فیک( من♡تو) پارت ۳۷
فیک( من♡تو) پارت ۳۷
ا.ت ویو
لباس کنسرتو با یه لباس راحت عوض کردم........و بعدش با بادیگاردها به سمت ماشین رفتیم...حالم خيلی خوب نبود...اما سعی میکردم.....خودمو خوب نشون بدم...دمی در....پر از خبرنگار و فن ها بود.....بادیگاردها سعی داشتن....مانع اونا بیشن......از میانشون رد میشدم...ک یکی از موهام گرفت.........و به عقب کشیدیم.........
ا.ت: ای..ای....ولم کن....
دختره: ...دختریِ هر*زه...تو اصن هیچ استعدادی نداری...اصن کی تورو به گروه راه داده....
جونگکوک و دوتا از بادیگارد اومد و سعی داشتن....اون دختره رو ازم جدا کنه.....
دختره: توی عوضی هر*زه....تو اصن لیاقت آیدل شدنو نداری...چه برسه بیای تو گروه بی تی اس....معروفترین گروه.....
موهامو ول کرد.....عقب رفتم....جونگکوک دستمو گرفت و گفت..
جونگکوک: ات...خوبی...بیا بریم......
ا.ت: صبر کن....
دستشو ولکردم....و رفتم جلو و روبروی دختره وایستادم......
ا.ت: ببین نمیدونم فنِ یا هیتر( با این کارش معلومه هیتره)....من با تلاش هام اینجا رسیدم...شب و روز سختی هام.....اگه اینقد دوس داری جا من باشی...پس سعی تو کن...نه اینکه بیای و از موهای من بگیری و حرف های ناجور بزنی....اینو بدون.....اگه یه گوشه ی بشینی هیچ چیزی تو زندگیت عوض نمیشه.....باشه.....و اینکه ممنون ک بهم گفتی....تونستم......
و بعد از این حرفم ازش دور شدم...جیمعت ساکت شده بودن....و فقط نگا میکردن.............داخل ماشین نشسیتم........
بعد از ۵۰ دقیقه ی به خونه رسیدیم....تو راه ساکت نشسته بودیم و اصن حرف بینمون رد و بدل نشد......
از ماشین پیاده شدیم......بادیگارد در خونه رو واسمون باز کرد..........چون شب...بود...همه ی خونه تاريک بود...یعنی پسرا خوابیده.............
من جلو بودم و جونگکوک عقبم میومد.....
همنجوری جلو میرفتم......که ......
اشتباه املایی بود معذرت 💜🥰
ا.ت ویو
لباس کنسرتو با یه لباس راحت عوض کردم........و بعدش با بادیگاردها به سمت ماشین رفتیم...حالم خيلی خوب نبود...اما سعی میکردم.....خودمو خوب نشون بدم...دمی در....پر از خبرنگار و فن ها بود.....بادیگاردها سعی داشتن....مانع اونا بیشن......از میانشون رد میشدم...ک یکی از موهام گرفت.........و به عقب کشیدیم.........
ا.ت: ای..ای....ولم کن....
دختره: ...دختریِ هر*زه...تو اصن هیچ استعدادی نداری...اصن کی تورو به گروه راه داده....
جونگکوک و دوتا از بادیگارد اومد و سعی داشتن....اون دختره رو ازم جدا کنه.....
دختره: توی عوضی هر*زه....تو اصن لیاقت آیدل شدنو نداری...چه برسه بیای تو گروه بی تی اس....معروفترین گروه.....
موهامو ول کرد.....عقب رفتم....جونگکوک دستمو گرفت و گفت..
جونگکوک: ات...خوبی...بیا بریم......
ا.ت: صبر کن....
دستشو ولکردم....و رفتم جلو و روبروی دختره وایستادم......
ا.ت: ببین نمیدونم فنِ یا هیتر( با این کارش معلومه هیتره)....من با تلاش هام اینجا رسیدم...شب و روز سختی هام.....اگه اینقد دوس داری جا من باشی...پس سعی تو کن...نه اینکه بیای و از موهای من بگیری و حرف های ناجور بزنی....اینو بدون.....اگه یه گوشه ی بشینی هیچ چیزی تو زندگیت عوض نمیشه.....باشه.....و اینکه ممنون ک بهم گفتی....تونستم......
و بعد از این حرفم ازش دور شدم...جیمعت ساکت شده بودن....و فقط نگا میکردن.............داخل ماشین نشسیتم........
بعد از ۵۰ دقیقه ی به خونه رسیدیم....تو راه ساکت نشسته بودیم و اصن حرف بینمون رد و بدل نشد......
از ماشین پیاده شدیم......بادیگارد در خونه رو واسمون باز کرد..........چون شب...بود...همه ی خونه تاريک بود...یعنی پسرا خوابیده.............
من جلو بودم و جونگکوک عقبم میومد.....
همنجوری جلو میرفتم......که ......
اشتباه املایی بود معذرت 💜🥰
۹.۸k
۱۷ بهمن ۱۴۰۲