پادشاه عذاب
#پادشاه_عذاب
#p2
کوک:لی رانگ برو خونه
✓:چشم
رسیدم که که یهو...
(لی رانگ با علامت √میزارم کوک با _ اتم با +)
+:بزار برممممم
_:از خدامه ولی نمیتونم
+:چرا
_:اونش دیگه به خودم مربوطه
با ا.ت رفتیم سمت اتاق پدرم
$:خوب پس اوردیش
_:بعله متاسفانه
+:بزارین برم گوساله ها
با سیلی که به صورش زدم حرفش قطع شد
ا.ت ویو
داشتم بهشون نگاه میکردم که یهو از دهنم پرید گفتم
+:بزارین برم گوساله ها
با سیلی که به صورتم زدن حرفم قطع شد
_:درس حرف بزن
با نگاهی که تو چشمام اشک جم شده بود با بغض نگاش کردم که یه هو اون مرده داد زد
$:چرا میزنیش اون نباید به خاطر پدرش آسیب ببینه ما فقط برای این اوردیمش که پدرش نگرانش بشه چیز کش چرا میزنیششش
اجوما: براتون چایی او... (سینی از دستش افتاد )
_:یا اجوماااا
+:ا ا ا جوما
اجوما:ااا.ت
_:چی شما هم دیگه رو میشناسین
+:داستانش طولانیه بعدشم باهات قهرم
اجوما :صورتت چی شده کبود شده
+:از این به پرس
اجوما:منظورت کوکه
+:اره
اجوما منو برد تو یه اتاق
اتاق قشنگی بود با تم قهوه ای سفید و پر از کتاب
اجوما:این کرمو برای صورتت استفاده کن
ا.ت:ممنون
اجوما از اتاق بیرون رفت
یکی از کتابارو برداشتم شروع به خواندن کردم زمان از دستم به راحتی در رفت تو فاز خودم بودم تا اینکه
_:بیا نهار
+نمیام قهرم
_:باید مراسم آشتی کونون بگیرم؟
+:نه
_:میای یا بزور ببرمت
+:هیچکدوم نمیام
زیر پتو قایم شدم
_:حیف
روم خیمه زد پتورو پس زدو منو بغل کرد
+:بزارم زمین
_:گفتم نیای خودم میارمت
+:خیلی بیشو..
_:ادامشو بگو
+:امم نه ممنون
رسیدم گذاشتم پایین
$:خوب بچه ها من برای نهار نگفتم بیاین برا جلسه گفتم بیاین
_:ما رو این همه راه کشودی اینجاحالا میگی جلسه
+:خوب من گشنمه
$:حالا ول کن عروس گلم
+/_:چیییی
خ
م
ا
ر
ی
حمایت کنین دیه ما اینجا داریم زحمت میکشیم تو نمیدونی چه بلایی سرما اومده 🗿💔
#p2
کوک:لی رانگ برو خونه
✓:چشم
رسیدم که که یهو...
(لی رانگ با علامت √میزارم کوک با _ اتم با +)
+:بزار برممممم
_:از خدامه ولی نمیتونم
+:چرا
_:اونش دیگه به خودم مربوطه
با ا.ت رفتیم سمت اتاق پدرم
$:خوب پس اوردیش
_:بعله متاسفانه
+:بزارین برم گوساله ها
با سیلی که به صورش زدم حرفش قطع شد
ا.ت ویو
داشتم بهشون نگاه میکردم که یهو از دهنم پرید گفتم
+:بزارین برم گوساله ها
با سیلی که به صورتم زدن حرفم قطع شد
_:درس حرف بزن
با نگاهی که تو چشمام اشک جم شده بود با بغض نگاش کردم که یه هو اون مرده داد زد
$:چرا میزنیش اون نباید به خاطر پدرش آسیب ببینه ما فقط برای این اوردیمش که پدرش نگرانش بشه چیز کش چرا میزنیششش
اجوما: براتون چایی او... (سینی از دستش افتاد )
_:یا اجوماااا
+:ا ا ا جوما
اجوما:ااا.ت
_:چی شما هم دیگه رو میشناسین
+:داستانش طولانیه بعدشم باهات قهرم
اجوما :صورتت چی شده کبود شده
+:از این به پرس
اجوما:منظورت کوکه
+:اره
اجوما منو برد تو یه اتاق
اتاق قشنگی بود با تم قهوه ای سفید و پر از کتاب
اجوما:این کرمو برای صورتت استفاده کن
ا.ت:ممنون
اجوما از اتاق بیرون رفت
یکی از کتابارو برداشتم شروع به خواندن کردم زمان از دستم به راحتی در رفت تو فاز خودم بودم تا اینکه
_:بیا نهار
+نمیام قهرم
_:باید مراسم آشتی کونون بگیرم؟
+:نه
_:میای یا بزور ببرمت
+:هیچکدوم نمیام
زیر پتو قایم شدم
_:حیف
روم خیمه زد پتورو پس زدو منو بغل کرد
+:بزارم زمین
_:گفتم نیای خودم میارمت
+:خیلی بیشو..
_:ادامشو بگو
+:امم نه ممنون
رسیدم گذاشتم پایین
$:خوب بچه ها من برای نهار نگفتم بیاین برا جلسه گفتم بیاین
_:ما رو این همه راه کشودی اینجاحالا میگی جلسه
+:خوب من گشنمه
$:حالا ول کن عروس گلم
+/_:چیییی
خ
م
ا
ر
ی
حمایت کنین دیه ما اینجا داریم زحمت میکشیم تو نمیدونی چه بلایی سرما اومده 🗿💔
۲.۳k
۲۶ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.