimdi saat kaçta banyo yapıyorsun? Ne zaman hazırlanmak istiyorsun?
<<الان چه وقت حموم کردنه؟ کی میخوای آماده بشی پس؟>>
کایان مصمم جواب داد:
- Ben gitmiyorum, iyi eğlenceler!
<<من نمیرم خوش بگذرونین شما!>>
سوزان درحالی که چشمانش را ریز کرده بود گفت:
- Kes şunu evlat, keşke herkesin istediği gibi olabilseydin!
<<بس کن پسر، کاش یه بار هم اون چیزی باشی که همه میخوان!>>
کایان شامپو را داخل دستش ریخته و موهایش را آغشته به شامپو کرده و با اکراه جواب داد:
- Ölsem bile ahlakım aynı olur, sert sözlerin beni incitmez
<<من اگه بمیرم هم اخلاقم همینه، حرف زور تو کتم نمیره.>>
این را گفته و به سوالهای بعدی سوزان جواب نداد سوزان به طبقه پایین برگشته و قضیه را برای مادرش تعریف کرد آسیه نیز زیاد تمایلی برای رفتن کایان به خانه بیوک نشان نداد چرا که میدانست کایان با فاتح آبشان در یک جوب نمیرود از این رو همگی آماده شده و به خانه بیوک رفتند، بماند که عمه هاریکا چهقدر پشت سر کایان بد گفت.
کایان نیز بعد از بیرون آمدن از حمام پیتزایی سفارش داده و پس از خوردن شام به خواب رفت.
۱.۵k
۰۲ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.