نقآب دآر
•𝟭𝟴•
لی:اون پسر خاله ی من هست...فامیل شوهر خاله ی من جانگ هست پس اون عضوی از خانواده ی جانگ هست ولی چون خاله ی من هم مثل مادرم بیماری قلبی داشت اون هم بیماری قلبی داره...بقیه ی اجزای صورت و بدنش شبیه شوهر خاله من هست...وقتی شوهرخاله ام مرد...خالهی من هم بر اثر سکته ی قلبی مرد...بعدش پدر و مادرم سرپرستی اون رو هم به عهده گرفتن...
کیم:پس ایشون آقای جانگ هستن...
لی:میتونید هم لی صداش بزنید هم جانگ...فرقی نداره...
کیم:هوم...
(از اتاق آقای جانگ خارج شدم و آقای جانگ و خانم لی رو تنها گذاشتم و به بیرون بیمارستان رفتم و کمی فکر کردم که باید چیکار کنم...برم...بمونم...چیکار کنم؟کمی چرخ زدم که چشمم به یه کیک فروشی خورد...وارد کیم فروشی شدم و به کیک ها نگاهی انداختم...هیچ ایده ای ندارم که باید کدوم کیک رو بخرم...یه کیک سفید که طرح قلب کوچیکی روش بود برداشتم و دوتا ظرف و دوتا چنگال و یک چاقو خریدم و بعد به بیمارستان برگشتم و در اتاق آقای جانگ رو زدم و بعد از گرفتن اجازه ی ورود وارد اتاق شدم و دیدم آقای جانگ به هوش اومده و داره با خانم لی حرف میزنه،سکوت کردم)
لی:(برگشت و کیم رو دید)اوه هوسوک!ایشون آقای کیم هستن همون کسی که بهت گفتم(لبخند زد)
جانگ:(صاف روی تخت نشست)سلام آقای کیم...ببخشید که برنامه هاتون رو به هم ریختم و به دردسر انداختمتون(لبخند کوچیک)
کیم:نه...مشکلی نیست...(کیک و ظرف ها و چنگال و چاقو رو روی میز کنار تخت گذاشت)خانم لی گفتن تولدتون هست...
جانگ:اوه...بله...
کیم:نمیدونم بعد از عمل قلب میشه چیزای شیرین خورد یا نه...و اصلا از کیک خوشتون میاد یا نه ولی خب...تولدتون مبارک...
لی:(به کیم نگاه کرد و لبخند زد)ممنونم...تا همین جاش هم خیلی زحمت کشیدید...واقعا ازتون ممنونم آقای کیم
کیم:خواهش میکنم...
جانگ:(کمی سکوت کرد)خب بشینید!میخوام کیک بخورم!(ریز خندید)
(آقای جانگ کیک رو برید و خانم لی شروع به خوندن آهنگ تولد کرد و من هم فقط نشستم و بهشون خیره شدم...احساسات آدما عجیب غریب و پیچیده هست...خانم لی ناراحت بود ولی وقتی با آقای جانگ حرف میزنه لبخند میزنه...)
کیم:ببخشید من دوتا ظرف و دوتا چنگال گرفتم...
جانگ:اشکال نداره!من که کلا خورد کیک و میخورم شما توی ظرف بعدم من یجوری با چاقو میخورم شما با چنگال بخورید(خندید)
لی:(ریز خندید)
تارادیس(نویسنده)-خانه-تهرانایران-2024
-تولدهوپیمبارکک
-باآرزویبهترینهابرایهوپیکوچولومون)
لی:اون پسر خاله ی من هست...فامیل شوهر خاله ی من جانگ هست پس اون عضوی از خانواده ی جانگ هست ولی چون خاله ی من هم مثل مادرم بیماری قلبی داشت اون هم بیماری قلبی داره...بقیه ی اجزای صورت و بدنش شبیه شوهر خاله من هست...وقتی شوهرخاله ام مرد...خالهی من هم بر اثر سکته ی قلبی مرد...بعدش پدر و مادرم سرپرستی اون رو هم به عهده گرفتن...
کیم:پس ایشون آقای جانگ هستن...
لی:میتونید هم لی صداش بزنید هم جانگ...فرقی نداره...
کیم:هوم...
(از اتاق آقای جانگ خارج شدم و آقای جانگ و خانم لی رو تنها گذاشتم و به بیرون بیمارستان رفتم و کمی فکر کردم که باید چیکار کنم...برم...بمونم...چیکار کنم؟کمی چرخ زدم که چشمم به یه کیک فروشی خورد...وارد کیم فروشی شدم و به کیک ها نگاهی انداختم...هیچ ایده ای ندارم که باید کدوم کیک رو بخرم...یه کیک سفید که طرح قلب کوچیکی روش بود برداشتم و دوتا ظرف و دوتا چنگال و یک چاقو خریدم و بعد به بیمارستان برگشتم و در اتاق آقای جانگ رو زدم و بعد از گرفتن اجازه ی ورود وارد اتاق شدم و دیدم آقای جانگ به هوش اومده و داره با خانم لی حرف میزنه،سکوت کردم)
لی:(برگشت و کیم رو دید)اوه هوسوک!ایشون آقای کیم هستن همون کسی که بهت گفتم(لبخند زد)
جانگ:(صاف روی تخت نشست)سلام آقای کیم...ببخشید که برنامه هاتون رو به هم ریختم و به دردسر انداختمتون(لبخند کوچیک)
کیم:نه...مشکلی نیست...(کیک و ظرف ها و چنگال و چاقو رو روی میز کنار تخت گذاشت)خانم لی گفتن تولدتون هست...
جانگ:اوه...بله...
کیم:نمیدونم بعد از عمل قلب میشه چیزای شیرین خورد یا نه...و اصلا از کیک خوشتون میاد یا نه ولی خب...تولدتون مبارک...
لی:(به کیم نگاه کرد و لبخند زد)ممنونم...تا همین جاش هم خیلی زحمت کشیدید...واقعا ازتون ممنونم آقای کیم
کیم:خواهش میکنم...
جانگ:(کمی سکوت کرد)خب بشینید!میخوام کیک بخورم!(ریز خندید)
(آقای جانگ کیک رو برید و خانم لی شروع به خوندن آهنگ تولد کرد و من هم فقط نشستم و بهشون خیره شدم...احساسات آدما عجیب غریب و پیچیده هست...خانم لی ناراحت بود ولی وقتی با آقای جانگ حرف میزنه لبخند میزنه...)
کیم:ببخشید من دوتا ظرف و دوتا چنگال گرفتم...
جانگ:اشکال نداره!من که کلا خورد کیک و میخورم شما توی ظرف بعدم من یجوری با چاقو میخورم شما با چنگال بخورید(خندید)
لی:(ریز خندید)
تارادیس(نویسنده)-خانه-تهرانایران-2024
-تولدهوپیمبارکک
-باآرزویبهترینهابرایهوپیکوچولومون)
۹.۸k
۲۹ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.