پادشاه عذاب
#پادشاه_عذاب
p1
(کوک)
نهارم تموم شد که لی رانگ امد(دست راستش یا همون بادیگاردی که خیلی بهش خیلی اعتماد داره)
لی رانگ:قربان آقای جئون کارتون دارن
کوک:باز چی شده
لی رانگ:به من نگفتن
کوک:خیله خوب میتونی بری
رفتم طبقه بالا درو باز کردم با قیافه پدرم خیره شدم که با یه لبخند چندش بهم خیره شده بود
کوک:چیزی شده
جئون :میخوایم انتقام بگیریم 🗿
کوک: اونوقت کی؟
جئون: از کیم
کوک:من که هم خونشو آتیش زدم هم محموله هاشو بس نیست
جئون:اندفه با دخترش
کوک:دخترش؟
جئون:هوم اینم مشخصاتش فردا ساعت ۳از دانشگاه تعطیل میشه اون موقع وقتشه
رفتم داخل اتاقم برگه رو از پاکت درو وردم
اسم: کیم ا.ت
سن:۱۷
پدر:کیم سوک ران
فرزند:۲
اسم برادر: کیم تهیونگ
و......
رو تختم دراز کشیدم تفنگمو از داخل کشوم درآوردم باهاش بازی می کردم
کوک:برات دارم کیم سوک ران
یهو در با شدت باز شد
کوک:آهای گوساله بهت یاد ندادن در بزنیییی
بادیگارد:ب ب بخشد
کوک:فایده ندارم برو بیرون در بزن بعد بیا 🗿
بادیگارد:من که گفتم ببخشید
کوک:بیرون
تق تق(صدای در)
کوک:کیهههه
بادیگارد:قربان بیام تو
کوک:توکییی
بادیگارد:قربانننن
کوک:بیا تو
بادیگارد:بفرمایید نهار 🗿👏
کوک: برای همین به پ ته پ ته افتادی 🗿
صبح روز بعد (اخه من چقد صراحلم اصن گشادی چیه من ورزش کارم 🗿)
ویو ا.ت
دانشگاه تموم شد با یونگ جون آمدیم پارک نزدیک دانشگاه
یونگ جون:وای دختررررر اینجااا چقدد گرمهههه
ا.ت:هوممممم
یونگ جون:آب میخوامممم
ا.ت:به من چههههه
یونگ جون: کوصافت
ا.ت:خودتی
درین درین(زنگ گوشی😐)
ا.ت:گوشیت زنگ میخوره
یونگ جون:بابامه هههه ساعت ۴دیرم شد خدافظظظظظ
ا.ت: خدافظ
داشتم امیوه میخوردم که دستی جلو چشم گرفته شد خواستم برگردم یهو از باسنم گرفته بلندم کرد به کمرش مشت میزنم
کوک:کوچولو اون مشتات منو نمیکشه
ا.ت:ولم کن ترو خداااا (با گریه )
کوک:چون که گفتی ولت نمی کنم
انداختم داخل ماشین دستمالی از جیبش درو آورد گزاشت روی دهنم بهم گفت
کوک:نفس بکش
ا.ت:ولم کنننن
کوک:به نفه خودته
ا.ت:به
سیاهی متعلق
کوک ویو
کوک:به چی
آ.ت:....
کوک:کرییییی
کوک:هه لی رانگ به سمت امارت برو
لی رانگ :چشم
رسیدم خونه که
ادامه دارد.....
دیروز وقت نکردم اینم به خاطر دوشنبه طولانی کردم فردا پارت ۲میزارم اگه نشد پس فردا چون ممکنه فردا جایی برم پس منتظر باشید
(~‾▿‾)~
p1
(کوک)
نهارم تموم شد که لی رانگ امد(دست راستش یا همون بادیگاردی که خیلی بهش خیلی اعتماد داره)
لی رانگ:قربان آقای جئون کارتون دارن
کوک:باز چی شده
لی رانگ:به من نگفتن
کوک:خیله خوب میتونی بری
رفتم طبقه بالا درو باز کردم با قیافه پدرم خیره شدم که با یه لبخند چندش بهم خیره شده بود
کوک:چیزی شده
جئون :میخوایم انتقام بگیریم 🗿
کوک: اونوقت کی؟
جئون: از کیم
کوک:من که هم خونشو آتیش زدم هم محموله هاشو بس نیست
جئون:اندفه با دخترش
کوک:دخترش؟
جئون:هوم اینم مشخصاتش فردا ساعت ۳از دانشگاه تعطیل میشه اون موقع وقتشه
رفتم داخل اتاقم برگه رو از پاکت درو وردم
اسم: کیم ا.ت
سن:۱۷
پدر:کیم سوک ران
فرزند:۲
اسم برادر: کیم تهیونگ
و......
رو تختم دراز کشیدم تفنگمو از داخل کشوم درآوردم باهاش بازی می کردم
کوک:برات دارم کیم سوک ران
یهو در با شدت باز شد
کوک:آهای گوساله بهت یاد ندادن در بزنیییی
بادیگارد:ب ب بخشد
کوک:فایده ندارم برو بیرون در بزن بعد بیا 🗿
بادیگارد:من که گفتم ببخشید
کوک:بیرون
تق تق(صدای در)
کوک:کیهههه
بادیگارد:قربان بیام تو
کوک:توکییی
بادیگارد:قربانننن
کوک:بیا تو
بادیگارد:بفرمایید نهار 🗿👏
کوک: برای همین به پ ته پ ته افتادی 🗿
صبح روز بعد (اخه من چقد صراحلم اصن گشادی چیه من ورزش کارم 🗿)
ویو ا.ت
دانشگاه تموم شد با یونگ جون آمدیم پارک نزدیک دانشگاه
یونگ جون:وای دختررررر اینجااا چقدد گرمهههه
ا.ت:هوممممم
یونگ جون:آب میخوامممم
ا.ت:به من چههههه
یونگ جون: کوصافت
ا.ت:خودتی
درین درین(زنگ گوشی😐)
ا.ت:گوشیت زنگ میخوره
یونگ جون:بابامه هههه ساعت ۴دیرم شد خدافظظظظظ
ا.ت: خدافظ
داشتم امیوه میخوردم که دستی جلو چشم گرفته شد خواستم برگردم یهو از باسنم گرفته بلندم کرد به کمرش مشت میزنم
کوک:کوچولو اون مشتات منو نمیکشه
ا.ت:ولم کن ترو خداااا (با گریه )
کوک:چون که گفتی ولت نمی کنم
انداختم داخل ماشین دستمالی از جیبش درو آورد گزاشت روی دهنم بهم گفت
کوک:نفس بکش
ا.ت:ولم کنننن
کوک:به نفه خودته
ا.ت:به
سیاهی متعلق
کوک ویو
کوک:به چی
آ.ت:....
کوک:کرییییی
کوک:هه لی رانگ به سمت امارت برو
لی رانگ :چشم
رسیدم خونه که
ادامه دارد.....
دیروز وقت نکردم اینم به خاطر دوشنبه طولانی کردم فردا پارت ۲میزارم اگه نشد پس فردا چون ممکنه فردا جایی برم پس منتظر باشید
(~‾▿‾)~
۱.۹k
۲۴ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.