شـآ★پرك ٯلـبم
شـآ★پرك ٯلـبم
ℳ𝒪𝒯ℋ ℳ𝒴 ℋℰ𝒜ℛ𝒯
پــآرت:𝟏𝟒
+جونگکوکا،نرو!پیشم بمون..
+دوباره ترکم نکن... لطفا.
"جونگکوک"
همه چیز دوباره شروع شد...
و ایندفعه،نمیزارم به همین راحتی تموم شه!
اون به سمتم اومد،و منم آروم بغلش کردم
_دلم برات تنگ شده بود بچه..
+منم.. هق دلم برات تنگ شده بود...هق.. آجوشی..
_یاااااا(فشار)
+اَخخخخخ خفم کردی
_گگگ بیا بغلم..(فشار بیشتر)
+اخخخخققققوپیسککسکنزپسپتژپسنشمطکطکجژنژدیدت
"راوی"
یک جمله به نظر یک انسان را تغییر می داد، و جهان به نظر تغییر می کرد، اما هربار فقط با یک انسان
و دنیای جئون جونگکوک با کیم هایری تغییر کرد
"زنده ای بچه؟"
"به من نگو بچهه"
زندگی آنقدر زیباست که حتی فکر مرگ هم نیاز دارد پیش از تحقق، پا به زندگی بگذارد.
هیچ چیز وضعیتش را تغییر نمی دهد
انسان مدام باید مشغول کار باشد. سازندگی کند، وگرنه از درون پوک می شود.
سرزمین خونآشام ها؟سرزمین غریبیـه، این شهر، با تمام آدم هایش، چون اگر خودتون رو نشون ندید، واقعا به شما توجه نمی کنن.
همه فریبکارن.
گولت میزنن و بهت نزدیک میشن و بعد ازت سواستفاده میکنن
نفرت آسون تره. اگه از اون ها از همه متنفر باشن، می دونستن چه کار کنن. نفرت روشن و واضحـه، فلزگونه، یک سویه، بی تزلزل، برعکس عشق.
عشق را می شد خیلی سریع به جریان انداخت، اما عشق واقعی به زمان نیاز داشت تا قوی و پایدار شود.
آن دختر،در این مدت خونآشام ها را خوب شناخته بود. می دانست هیچ کدام چشم دیدن دیگری را ندارد. هر کس پیش او می آمد برای دیگری فتنه می کرد.
یک دروغ کوچک با خود هزار و یک دروغ دیگر میآورد؛ زیرا تو مجبور میشوی از آن دفاع کنی
و از دروغ نمیتوان با حقیقت دفاع کرد.
بالاخره یک نفر باید گردن سرنوشت را بشکند.
ﺑﻪ ﻫﻤﺎﻥ ﻣﯿﺰﺍﻥ ﮐﻪ ﻗﺎﺩﺭ ﺑﺎﺷﯿﻢ ﺍﺣﺴﺎﺳﺎﺕ ﻋﺎﺷﻘﺎﻧﻪﯼ زﻧﺪﮔﯽﻣﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺑﯿﺎﻭﺭﯾﻢ، ﻗﺎﺩﺭ ﺧﻮﺍﻫﯿﻢ ﺑﻮﺩ ﺑﺪﻭﻥ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﺣﻘﯿﻘﺘﺎ ﺑﻤﯿﺮﯾﻢ، ﺑﻤﯿﺮﯾﻢ!ﻣﺎ ﺗﺎ ﺍﺑﺪ ﺩﺭ ﺩﺭﻭﻥ ﺁﺩﻡﻫﺎﯾﯽ ﺟﺎﯼ ﺧﻮﺍﻫﯿﻢ ﺩﺍﺷﺖ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺯﻣﺎﻥ ﺯﻧﺪﻩ بودنمان ﻟﻤسﺸﺎﻥ ﮐﺮﺩﻩ ﻭ ﺑﻬﺸﺎﻥ ﺗﻮﺟﻪ ﮐﺮﺩﻩﺍﯾﻢ
اما او قدرت را از آن خود کرد و آن را در دست گرفت. قدرتی فراتر از قدرت پول، ترس و یا مرگ: قدرت شکست ناپذیر عشق.
عشق نقطهای فروزان است و بس، با این حال بهنظر میآید میتواند کل زمان را تسخیر کند. تا همین چند روز پیش اصلاً عشقی وجود نداشت، چندی دیگر نیز عشقی وجود نخواهد داشت؛ اما تا زمانی که هست، پرتویش را بر روی گذشته و بر روی آیندهای که پس از عشق فراخواهد رسید، میتاباند.
عشق باید خودش بیاید؛ ناگهان و بی صدا.
آمدنش دستِ ما نیست؛ هیچکس آدرسِ عشق را ندارد.
ℳ𝒪𝒯ℋ ℳ𝒴 ℋℰ𝒜ℛ𝒯
پــآرت:𝟏𝟒
+جونگکوکا،نرو!پیشم بمون..
+دوباره ترکم نکن... لطفا.
"جونگکوک"
همه چیز دوباره شروع شد...
و ایندفعه،نمیزارم به همین راحتی تموم شه!
اون به سمتم اومد،و منم آروم بغلش کردم
_دلم برات تنگ شده بود بچه..
+منم.. هق دلم برات تنگ شده بود...هق.. آجوشی..
_یاااااا(فشار)
+اَخخخخخ خفم کردی
_گگگ بیا بغلم..(فشار بیشتر)
+اخخخخققققوپیسککسکنزپسپتژپسنشمطکطکجژنژدیدت
"راوی"
یک جمله به نظر یک انسان را تغییر می داد، و جهان به نظر تغییر می کرد، اما هربار فقط با یک انسان
و دنیای جئون جونگکوک با کیم هایری تغییر کرد
"زنده ای بچه؟"
"به من نگو بچهه"
زندگی آنقدر زیباست که حتی فکر مرگ هم نیاز دارد پیش از تحقق، پا به زندگی بگذارد.
هیچ چیز وضعیتش را تغییر نمی دهد
انسان مدام باید مشغول کار باشد. سازندگی کند، وگرنه از درون پوک می شود.
سرزمین خونآشام ها؟سرزمین غریبیـه، این شهر، با تمام آدم هایش، چون اگر خودتون رو نشون ندید، واقعا به شما توجه نمی کنن.
همه فریبکارن.
گولت میزنن و بهت نزدیک میشن و بعد ازت سواستفاده میکنن
نفرت آسون تره. اگه از اون ها از همه متنفر باشن، می دونستن چه کار کنن. نفرت روشن و واضحـه، فلزگونه، یک سویه، بی تزلزل، برعکس عشق.
عشق را می شد خیلی سریع به جریان انداخت، اما عشق واقعی به زمان نیاز داشت تا قوی و پایدار شود.
آن دختر،در این مدت خونآشام ها را خوب شناخته بود. می دانست هیچ کدام چشم دیدن دیگری را ندارد. هر کس پیش او می آمد برای دیگری فتنه می کرد.
یک دروغ کوچک با خود هزار و یک دروغ دیگر میآورد؛ زیرا تو مجبور میشوی از آن دفاع کنی
و از دروغ نمیتوان با حقیقت دفاع کرد.
بالاخره یک نفر باید گردن سرنوشت را بشکند.
ﺑﻪ ﻫﻤﺎﻥ ﻣﯿﺰﺍﻥ ﮐﻪ ﻗﺎﺩﺭ ﺑﺎﺷﯿﻢ ﺍﺣﺴﺎﺳﺎﺕ ﻋﺎﺷﻘﺎﻧﻪﯼ زﻧﺪﮔﯽﻣﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺑﯿﺎﻭﺭﯾﻢ، ﻗﺎﺩﺭ ﺧﻮﺍﻫﯿﻢ ﺑﻮﺩ ﺑﺪﻭﻥ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﺣﻘﯿﻘﺘﺎ ﺑﻤﯿﺮﯾﻢ، ﺑﻤﯿﺮﯾﻢ!ﻣﺎ ﺗﺎ ﺍﺑﺪ ﺩﺭ ﺩﺭﻭﻥ ﺁﺩﻡﻫﺎﯾﯽ ﺟﺎﯼ ﺧﻮﺍﻫﯿﻢ ﺩﺍﺷﺖ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺯﻣﺎﻥ ﺯﻧﺪﻩ بودنمان ﻟﻤسﺸﺎﻥ ﮐﺮﺩﻩ ﻭ ﺑﻬﺸﺎﻥ ﺗﻮﺟﻪ ﮐﺮﺩﻩﺍﯾﻢ
اما او قدرت را از آن خود کرد و آن را در دست گرفت. قدرتی فراتر از قدرت پول، ترس و یا مرگ: قدرت شکست ناپذیر عشق.
عشق نقطهای فروزان است و بس، با این حال بهنظر میآید میتواند کل زمان را تسخیر کند. تا همین چند روز پیش اصلاً عشقی وجود نداشت، چندی دیگر نیز عشقی وجود نخواهد داشت؛ اما تا زمانی که هست، پرتویش را بر روی گذشته و بر روی آیندهای که پس از عشق فراخواهد رسید، میتاباند.
عشق باید خودش بیاید؛ ناگهان و بی صدا.
آمدنش دستِ ما نیست؛ هیچکس آدرسِ عشق را ندارد.
۷.۸k
۰۱ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.