Never have Apart⁹
ا/ت توی نامه رو باز کرد و خوند
*ا/تم...دلت برای بانیت تنگ نشدش که یه هفتست ندیدیش؟این بانی دلش برای هویجش تنگ شده*
نکته؛:هویج منظورش لبای ا/تست
+هه... این مزخرفات رو معلومه که کوک نوشته... چه سادست، فکر کرده من برمیگرم.. اون یکم حسی که بهش داشتم که از بین رفت با این کارش.. هه میگه من گمشم بیرون از خونش، یک گمشو بیرونی بهش نشون بدم که درس عبرتی شه
*ساعت 8 شب-سئول*
ا/ت ویو
با میا هماهنگ کردیم که بریم بیرون...منظورم پاتوق همیشگی مونه یه لباس باز قرمز پوشیدم و اماده شدم که برم بار ولی یکی منو از پشت گرفت (اسلاید دو لباس ا/ت برای بار)
_کی بهت اجازه داد با این لباس بری بیرون,هوم؟
+ولم کن عوضی... تو رییس من نیستی که دستور بدی
_ولی ددیت که هستم
+بیلاخ، ولم کن بینم
_تا توضیح ندی نمیزارم بری
سریع دست کوک رو یه گاز ریز گرفتم که دستمو ول کرد و سریع سوار ماشینم شدمو به سمت بار حرکت کردم... میدونستم این اتفاقات میوفته.. و اصلا به خاطر در اوردن حرص کوک داشتم میرفتم بار
رسید به بار..
وقتی رسیدم اول از همه 5 شات خوردم که کامل مست بودم.. یکم رقصیدم و برام عجیب بود که کسی کاری به کارم نداره.... راه افتاد به سمت خونه وقتی از ماشین پیاده شد چند تا ون رو دید که فهمید قطعا کوکه (نه بابا باهوش)
پا به فرار گذاشتم ولی یکی از جلو بهم حمله کرد و یه دستمال گذاشت جلوی دهنم که... سیاهی
*فلش به 1 ساعت بعد*
وقتی بیدار شدم دیدم که....
8 لایک
3 فالور
*ا/تم...دلت برای بانیت تنگ نشدش که یه هفتست ندیدیش؟این بانی دلش برای هویجش تنگ شده*
نکته؛:هویج منظورش لبای ا/تست
+هه... این مزخرفات رو معلومه که کوک نوشته... چه سادست، فکر کرده من برمیگرم.. اون یکم حسی که بهش داشتم که از بین رفت با این کارش.. هه میگه من گمشم بیرون از خونش، یک گمشو بیرونی بهش نشون بدم که درس عبرتی شه
*ساعت 8 شب-سئول*
ا/ت ویو
با میا هماهنگ کردیم که بریم بیرون...منظورم پاتوق همیشگی مونه یه لباس باز قرمز پوشیدم و اماده شدم که برم بار ولی یکی منو از پشت گرفت (اسلاید دو لباس ا/ت برای بار)
_کی بهت اجازه داد با این لباس بری بیرون,هوم؟
+ولم کن عوضی... تو رییس من نیستی که دستور بدی
_ولی ددیت که هستم
+بیلاخ، ولم کن بینم
_تا توضیح ندی نمیزارم بری
سریع دست کوک رو یه گاز ریز گرفتم که دستمو ول کرد و سریع سوار ماشینم شدمو به سمت بار حرکت کردم... میدونستم این اتفاقات میوفته.. و اصلا به خاطر در اوردن حرص کوک داشتم میرفتم بار
رسید به بار..
وقتی رسیدم اول از همه 5 شات خوردم که کامل مست بودم.. یکم رقصیدم و برام عجیب بود که کسی کاری به کارم نداره.... راه افتاد به سمت خونه وقتی از ماشین پیاده شد چند تا ون رو دید که فهمید قطعا کوکه (نه بابا باهوش)
پا به فرار گذاشتم ولی یکی از جلو بهم حمله کرد و یه دستمال گذاشت جلوی دهنم که... سیاهی
*فلش به 1 ساعت بعد*
وقتی بیدار شدم دیدم که....
8 لایک
3 فالور
۳.۹k
۲۷ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.