فیک : عشق مخفی قسمت چهارم
ات:که یهوقلبم خیلی دردکرد باید قرصامو می خوردم ولی اینجا که قرصی نبود هینطور که داشتم از درد می پیچدم دور خودم دیدم در اتاق بازشد و بعدش سیاهی مطلق.
ویوکوک:
بعد از یک ساعت که ات رو بردم تو اتاق رفتم تا دوباره بهش سر بزنم از پله ها رفتم بالاو رفتم تو اتاقم در رو که باز کردم دیدم ات داره به خودش می پیچه و دستش رو روی قلبش گذاشته بعدش خواست که از تخت بیوفته گرفتمش هرچقدرصداش کردم بلند نشد.
کوک:شوگاااااااااااااا(باداد)
شوگا:بله ار.با.ب(با لکنت)
کوک: ماشین من رو آماده کن.
شوگا:بله اربابا
ویو کوک:
بردمش و گذاشتم رو صندلی بغل راننده و خودمم نشستم پشت فرمون با سرعت خیلی بالا به سمت بیمارستان رفتم بعد از یک ربع به بیمارستان رسیدم.ات رو بردن ای سیو و منم رفتم پیشش.نمیدونم چرا ولی اشک توچشمام
جمع شد.
(سه روزبعد)
ویوکوک:
ات الان سه روزه که بیدارنشده خیلی نگرانش بودم مثل هرروز نشسته بودم و نگاش می کردم که دستش تکون خورد و یهو......
#ببینید چه ادمین خوبی دارید از مدرسه که رسیدم اومدم فیک رو نوشتم.
ویوکوک:
بعد از یک ساعت که ات رو بردم تو اتاق رفتم تا دوباره بهش سر بزنم از پله ها رفتم بالاو رفتم تو اتاقم در رو که باز کردم دیدم ات داره به خودش می پیچه و دستش رو روی قلبش گذاشته بعدش خواست که از تخت بیوفته گرفتمش هرچقدرصداش کردم بلند نشد.
کوک:شوگاااااااااااااا(باداد)
شوگا:بله ار.با.ب(با لکنت)
کوک: ماشین من رو آماده کن.
شوگا:بله اربابا
ویو کوک:
بردمش و گذاشتم رو صندلی بغل راننده و خودمم نشستم پشت فرمون با سرعت خیلی بالا به سمت بیمارستان رفتم بعد از یک ربع به بیمارستان رسیدم.ات رو بردن ای سیو و منم رفتم پیشش.نمیدونم چرا ولی اشک توچشمام
جمع شد.
(سه روزبعد)
ویوکوک:
ات الان سه روزه که بیدارنشده خیلی نگرانش بودم مثل هرروز نشسته بودم و نگاش می کردم که دستش تکون خورد و یهو......
#ببینید چه ادمین خوبی دارید از مدرسه که رسیدم اومدم فیک رو نوشتم.
۴.۰k
۲۴ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.