دو پارتی (وقتی بارداری اما.....) پارت ۲ (آخر)
#فلیکس
#استری_کیدز
شب شده بود...چشمات از گریه زیاد میسوخت... فلیکس توی تمام این مدت اصلا پیشت نیومده بود و این باعث شده بود شکسته تر از قبل بشی و از اینکه بچه رو نمیخواد مطمئن بشی.
به سمت تخت رفتی و جسم بیحالت رو روی پرت کردی.
پتو رو دور خودت پیچیدی و میخواستی پلکاتو روی هم بزاری که صدای باز شدن در اتاق لحظه ای جلوی کارت رو گرفت.
دوباره بغض به گلوت هجوم آورد اما کاری نکردی و خودت رو زیر پتو قایم کردی.
فلیکس به تخت نزدیک شد و با تکونی که تخت خورد فهمیدی کنارت دراز کشیده.
پشتت بهش بود و نمیخواستی متوجه ی قیافه ی ناراحت و اشکی تو بشه.
آروم همینطور که پشتت بهش بود ، بهت نزدیک شد و بدنش رو به بدن تو فشرد.
دستاش رو از پشت دورت حلقه کرد و تورو به سمت اغوش خودش کشید
چیزی نمیگفتی و سعی میکردی جلوی لرزش صدات موقع اشک ریختن رو بگیری اما حالا دیگه فلیکس فهمیده بود
_ من دلم میخواد بابا بشم
با حرفی که زد برای لحظه ای تمام ناراحتیات یاد رفت و تعجب کردی
_ احساس میکنم....شاید تو بهم بتونی یاد بدی چطوری یک پدر خوب باشم.....مگه نه ؟
لبخندی زد و و محکم تورو توی آغوش گرفت.
+ معلومه عزیزم.....
با صدای آروم و لرزونی گفتی اما خوشحال بودی
_ بهت قول میدم....بهترین زندگی رو برای تو و فرشته کوچولوی توی شکمت بسازم
#استری_کیدز
شب شده بود...چشمات از گریه زیاد میسوخت... فلیکس توی تمام این مدت اصلا پیشت نیومده بود و این باعث شده بود شکسته تر از قبل بشی و از اینکه بچه رو نمیخواد مطمئن بشی.
به سمت تخت رفتی و جسم بیحالت رو روی پرت کردی.
پتو رو دور خودت پیچیدی و میخواستی پلکاتو روی هم بزاری که صدای باز شدن در اتاق لحظه ای جلوی کارت رو گرفت.
دوباره بغض به گلوت هجوم آورد اما کاری نکردی و خودت رو زیر پتو قایم کردی.
فلیکس به تخت نزدیک شد و با تکونی که تخت خورد فهمیدی کنارت دراز کشیده.
پشتت بهش بود و نمیخواستی متوجه ی قیافه ی ناراحت و اشکی تو بشه.
آروم همینطور که پشتت بهش بود ، بهت نزدیک شد و بدنش رو به بدن تو فشرد.
دستاش رو از پشت دورت حلقه کرد و تورو به سمت اغوش خودش کشید
چیزی نمیگفتی و سعی میکردی جلوی لرزش صدات موقع اشک ریختن رو بگیری اما حالا دیگه فلیکس فهمیده بود
_ من دلم میخواد بابا بشم
با حرفی که زد برای لحظه ای تمام ناراحتیات یاد رفت و تعجب کردی
_ احساس میکنم....شاید تو بهم بتونی یاد بدی چطوری یک پدر خوب باشم.....مگه نه ؟
لبخندی زد و و محکم تورو توی آغوش گرفت.
+ معلومه عزیزم.....
با صدای آروم و لرزونی گفتی اما خوشحال بودی
_ بهت قول میدم....بهترین زندگی رو برای تو و فرشته کوچولوی توی شکمت بسازم
۱۷.۸k
۲۷ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.