تکپارتی از هیونجین
#تکپارتی
#هیونجین
تکپارتی از هیونجین (استری کیدز)
ا/ت نمیدونست کاری که میکنه درسته یا نه ، واقعا سر در گم بود ...
اما همچنان میدونست که اگر این کار رو کنه هیونجین خیلی اذیت میشه
دخترک ... امیدی توی چشماش پیدا نبود ..به سمت تیغ ... میره و بدون هیچ احساسی رگ دستش رو میزنه... خون همه جا رو پر کرده بود ...
جسم نیم جان ا/ت ... با وقفه اشک هایی می ریخت .. و خاطرات خودش و هیونجین جلوی چشم هاش نمایان میشد ... بدن ا/ت کم کم
سرد و سرد تر میشد ...
ویو هیونجین :
مثل همیشه... با لبخند در خونه رو باز کردم ...
ا/ت رو صدا زدم ولی جوابی بهم نداد ...
و این نگرانم میکرد .... اول رفتم پذیرایی و بعد آشپزخونه... روی میز آشپزخونه کلی غذا های خوشمزه که خود ا/ت درست کرده بود چیده شده بود ... همراه با یک نامه ...
با نگرانی نامه رو باز کردم ...
نامه : هیونجین عزیزم، امیدوارم بابت کاری که من کردم من رو ببخشی...ولی من عرضه برای ادامه دادن ندارم .. و همچنین لیاقت تورو هم ندارم ... واقعا معذرت میخوام بخاطر من سختی کشیدی و تو روی خانوادت ایستادی!... با تموم عیب و ایراد هام بازم من رو دوست داشتی ..... لطفا برای مرگ من گریه نکن!!!! من خیلی زیاد دوستت دارم
..هیونجین شوکه بود ... و نمی دونست و بگه
با قدم های آرومی که برمیداشت ..
یه قطره اشک از چشم های سرازیر میشد .. دیگه هیچی برای پسرک مهم نبود
به سمت اتاق ها رفت و خبری از ا/ت نبود ..!
با قدم هایی کوتاه و آروم به سمت حموم رفت هیونجین میدونست اگر تو اونجا بودی .... ممکن بود برای دیدن اون صحنه آماده نباشه ..
در حموم رو آروم باز کرد ، لب هاش قفل شده بودن و میخواست ا/ت رو صدا کنه ولی نمیتونست حرف بزنه ..
آروم وارد حموم شد و جسم بی جون و سرد عشقش رو در آغوش گرفت ... و آروم اشک میریخت ...
پایان
#هیونجین
تکپارتی از هیونجین (استری کیدز)
ا/ت نمیدونست کاری که میکنه درسته یا نه ، واقعا سر در گم بود ...
اما همچنان میدونست که اگر این کار رو کنه هیونجین خیلی اذیت میشه
دخترک ... امیدی توی چشماش پیدا نبود ..به سمت تیغ ... میره و بدون هیچ احساسی رگ دستش رو میزنه... خون همه جا رو پر کرده بود ...
جسم نیم جان ا/ت ... با وقفه اشک هایی می ریخت .. و خاطرات خودش و هیونجین جلوی چشم هاش نمایان میشد ... بدن ا/ت کم کم
سرد و سرد تر میشد ...
ویو هیونجین :
مثل همیشه... با لبخند در خونه رو باز کردم ...
ا/ت رو صدا زدم ولی جوابی بهم نداد ...
و این نگرانم میکرد .... اول رفتم پذیرایی و بعد آشپزخونه... روی میز آشپزخونه کلی غذا های خوشمزه که خود ا/ت درست کرده بود چیده شده بود ... همراه با یک نامه ...
با نگرانی نامه رو باز کردم ...
نامه : هیونجین عزیزم، امیدوارم بابت کاری که من کردم من رو ببخشی...ولی من عرضه برای ادامه دادن ندارم .. و همچنین لیاقت تورو هم ندارم ... واقعا معذرت میخوام بخاطر من سختی کشیدی و تو روی خانوادت ایستادی!... با تموم عیب و ایراد هام بازم من رو دوست داشتی ..... لطفا برای مرگ من گریه نکن!!!! من خیلی زیاد دوستت دارم
..هیونجین شوکه بود ... و نمی دونست و بگه
با قدم های آرومی که برمیداشت ..
یه قطره اشک از چشم های سرازیر میشد .. دیگه هیچی برای پسرک مهم نبود
به سمت اتاق ها رفت و خبری از ا/ت نبود ..!
با قدم هایی کوتاه و آروم به سمت حموم رفت هیونجین میدونست اگر تو اونجا بودی .... ممکن بود برای دیدن اون صحنه آماده نباشه ..
در حموم رو آروم باز کرد ، لب هاش قفل شده بودن و میخواست ا/ت رو صدا کنه ولی نمیتونست حرف بزنه ..
آروم وارد حموم شد و جسم بی جون و سرد عشقش رو در آغوش گرفت ... و آروم اشک میریخت ...
پایان
۱۸.۸k
۲۲ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.