P44
P44
با عصبانیت از شرکتش بیرون رفتم و میدونم که عصبیش کردم..
سر راه رفتم پاساژ...
با اینکه حوصله نداشتم ولی رفتم تا واسه شب لباس بخرم...
تک تکش باز بود و میدونستم اگه باز بپوشم پارم توسط تهیونگ..!
یدونه لباس زرشکی بلند به چشمم اومد و با کفشا و کیف ستش با قیمت ۴۵۰ دلار خریدمش...
داشتم اکسسوری هاشو نگاهمیکردمکه یکی چشمامو گرفت...
+هه...کیهعه؟؟
_...
هیچ صدایی ازش نیومد که دستامو گذاشتم رو دستاش که روی چشمم بود و متوجه شدم....
با گرمی دستش و رگای بیرون زدش...گفتم
+تهیونگ...ولم کن...
_نمیخوام...میخوام بدزدمت...
دستاشو از رو چشمام برداشتم...
+چرا اومدی اینجا؟
_اومدم خانممو ببرم خونه...
+خودم ماشین دارم....
_ماشینم و گذاشتم تو پارکینگ شرکت موند و پیاده تعقیبت کردم...
+...
_اونپاکتو بده ببینم...
اومد پاکت لباسی که خریده بودم رو از دست بگیره که کشیدمش عقب..
_نمیدی؟
میخوام ببینم!
+نه!نمیدم...
_..با من لجبازی نکن کوشولو..
یه کن فکر کردم و خواستمبهش نشون بدم...
+..باشه...
اومدم بهش بدم ولی یه خانمی اومد و داشت با تهیونگ احوالپرسی میکرد...
&آقای کیم!
_..او...خانملورا...
&خوشحالم که میبینمتون...
_من بیشتر...
&همسرتونن.. ؟
_بله!
&..هه....بله....فعلا..
_بسلامت...
+...😒
_....مدل شرکتم بود...
+...واسممهم نیست...
دستشو پشت کمرم حلقه کرد و پاکت و از دستم گرفت..
_ناز نکن دیگه...
رفتیم سمت ماشین و نشستیم توش...
تهیونگ نشست پشت فرمون و پاکت ها رو گرفت دستش!
_...خیلی خوشگلن...
+..ممنون..
_بریم خونه...اینا رو برام بپوشی؟....ببینم چقدر بهت میاد...
با دیدن فیس مهربونش لج کردن جواب نمیداد و باید باهاش راه میومدم...
+باشه...یه کمجلو تر وایسا...میخوام رژ لب بخرم...
_..رژ لب؟...
+..میخوام با لباسمست باشه!
_یعنی زرشکی....؟
+آره..
_بیا👍
+من دوست دارم این رنگو....
_منم نگفتم نزن...وقتی تنهاییم..فقط برای من بزن...فقط برای من..
+..خیلی زورگویی تهیونگ!!.
_زورم میرسه...زور میگم...
+...برو..
با عصبانیت از شرکتش بیرون رفتم و میدونم که عصبیش کردم..
سر راه رفتم پاساژ...
با اینکه حوصله نداشتم ولی رفتم تا واسه شب لباس بخرم...
تک تکش باز بود و میدونستم اگه باز بپوشم پارم توسط تهیونگ..!
یدونه لباس زرشکی بلند به چشمم اومد و با کفشا و کیف ستش با قیمت ۴۵۰ دلار خریدمش...
داشتم اکسسوری هاشو نگاهمیکردمکه یکی چشمامو گرفت...
+هه...کیهعه؟؟
_...
هیچ صدایی ازش نیومد که دستامو گذاشتم رو دستاش که روی چشمم بود و متوجه شدم....
با گرمی دستش و رگای بیرون زدش...گفتم
+تهیونگ...ولم کن...
_نمیخوام...میخوام بدزدمت...
دستاشو از رو چشمام برداشتم...
+چرا اومدی اینجا؟
_اومدم خانممو ببرم خونه...
+خودم ماشین دارم....
_ماشینم و گذاشتم تو پارکینگ شرکت موند و پیاده تعقیبت کردم...
+...
_اونپاکتو بده ببینم...
اومد پاکت لباسی که خریده بودم رو از دست بگیره که کشیدمش عقب..
_نمیدی؟
میخوام ببینم!
+نه!نمیدم...
_..با من لجبازی نکن کوشولو..
یه کن فکر کردم و خواستمبهش نشون بدم...
+..باشه...
اومدم بهش بدم ولی یه خانمی اومد و داشت با تهیونگ احوالپرسی میکرد...
&آقای کیم!
_..او...خانملورا...
&خوشحالم که میبینمتون...
_من بیشتر...
&همسرتونن.. ؟
_بله!
&..هه....بله....فعلا..
_بسلامت...
+...😒
_....مدل شرکتم بود...
+...واسممهم نیست...
دستشو پشت کمرم حلقه کرد و پاکت و از دستم گرفت..
_ناز نکن دیگه...
رفتیم سمت ماشین و نشستیم توش...
تهیونگ نشست پشت فرمون و پاکت ها رو گرفت دستش!
_...خیلی خوشگلن...
+..ممنون..
_بریم خونه...اینا رو برام بپوشی؟....ببینم چقدر بهت میاد...
با دیدن فیس مهربونش لج کردن جواب نمیداد و باید باهاش راه میومدم...
+باشه...یه کمجلو تر وایسا...میخوام رژ لب بخرم...
_..رژ لب؟...
+..میخوام با لباسمست باشه!
_یعنی زرشکی....؟
+آره..
_بیا👍
+من دوست دارم این رنگو....
_منم نگفتم نزن...وقتی تنهاییم..فقط برای من بزن...فقط برای من..
+..خیلی زورگویی تهیونگ!!.
_زورم میرسه...زور میگم...
+...برو..
۹.۴k
۱۵ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.