اسم رمان:عشق ممنوعه
اسم رمان:عشق ممنوعه
پارت۴۳
زندگیام بگین ببینم پارت۴۴ کی بزارم؟
۹ماه بعد.............
وای دارم میمیرم یه غلطی باید بکنم جونکوک خوابه همه خوابن من بدبخت تو آشپزخونه دارم جون میدم اشکام سرازیر شدن هی جونکوک رو صدا میزدم اما صدام آنچنان بلند نبود باهمه توان و گریه داد زدم:جونکوکککککک، که یهو بدو بدو از اتاقش اومد بیرون گفتم:خواهش میکنم دارم از درد میمیرم ،گفت:وای میخاد به دنیا بیا بچه هاااااااااا ،همه یکی یکی اومدن تهیونگ با جیمین از دستامو گرفتن و بردن سمت ماشین فقط میگفتم وای خدا درد دارم و گریه میکردم که یهو همه جا سیاه شد و بیهوش شدم........
از زبان جونکوک:
وای خدای من الان تقریبا ۳ساعته آوا تو اون اتاقه خدایا خواهش میکنم هم آوا هم بچه کوچولومون سالم باشه اشک از چشمام اومد بس چرا نمیان یهو دکتر از اتاق عمل اومد بیرون بدو بدو رفتم سمتش بچه ها هم با من اومدن پیش دکتر گفتم:چیشد آقای دکتر ،گفت:بچه و مادرش سالم به دنیا اومدن تبریک میگم بچه تون خیلی شیرینه ،گفتم:پسره یا دختر؟ ،گفت:پسر ،و هم میگم لحظه پسرم رو از اتاق اوردن بیرون بعد آوام رو یه نگاهی به پسرم انداختم چقد ناز بود گفتم:ممنون آقای دکتر ،و رفت رفتم دنبال آوا و بچه کوچولوم ..........
از زبان اوا:
چشمام رو باز کردم وای که توی اتاق عمل چقدر زور زدم تا اون بچه بیاد بیرون هوففف
بی حال بودم دستی موهامو نوازش میکرد چشمامو باز کردم که جونکوک رو دیدم
گفت:خانوم خوشگلم یه بچه خوشگل به دنیا آورده حالا باید بپرسی تا بگم دختر یا پسر ،گفتم:آقا..ی شی....طون دخت..ره..یا..پس..ر ،گفت:پسره جیگرم بزرگ تر بشه میفهمیم به کی کشیده
گفتم:او..هو..م ،و بچه رو داد بغلم بچه رو بوس میکردم گریه کرد گفتم:وا چرا گریه میکنه ،بلند بلند خندید گفت:بچه به باباییش کشیده دلش م*م*ه میخاد،وبازهم بلند بلند خندید زدم بازوش گفتم:بی ادب ،میخاستم تیشرتمو بکس
شم بالا دید خیره س که من بکشم گفتم:میخای بیا یه ذره بخور ترو خدا ،گفت:واقعا باش الان میام ،گفتم:چقد پرویی تو ،گفت:عشقم از من خجالت نکش من...... ،ادامه حرفشو قطع کردم وگرنه کار به جاهای باریک میکشید سینه مو گذاشتم تو دهن پسر کوچولوم و ارو مک زد سرشو ناز
کردم یه نگاهی یه جونکوک کردم دیدم پکره گقتم:چیشده ،گفت:نمیخام صداتو بشنوم ،گفتم:وا چرا ،گفت:عشقم تو اهنگ اینجوری میگفت ،گفتم:آها، گفتم:جونکوک اسمشو چی بزاریم؟ به نظر من ماهان خوبه چون ماهان یعنی پرنور مثل ماه روشنی بخش برای خوانواده ، گفت:خیلی اسم قشنگیه بنظرم قیافشم مثل ماهه ،خندیدم گفتم:آره
ماهان کوچولو
................................
سه سال بعد....
پارت۴۳
زندگیام بگین ببینم پارت۴۴ کی بزارم؟
۹ماه بعد.............
وای دارم میمیرم یه غلطی باید بکنم جونکوک خوابه همه خوابن من بدبخت تو آشپزخونه دارم جون میدم اشکام سرازیر شدن هی جونکوک رو صدا میزدم اما صدام آنچنان بلند نبود باهمه توان و گریه داد زدم:جونکوکککککک، که یهو بدو بدو از اتاقش اومد بیرون گفتم:خواهش میکنم دارم از درد میمیرم ،گفت:وای میخاد به دنیا بیا بچه هاااااااااا ،همه یکی یکی اومدن تهیونگ با جیمین از دستامو گرفتن و بردن سمت ماشین فقط میگفتم وای خدا درد دارم و گریه میکردم که یهو همه جا سیاه شد و بیهوش شدم........
از زبان جونکوک:
وای خدای من الان تقریبا ۳ساعته آوا تو اون اتاقه خدایا خواهش میکنم هم آوا هم بچه کوچولومون سالم باشه اشک از چشمام اومد بس چرا نمیان یهو دکتر از اتاق عمل اومد بیرون بدو بدو رفتم سمتش بچه ها هم با من اومدن پیش دکتر گفتم:چیشد آقای دکتر ،گفت:بچه و مادرش سالم به دنیا اومدن تبریک میگم بچه تون خیلی شیرینه ،گفتم:پسره یا دختر؟ ،گفت:پسر ،و هم میگم لحظه پسرم رو از اتاق اوردن بیرون بعد آوام رو یه نگاهی به پسرم انداختم چقد ناز بود گفتم:ممنون آقای دکتر ،و رفت رفتم دنبال آوا و بچه کوچولوم ..........
از زبان اوا:
چشمام رو باز کردم وای که توی اتاق عمل چقدر زور زدم تا اون بچه بیاد بیرون هوففف
بی حال بودم دستی موهامو نوازش میکرد چشمامو باز کردم که جونکوک رو دیدم
گفت:خانوم خوشگلم یه بچه خوشگل به دنیا آورده حالا باید بپرسی تا بگم دختر یا پسر ،گفتم:آقا..ی شی....طون دخت..ره..یا..پس..ر ،گفت:پسره جیگرم بزرگ تر بشه میفهمیم به کی کشیده
گفتم:او..هو..م ،و بچه رو داد بغلم بچه رو بوس میکردم گریه کرد گفتم:وا چرا گریه میکنه ،بلند بلند خندید گفت:بچه به باباییش کشیده دلش م*م*ه میخاد،وبازهم بلند بلند خندید زدم بازوش گفتم:بی ادب ،میخاستم تیشرتمو بکس
شم بالا دید خیره س که من بکشم گفتم:میخای بیا یه ذره بخور ترو خدا ،گفت:واقعا باش الان میام ،گفتم:چقد پرویی تو ،گفت:عشقم از من خجالت نکش من...... ،ادامه حرفشو قطع کردم وگرنه کار به جاهای باریک میکشید سینه مو گذاشتم تو دهن پسر کوچولوم و ارو مک زد سرشو ناز
کردم یه نگاهی یه جونکوک کردم دیدم پکره گقتم:چیشده ،گفت:نمیخام صداتو بشنوم ،گفتم:وا چرا ،گفت:عشقم تو اهنگ اینجوری میگفت ،گفتم:آها، گفتم:جونکوک اسمشو چی بزاریم؟ به نظر من ماهان خوبه چون ماهان یعنی پرنور مثل ماه روشنی بخش برای خوانواده ، گفت:خیلی اسم قشنگیه بنظرم قیافشم مثل ماهه ،خندیدم گفتم:آره
ماهان کوچولو
................................
سه سال بعد....
۳.۰k
۲۹ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.