عشق به توان۷
عشق به توان۷
جین زنگ زد به پلیس اومدن همه جارو برسی کردن و رئس پلیس گفت اثر انگشتا با اثر انگشت قبیلی مطابقت نداره......
.چییییییی این امکان نداره
پلیس:ظاهرا اون کسی که اومده داخل خونه و دوستتون.رو به قتل رسونده بعد اون اتفاق خودش فوت میکنه و میمیره....
ویو جین
این پلیسه داره در مورد چی حرف میزنه از کجا ات رو میشناسه چرا ات انقدر باهاش صمیمی بود داشتم داخل ذهنم هزار تا سوال دیگه می پرسیدم که ات قش کرد.....
سریع گرفتمش و بردمش دکتر
دکتر:چیز نیست فقط به خاطر شک عصبی بیهوش شدن.......
خدارو شکر رفتم داخل اتاقش که دیدم همه اعضا اونجان
جیمین:عه وا سلام
جین:زهر مار
رفتم روی صندلی کنار ات نشستم که دیدم یه دسته گل بزرگ اونجا هست خیلی بزرگ
جسن:خشگله کی آورده؟
.جیمین شی
جین:اوهوم
جیمین:جین داداش گلم ار من به تو نصحت برو یه زن درست حسابی بگیر این غشیه دم به. دقیقه غش میکنه.......
با این حرفش ات خندید
جیمین:اصلا میدونی چیه تو میتونستی یکی بهترشو پیدا کنی...
با این حرفش همه ساکت شدن
جین:چی میگی جیمین من ات رو دوست دارم
جیمین:خودگیرتو خاموش کن با تونبودم......
دسته گل و برداشتم پرت کردم طرفش
جیمین:چتههه به یه دسته گل حسودی میکنی اشکال نداره برای تو هم میخرم
جین:ببند جیمین جان اینجا بیمارستانه صداتو انداختی روی سرت
دیگه همه رفتن و من ات موندیم بعد۲ساعت و نیم اومدن سرم ات رو در آوردن منم کارای ترخیصشو کردم و رفتیم خونه........
۵لایک
۵کامنت
جین زنگ زد به پلیس اومدن همه جارو برسی کردن و رئس پلیس گفت اثر انگشتا با اثر انگشت قبیلی مطابقت نداره......
.چییییییی این امکان نداره
پلیس:ظاهرا اون کسی که اومده داخل خونه و دوستتون.رو به قتل رسونده بعد اون اتفاق خودش فوت میکنه و میمیره....
ویو جین
این پلیسه داره در مورد چی حرف میزنه از کجا ات رو میشناسه چرا ات انقدر باهاش صمیمی بود داشتم داخل ذهنم هزار تا سوال دیگه می پرسیدم که ات قش کرد.....
سریع گرفتمش و بردمش دکتر
دکتر:چیز نیست فقط به خاطر شک عصبی بیهوش شدن.......
خدارو شکر رفتم داخل اتاقش که دیدم همه اعضا اونجان
جیمین:عه وا سلام
جین:زهر مار
رفتم روی صندلی کنار ات نشستم که دیدم یه دسته گل بزرگ اونجا هست خیلی بزرگ
جسن:خشگله کی آورده؟
.جیمین شی
جین:اوهوم
جیمین:جین داداش گلم ار من به تو نصحت برو یه زن درست حسابی بگیر این غشیه دم به. دقیقه غش میکنه.......
با این حرفش ات خندید
جیمین:اصلا میدونی چیه تو میتونستی یکی بهترشو پیدا کنی...
با این حرفش همه ساکت شدن
جین:چی میگی جیمین من ات رو دوست دارم
جیمین:خودگیرتو خاموش کن با تونبودم......
دسته گل و برداشتم پرت کردم طرفش
جیمین:چتههه به یه دسته گل حسودی میکنی اشکال نداره برای تو هم میخرم
جین:ببند جیمین جان اینجا بیمارستانه صداتو انداختی روی سرت
دیگه همه رفتن و من ات موندیم بعد۲ساعت و نیم اومدن سرم ات رو در آوردن منم کارای ترخیصشو کردم و رفتیم خونه........
۵لایک
۵کامنت
۲.۹k
۱۸ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.