مافیای جذاب من پارت۲۰
جنی: نه.
معلوم بود میخواست حمله کنه.
رزی: چه غلطی کردی!!؟ *داد*
جیمین: هوی سر داداش من داد نزنا. میگه کاری نکرده ینی کاری نکرده.
رزی: تو گوه نخور.
جیمین: خودت بخور.
رزی: بزرگ تر مقدم تره.
جیمین: نه خانوما مقدمن.
رزی: تو که میگفتی همه زنا هرزن!!؟
جیمین: خب مگه غذای هرزه ها به جز گوه چیه!؟
رزی:خف......
جنی و تهیونگ: اِِِِ خفه شین دیگه! *عصبی*
رزی و جیمین مثل سربازا وایساده بودن مارو نگاه میکردن. که جیمین آروم به رزی گفت:
جیمین: هماهنگ کرده بودن؟
رزی: فک کنم.
تهیونگ: گم شین برین بخوابین.
رزی: چشم اصغر آقای.
رفتن تو اتاقاشون.
جنی: بد نبود در بزنی!
تهیونگ: دیگه ببخشید دیگه...
جنی: کوفت.......کارت؟
تهیونگ: اومدم ببینم چه غلطی میکنی.
جنی: ساعت یک شب¿
تهیونگ: هر چی......شب بخیر.
جنی: بخیر!
رفتم تو اتاق خودم.
روی تخت ولو شدم. پس چند روز دیگه باید میرفتیم واسه اون مهمونی. هزار تا فکر در موردش داشتم. داشتم راجب اونا فک میکردم ولی یهو یاد لحظه افتادم که جنی رو اون طوری دیدم.
نمیدونم چرا یه حسی شدم. آخه تا حالا هیچ وقت این طوری نشده بودم.
#گلورا
خب از این به بعد دیگه نمینویسم نویسنده؛ مینویسم گلورا ، اسم خودم:)
.
.
.
خب....بریم سراغ اصل مطلب. بله تهیونگ واقعا تا حالا اون طوری نشده بود. تا حالا خیلی از دخترا سعی کرده بودن با سر و وضع بد تر از این مخشو بزنن. ولی ته فقط با بیخیالی از کنارشون رد میشد و حتی یه نگاهم بهشون نمیکرد.
بله چی فک کردین! مگه تو هر داستان مافیایی همه مافیا ها باید حداقل سه نفر رو کرده باشن!
به خدا جیمین و تهیونگ توی این فیک به همه چی میخورن به جز مافیا.😂
#جیمین
ساعت5:00
☆
در خواب عمیقی بودم که ناگهان با صدای زنگ نحس گوشیم بیدار شدم.
جیمین: لعنتی!!! کله سحر کی زنگ میزنه.
همین طوری مشغول فوش دادن بودم. صفحه نمایش رو نگاه کردم. دیدم اژدهای سه سره. لیسااااا....
ببخشید بچه ها. امروز نبودم که بزارم، دیر شد.
فردا هم نیستم که بزارم. به خاطر همین الان زود تر گذاشتم♥︎
معلوم بود میخواست حمله کنه.
رزی: چه غلطی کردی!!؟ *داد*
جیمین: هوی سر داداش من داد نزنا. میگه کاری نکرده ینی کاری نکرده.
رزی: تو گوه نخور.
جیمین: خودت بخور.
رزی: بزرگ تر مقدم تره.
جیمین: نه خانوما مقدمن.
رزی: تو که میگفتی همه زنا هرزن!!؟
جیمین: خب مگه غذای هرزه ها به جز گوه چیه!؟
رزی:خف......
جنی و تهیونگ: اِِِِ خفه شین دیگه! *عصبی*
رزی و جیمین مثل سربازا وایساده بودن مارو نگاه میکردن. که جیمین آروم به رزی گفت:
جیمین: هماهنگ کرده بودن؟
رزی: فک کنم.
تهیونگ: گم شین برین بخوابین.
رزی: چشم اصغر آقای.
رفتن تو اتاقاشون.
جنی: بد نبود در بزنی!
تهیونگ: دیگه ببخشید دیگه...
جنی: کوفت.......کارت؟
تهیونگ: اومدم ببینم چه غلطی میکنی.
جنی: ساعت یک شب¿
تهیونگ: هر چی......شب بخیر.
جنی: بخیر!
رفتم تو اتاق خودم.
روی تخت ولو شدم. پس چند روز دیگه باید میرفتیم واسه اون مهمونی. هزار تا فکر در موردش داشتم. داشتم راجب اونا فک میکردم ولی یهو یاد لحظه افتادم که جنی رو اون طوری دیدم.
نمیدونم چرا یه حسی شدم. آخه تا حالا هیچ وقت این طوری نشده بودم.
#گلورا
خب از این به بعد دیگه نمینویسم نویسنده؛ مینویسم گلورا ، اسم خودم:)
.
.
.
خب....بریم سراغ اصل مطلب. بله تهیونگ واقعا تا حالا اون طوری نشده بود. تا حالا خیلی از دخترا سعی کرده بودن با سر و وضع بد تر از این مخشو بزنن. ولی ته فقط با بیخیالی از کنارشون رد میشد و حتی یه نگاهم بهشون نمیکرد.
بله چی فک کردین! مگه تو هر داستان مافیایی همه مافیا ها باید حداقل سه نفر رو کرده باشن!
به خدا جیمین و تهیونگ توی این فیک به همه چی میخورن به جز مافیا.😂
#جیمین
ساعت5:00
☆
در خواب عمیقی بودم که ناگهان با صدای زنگ نحس گوشیم بیدار شدم.
جیمین: لعنتی!!! کله سحر کی زنگ میزنه.
همین طوری مشغول فوش دادن بودم. صفحه نمایش رو نگاه کردم. دیدم اژدهای سه سره. لیسااااا....
ببخشید بچه ها. امروز نبودم که بزارم، دیر شد.
فردا هم نیستم که بزارم. به خاطر همین الان زود تر گذاشتم♥︎
۹.۶k
۱۸ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.