فیک ومپایر جونگکوک ..
𝗡𝗮𝗺𝗲: #𝘝𝘢𝘮𝘱𝘪𝘳𝘦♥️🩸
#𝗣𝗮𝗿𝘁_𝟭𝟯𝟬
اما تونست بخشی از یخ های قل،ب جئون رو آ،ب کنه
و مرحمی بر ز،،خماش باشه .
بخش دیگه یخ های قل،بش زمانی آ ب شد که
الهه زیبایی پا به زندگیش گذاشت !
جونگکوکه بی احساس و ع،،صبی ، قدرتمند بزرگ
شده بود ، جوری که پدرش میخواست ! تا اونو جانشین خودش کنه ..
اما با پیوند خوردن قل،ب جئون و قل،ب الههی زیباش ،
سرمای سو،ز نا،ک قلبش از بین رفت و جاش رو به
گر،مای شعله های عش،ق داد .
پرتو های نورانی زندگیش رو فرا گرفت و سو،ز
یخبندان زندگیش تبدیل به نسیم خنک بهاری که
صورت آدمو نوازش میکنه ، شد .
دقیقا همون جایی که تصور میکرد زندگیش
به آرامش میرسه ، سوبین ز،هرش رو ریخت و تنها
دلگرمی زندگیش رو به ز،یر خاک سرد فرستاد ..
درون قلبش طوفان به پا شد ..
طوفانی که به راحتی تموم نمیشد ..
سالها طول کشید تا دوباره به ع،شقش برسه و
دوباره پیش هم برگردن ..
اما باز هم سختی ها و د،،رد ها مانع داشتن
یه زندگی راحت براشون میشه !
الان باید دنبال راهی باشن که دوباره چیزی نتونه
اونارو از هم جدا کنه ..
انگاری آرامش براشون ط،لسم و نفر،،ین شده ؛
اما هر ط.لسمی میتونه با،طل بشه و فقط راه حل میخواد .
اما اگر اون ط،لسم سیاه باشه ، بازم راهی هست ؟
کسی نمیدونه ، اینو تلاش خودشون مشخص میکنه !
"پایان فلش بک"
تنها چیزی که تو ذهن جونگکوک مرور میشد و
خش،،مش رو بیشتر میکرد حرفای سوبین بود که یک
لحظه از ذهنش بیرون نمی رفت .
اما با شنیدن صدای د،ختر،کش تموم افکار منفی
ذهنش پرید و جواب داد:
کوک: جانم ؟
ا.ت: دوساعته رفتی دو،ش بگیری ، نمیخوای بیای ؟
به لحن ا.ت تو گلو خندید و گفت:
کوک: الان میام !
دو،ش آب رو بست و بعد اینکه حو،له رو پوشید از
حم،،ام بیر،ون اومد و درحا،،لی که با حو له کوچیک
تری مشغول خشک کردن موهاش بود رفت
تا ل،با،،سش رو عوض کنه ..
ادامه دارد..
#دنیز
#کپیممنوع!
#فیکشن #ومپایر #رمان #فیک_جونگکوک #فیک_جونگ_کوک #فیک_بی_تی_اس #فیک #جئون_جونگکوک
#𝗣𝗮𝗿𝘁_𝟭𝟯𝟬
اما تونست بخشی از یخ های قل،ب جئون رو آ،ب کنه
و مرحمی بر ز،،خماش باشه .
بخش دیگه یخ های قل،بش زمانی آ ب شد که
الهه زیبایی پا به زندگیش گذاشت !
جونگکوکه بی احساس و ع،،صبی ، قدرتمند بزرگ
شده بود ، جوری که پدرش میخواست ! تا اونو جانشین خودش کنه ..
اما با پیوند خوردن قل،ب جئون و قل،ب الههی زیباش ،
سرمای سو،ز نا،ک قلبش از بین رفت و جاش رو به
گر،مای شعله های عش،ق داد .
پرتو های نورانی زندگیش رو فرا گرفت و سو،ز
یخبندان زندگیش تبدیل به نسیم خنک بهاری که
صورت آدمو نوازش میکنه ، شد .
دقیقا همون جایی که تصور میکرد زندگیش
به آرامش میرسه ، سوبین ز،هرش رو ریخت و تنها
دلگرمی زندگیش رو به ز،یر خاک سرد فرستاد ..
درون قلبش طوفان به پا شد ..
طوفانی که به راحتی تموم نمیشد ..
سالها طول کشید تا دوباره به ع،شقش برسه و
دوباره پیش هم برگردن ..
اما باز هم سختی ها و د،،رد ها مانع داشتن
یه زندگی راحت براشون میشه !
الان باید دنبال راهی باشن که دوباره چیزی نتونه
اونارو از هم جدا کنه ..
انگاری آرامش براشون ط،لسم و نفر،،ین شده ؛
اما هر ط.لسمی میتونه با،طل بشه و فقط راه حل میخواد .
اما اگر اون ط،لسم سیاه باشه ، بازم راهی هست ؟
کسی نمیدونه ، اینو تلاش خودشون مشخص میکنه !
"پایان فلش بک"
تنها چیزی که تو ذهن جونگکوک مرور میشد و
خش،،مش رو بیشتر میکرد حرفای سوبین بود که یک
لحظه از ذهنش بیرون نمی رفت .
اما با شنیدن صدای د،ختر،کش تموم افکار منفی
ذهنش پرید و جواب داد:
کوک: جانم ؟
ا.ت: دوساعته رفتی دو،ش بگیری ، نمیخوای بیای ؟
به لحن ا.ت تو گلو خندید و گفت:
کوک: الان میام !
دو،ش آب رو بست و بعد اینکه حو،له رو پوشید از
حم،،ام بیر،ون اومد و درحا،،لی که با حو له کوچیک
تری مشغول خشک کردن موهاش بود رفت
تا ل،با،،سش رو عوض کنه ..
ادامه دارد..
#دنیز
#کپیممنوع!
#فیکشن #ومپایر #رمان #فیک_جونگکوک #فیک_جونگ_کوک #فیک_بی_تی_اس #فیک #جئون_جونگکوک
۶.۱k
۲۰ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.