قسمت ۲
جین:جواب بده کوک تو با تهیونگ صمیمی هستی جواب بده
کوک:اوک
ویوی کوک
رفتم سر گوشی کوک نوشته بود بیب❤
نگران شدم چون ا/ت هیچ وقت زنگ نمی زد کلن روش غیرتی ام
چون دختر عمومه و از بچگی باهم بزرگ شدیم جواب دادم ا/ت با صدای ضعیفی گفت تهیونگ
جونگ کوک:ا/ت خوبی چیزی شده؟؟؟ (نگران)
همه ی اعضا نگران شدند
ا/ت:ااره خماریییییی
کوک:ا/ت ا/ت
چونکه ته شبا نمی خوابید تصمیم گرفتیم بیدارش نکنیم همه اعضا ازم سوال می پرسیدم درموردا/ت
جیمین:حالش خوبه
یونگی:چیشددددد
نامجون:بچه ها اروم
جین:نامجون راس میگه اروم
ته اومد تو اتاق تمرین
تهیونگ:بچه ها خوبین
اعضا: اره
یونگی دست ته رو گرفت و برد تو اتاق گفت
یونگی:برو بها/ت سر بزن هروز تنهاش میزاری گناه داره
تهیونگ خوشحال شد و مافقت کردو رفت
رسیدم خونه با صحنه که دیدیم کل بدنم لرزید
ا/ت افتاده بود رو زمین برای استایل بغلش کردم و بردمش بیمارستان
پرستار اومد و گفت ا/ت بیدار شده
با اشتیاق رفتم تو اتاق ا/ت نگاه می کردم که داشت به پنجره نگاه میکرد
ا/ت:یچیزی می خواستم بهت بگم که کههه
ته:چی عشقم
ا/ت:باردارم(با خجالت)
ته خوشحال شد نمی دونست چیکار کنه سریع لباشو گذاشت روی لب ا/ت😑
پرش زمانی به ۶ ماه بعد
دلم درد میکرد هی اخرای بارداریمه دیگه هی حرس می خوردم
که یدفعه ته ته دستمو کشید
ته: بیبی حرس نخور خم برای خودت خوب نیست هم واسه پادشاه و پرنس تو شکمت
تو روش خندیدم و گفتم باشه
پدش زمانی به نه ماهگی
تهیونگ کمپانی بود و ماه اخر بارداریم بود زود میومد خونه داشتم از اشپزخونه میومدم بیرون که درد وحشتناکی زیر دلم احساس کردم اره اره وقتشه خودمو کشتم تا به تخت رسی م گفس نفس می زدم تا ۲ دقیقه بعد ته اومد تا منو دید دست پا چه شد کمک کرد بریم بیمارستان و بعدش دوتا فرشتم رو به دنیا اوردم
یوجین و یونجا💞
پرش زمانی به ۵ سال بعد
تروخدا بیاین شام بخورید
ته:بزار این رقصه هم باهاشون کار کنم بیایم
یوجین:اومااااا چن وکت دیکه اژی کوچولو به دنیا میاد تو فقط حواست به اونه
یونجا:لاس میگه
تهیونگ: حرف درست از بچه بفهم ولی نچ نچ نچ وقتی خواهرتون به دنیا امد باید حواشو داشته باشید
پایان😇😘😘😗😚😚🙃🙂🙃🙃🙃🙃
کوک:اوک
ویوی کوک
رفتم سر گوشی کوک نوشته بود بیب❤
نگران شدم چون ا/ت هیچ وقت زنگ نمی زد کلن روش غیرتی ام
چون دختر عمومه و از بچگی باهم بزرگ شدیم جواب دادم ا/ت با صدای ضعیفی گفت تهیونگ
جونگ کوک:ا/ت خوبی چیزی شده؟؟؟ (نگران)
همه ی اعضا نگران شدند
ا/ت:ااره خماریییییی
کوک:ا/ت ا/ت
چونکه ته شبا نمی خوابید تصمیم گرفتیم بیدارش نکنیم همه اعضا ازم سوال می پرسیدم درموردا/ت
جیمین:حالش خوبه
یونگی:چیشددددد
نامجون:بچه ها اروم
جین:نامجون راس میگه اروم
ته اومد تو اتاق تمرین
تهیونگ:بچه ها خوبین
اعضا: اره
یونگی دست ته رو گرفت و برد تو اتاق گفت
یونگی:برو بها/ت سر بزن هروز تنهاش میزاری گناه داره
تهیونگ خوشحال شد و مافقت کردو رفت
رسیدم خونه با صحنه که دیدیم کل بدنم لرزید
ا/ت افتاده بود رو زمین برای استایل بغلش کردم و بردمش بیمارستان
پرستار اومد و گفت ا/ت بیدار شده
با اشتیاق رفتم تو اتاق ا/ت نگاه می کردم که داشت به پنجره نگاه میکرد
ا/ت:یچیزی می خواستم بهت بگم که کههه
ته:چی عشقم
ا/ت:باردارم(با خجالت)
ته خوشحال شد نمی دونست چیکار کنه سریع لباشو گذاشت روی لب ا/ت😑
پرش زمانی به ۶ ماه بعد
دلم درد میکرد هی اخرای بارداریمه دیگه هی حرس می خوردم
که یدفعه ته ته دستمو کشید
ته: بیبی حرس نخور خم برای خودت خوب نیست هم واسه پادشاه و پرنس تو شکمت
تو روش خندیدم و گفتم باشه
پدش زمانی به نه ماهگی
تهیونگ کمپانی بود و ماه اخر بارداریم بود زود میومد خونه داشتم از اشپزخونه میومدم بیرون که درد وحشتناکی زیر دلم احساس کردم اره اره وقتشه خودمو کشتم تا به تخت رسی م گفس نفس می زدم تا ۲ دقیقه بعد ته اومد تا منو دید دست پا چه شد کمک کرد بریم بیمارستان و بعدش دوتا فرشتم رو به دنیا اوردم
یوجین و یونجا💞
پرش زمانی به ۵ سال بعد
تروخدا بیاین شام بخورید
ته:بزار این رقصه هم باهاشون کار کنم بیایم
یوجین:اومااااا چن وکت دیکه اژی کوچولو به دنیا میاد تو فقط حواست به اونه
یونجا:لاس میگه
تهیونگ: حرف درست از بچه بفهم ولی نچ نچ نچ وقتی خواهرتون به دنیا امد باید حواشو داشته باشید
پایان😇😘😘😗😚😚🙃🙂🙃🙃🙃🙃
۶.۷k
۲۴ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.