اسم رمان:عشق ممنوعه
اسم رمان:عشق ممنوعه
بفرمایید نفسام
پارت ۳۶
خوابیدم............
وای این سر رو صدا واسه چیه هوف از جام پاشدم رفتم در اتاقو باز کرد خیلی خوابم میومد چون ساعت ۲ شب خوابیدم و الان ساعت۷ صبحه چشمام نیمه باز بود رفتم حال گفتم:چخبره ،داشتن سونی بازی میکردن باصدای من همگی به سمتم برگشتن
که یهو جیغ کشیدن گفتم:وا چتونه ،جین گفت :یا امام هشتم این چه ریخته ریدیم جامون ،جیمین گفت:هوف بخدا که داشتم میشاشیدم ،گفتم:من به این خوشگلی زشت خودتونین حسودا ،ورفتم دستشویی دستامو شستم که یهو نگاهم به آینه افتاد که یهو جیغ بنفشی کشیدم وای این چه قیافه ایه موهام تو هم گره خورده بود و رو هوا بود ریملم زیر چشام ریخته بود رژم مالیده بود رو گونم اینا خودم با دیدنم ریدم جام باز بچه ها خمیازه کشیدمو بعد شستن صورتم دوباره رو تخت دراز کشیدمو خوابیدم.......
از زبان جونکوک:
ای بابا تو دقل میکنی ،یونگی:بابا چه دقلی تو حتی بلد نیستی پاسور بازی کنی ،گفتم:زر نزنا اینو به منی که مافیا بودم نگو راستی جیمین آوا رو بیدار کن من میرم بیرون کار دارم ........
از زبان آوا:
صدای یکی که هی میگفت بیدارشو دیگه گفتم:آی بابا میخوام بخوابم دیگه ،که یهو محکم با مشت زدم رو دستش چون زمین سرامیک بودو دمپایی هم پوشیده بود افتاد روم و لباش به لبم چسبید خشک شده بودم که یهو در باز شد و جونکوک با ذوق گفت:آوا........ ،با دیدنم تو این وضعیت خشکش زد یهو جیمین پاشد و منم پاشدن نشستم جیمین گفت:ببخشید ،گفتم:آخه مرض داری ،گفت:از عمد نیوفتادم که یادت رفت خودت مشت زدی ،جیمین از اتاق رفت بیرون جونکوک عصبی اومد تو درو بست گفتم:جونکوک فقط......... ،که یه ور صورتم سوخت گفت:خفه شو فقط ،و رفت از اتاق بیرون نشستم گریه کردم که صدای داد اومد بدو بدو رفتم حال دیدم جونکوک داد میزد سر جیمین و میگفت:آخه بی ناموس تو برادرم بودی چرا همچین کردی ،یقه جیمینو گرفت یه مشت دو مشت سه مشت لب جیمین داشت خون میومد جیمین پوزخندی زدو گفت:میدونی تو از بچگی عادت این بود که خیلی زود قضاوت کنی ولی بهتره بدونی اون یه اتفاق بود و از عمد نبود ،وبعد رقت از خونه بیرون جونکوک عصبی دستشو لای موهاش برد جیهوب گفت:چخبره اینجا ،جونکوک گفت:بهتره که دخالت نکنین،بدو بدو با ترس رفتم اتاق مطمئن بودم که حتما رو منم دست بلند میکنه یه گوشه جمع شدم که در به صورت وحشتناکی باز شد...........
بفرمایید نفسام
پارت ۳۶
خوابیدم............
وای این سر رو صدا واسه چیه هوف از جام پاشدم رفتم در اتاقو باز کرد خیلی خوابم میومد چون ساعت ۲ شب خوابیدم و الان ساعت۷ صبحه چشمام نیمه باز بود رفتم حال گفتم:چخبره ،داشتن سونی بازی میکردن باصدای من همگی به سمتم برگشتن
که یهو جیغ کشیدن گفتم:وا چتونه ،جین گفت :یا امام هشتم این چه ریخته ریدیم جامون ،جیمین گفت:هوف بخدا که داشتم میشاشیدم ،گفتم:من به این خوشگلی زشت خودتونین حسودا ،ورفتم دستشویی دستامو شستم که یهو نگاهم به آینه افتاد که یهو جیغ بنفشی کشیدم وای این چه قیافه ایه موهام تو هم گره خورده بود و رو هوا بود ریملم زیر چشام ریخته بود رژم مالیده بود رو گونم اینا خودم با دیدنم ریدم جام باز بچه ها خمیازه کشیدمو بعد شستن صورتم دوباره رو تخت دراز کشیدمو خوابیدم.......
از زبان جونکوک:
ای بابا تو دقل میکنی ،یونگی:بابا چه دقلی تو حتی بلد نیستی پاسور بازی کنی ،گفتم:زر نزنا اینو به منی که مافیا بودم نگو راستی جیمین آوا رو بیدار کن من میرم بیرون کار دارم ........
از زبان آوا:
صدای یکی که هی میگفت بیدارشو دیگه گفتم:آی بابا میخوام بخوابم دیگه ،که یهو محکم با مشت زدم رو دستش چون زمین سرامیک بودو دمپایی هم پوشیده بود افتاد روم و لباش به لبم چسبید خشک شده بودم که یهو در باز شد و جونکوک با ذوق گفت:آوا........ ،با دیدنم تو این وضعیت خشکش زد یهو جیمین پاشد و منم پاشدن نشستم جیمین گفت:ببخشید ،گفتم:آخه مرض داری ،گفت:از عمد نیوفتادم که یادت رفت خودت مشت زدی ،جیمین از اتاق رفت بیرون جونکوک عصبی اومد تو درو بست گفتم:جونکوک فقط......... ،که یه ور صورتم سوخت گفت:خفه شو فقط ،و رفت از اتاق بیرون نشستم گریه کردم که صدای داد اومد بدو بدو رفتم حال دیدم جونکوک داد میزد سر جیمین و میگفت:آخه بی ناموس تو برادرم بودی چرا همچین کردی ،یقه جیمینو گرفت یه مشت دو مشت سه مشت لب جیمین داشت خون میومد جیمین پوزخندی زدو گفت:میدونی تو از بچگی عادت این بود که خیلی زود قضاوت کنی ولی بهتره بدونی اون یه اتفاق بود و از عمد نبود ،وبعد رقت از خونه بیرون جونکوک عصبی دستشو لای موهاش برد جیهوب گفت:چخبره اینجا ،جونکوک گفت:بهتره که دخالت نکنین،بدو بدو با ترس رفتم اتاق مطمئن بودم که حتما رو منم دست بلند میکنه یه گوشه جمع شدم که در به صورت وحشتناکی باز شد...........
۴.۲k
۰۱ اسفند ۱۴۰۲