فیک( من♡تو) پارت ۴۴
فیک( من♡تو) پارت ۴۴
ا.ت ویو
بعد از نیم ساعتی گوشیو قطع کردم...کلی باهم حرف زدیم.....رو تخت دراز کشیدم.....خاستم کمی بخوابم.....چشمامو بستم.....اما صدا در اومد.....
ا.ت: کیه....
جیهوپ: منم.....
از رو تخت پاشدم.....درو باز کردم......
جیهوپ: میشه بیای پایین....
ا.ت: چرا.....
جیهوپ: بیا خودت میفهمی.....
ا.ت: باشه........
با جیهوپ به طبقه پایین اومدم.......پسرا دوباره یجا جم شده بودن.........
ا.ت: خبریه......
جین: بیا ببین چه شده.......
نامجون لپ تاپ و به سمتم چرخوند....نگا کردم......
* ا.ت دختر منه....*
* ا.ت دختر منه...من از خاندان چوی هستم*
* ا.ت دختر منه ....ما واسه اینکه فقیر بودیم اونو ول کردیم...*
* ا.ت دختر منه....چون خانمم مُرد..اونو ول کردم...*
ا.ت.........ا.ت......ا.ت....ا.ت........................................
توان ايستادن و ازم گرفت......کم مونده بود بیوفتم ک جونگکوک گرفتم..........
جونگکوک: ا.ت حالت خوبه...چه شد دختر......
رو مبل نشستم.......
مامان بابا......پس تا الان کجا بودن....اینا کین.......
جیمین : هی خوبی......
ا.ت: خ...خوبم....چیزی نیس.....
شوگا: چرا اینجوری شدی.....
ا.ت: اینا کین....چرا میگن بابا و مامانمه.....
نامجون: بهش توجه نکن...چون الان فهمیدن مامان بابات ولت کرده....اینجوری میخاد ازت استفاده کنن.....
ا.ت: چرا این آدما اینقد بدن.....
تهیونگ: بهش فکنکن.....اونا فقطیه شایعه ست....حقیقت نداره....
ا.ت: اگه حقیقت داشته باشه...اگهیکی از اونا بابا مامان واقعیم باشه چه......
جیمین: ما نمیدونیم...اما اگه بابا مامانت بود...تا الان کجا بودن........
ا.ت: واقعا نمیدونم..........
جیهوپ: بلند شو...به حد کافی...روزی بد داشتی کمی استراحت کن......
...
چشمامو وا کردم........سرم بدجوردرد میکرد....خیلی گرمم بود......آب میخام......
پتو رو از روم برداشتم و بلند شدم.....دو قدم از تخت دور شده بودم.....ک زمین افتادم............
ا.ت: ایییی....
در با سرعت باز شد....پسرا بودن......جونگکوک سریع سمتم اومد.......
جونگکوک: ا.ت.....هی...صدامو میشنوی......
صدا میشنیدم اما تشخیص نمیدادم..ک چه میگن......
چشمامو بستم............و سیاهی.............
اشتباه املایی بود معذرت 🤍💜
حمایت 🌠🫂
ا.ت ویو
بعد از نیم ساعتی گوشیو قطع کردم...کلی باهم حرف زدیم.....رو تخت دراز کشیدم.....خاستم کمی بخوابم.....چشمامو بستم.....اما صدا در اومد.....
ا.ت: کیه....
جیهوپ: منم.....
از رو تخت پاشدم.....درو باز کردم......
جیهوپ: میشه بیای پایین....
ا.ت: چرا.....
جیهوپ: بیا خودت میفهمی.....
ا.ت: باشه........
با جیهوپ به طبقه پایین اومدم.......پسرا دوباره یجا جم شده بودن.........
ا.ت: خبریه......
جین: بیا ببین چه شده.......
نامجون لپ تاپ و به سمتم چرخوند....نگا کردم......
* ا.ت دختر منه....*
* ا.ت دختر منه...من از خاندان چوی هستم*
* ا.ت دختر منه ....ما واسه اینکه فقیر بودیم اونو ول کردیم...*
* ا.ت دختر منه....چون خانمم مُرد..اونو ول کردم...*
ا.ت.........ا.ت......ا.ت....ا.ت........................................
توان ايستادن و ازم گرفت......کم مونده بود بیوفتم ک جونگکوک گرفتم..........
جونگکوک: ا.ت حالت خوبه...چه شد دختر......
رو مبل نشستم.......
مامان بابا......پس تا الان کجا بودن....اینا کین.......
جیمین : هی خوبی......
ا.ت: خ...خوبم....چیزی نیس.....
شوگا: چرا اینجوری شدی.....
ا.ت: اینا کین....چرا میگن بابا و مامانمه.....
نامجون: بهش توجه نکن...چون الان فهمیدن مامان بابات ولت کرده....اینجوری میخاد ازت استفاده کنن.....
ا.ت: چرا این آدما اینقد بدن.....
تهیونگ: بهش فکنکن.....اونا فقطیه شایعه ست....حقیقت نداره....
ا.ت: اگه حقیقت داشته باشه...اگهیکی از اونا بابا مامان واقعیم باشه چه......
جیمین: ما نمیدونیم...اما اگه بابا مامانت بود...تا الان کجا بودن........
ا.ت: واقعا نمیدونم..........
جیهوپ: بلند شو...به حد کافی...روزی بد داشتی کمی استراحت کن......
...
چشمامو وا کردم........سرم بدجوردرد میکرد....خیلی گرمم بود......آب میخام......
پتو رو از روم برداشتم و بلند شدم.....دو قدم از تخت دور شده بودم.....ک زمین افتادم............
ا.ت: ایییی....
در با سرعت باز شد....پسرا بودن......جونگکوک سریع سمتم اومد.......
جونگکوک: ا.ت.....هی...صدامو میشنوی......
صدا میشنیدم اما تشخیص نمیدادم..ک چه میگن......
چشمامو بستم............و سیاهی.............
اشتباه املایی بود معذرت 🤍💜
حمایت 🌠🫂
۹.۳k
۲۳ بهمن ۱۴۰۲