رفت بیرون فکر کنم مست بود
رفت بیرون فکر کنم مست بود
یهویی دست در دست ی دختر لوس اومد داخل چقد میچسبه به کوک
زاکارو(ژاپنیه): واییی اوپاااا
یهویی کوک دستشو حلقه کرد دور گردن اون دختره
دختره صداشو بچگونه کرد
زاکارو: اوپااا این دختره کیههه😞🥺💔
کوک: دختر خوندمه... نگران نباش بزودی میزارمش پرورشگاه
زاکارو یهویی بلند شد از رو دست کوک و هول کرد گفت
زاکارو: هیم ببخشید
صبر کن ببینم اون چی گفت؟
کوک از کیوتی زاکارو خندش میگیره
سریع دوئیدم تو اتاق درو بستم
پ...پرورشگاه؟
سعی کردم روی پاهام وایستم
رفتم بیرون و ی لبخند بیجون زدم
ات: این دختره ی هر....زه کیه اوردی
ی لحظه کوبیدم رو دهنم
هرزه رو حواسم نبود گفتم
کوک: این خدمتکارو ول کن بریم زاکارو
خ...خدمتکار؟
رفتم ی ابمیوه ریختم و بردم بالا تا بخورمش
زاکارو: چطوری ی حیوون با ما هم غذاست؟؟
حتی نمیفهمیدم اینجا چه خبره چرا کوک انقد داره زن ذلیلی میکنه و منو بخاطر اون دختر لوس طرد میکنه
سعی کردم اروم باشم یکم بهش زول زدم رفت تو اتاق کوک منم از فکر درومدم و ابمیوم رو برداشتم
سکوت بدی داخل خونه بود دارن چیکار میکنن اروم اروم رفتم سمت اتاق کوک و بازش کردم
ی لحظه ابمیوه از دستم افتاد و لیوانش شکست
چرا داشتم حسودی میکردم
چرا کوک باهام اینطوری کرده بود
چ اتفاقی داشت میوفتاد
نمیفهمم واقعا نمیفهمم
از اتاق رفتم بیرون لباسامو عوض کردم مکالمه ی اون دوتارو شنیدم
زاکارو: کوکییی اوپا من میرم بیرون اجازه میدی:)
کوک: منم باهات میام
ی لحظه حس کردم رنگش پرید
زاکارو: نه اوپا دارم میرم خونه داداشم
کوک از داداش زاکارو بدش میاد)))
کوک: برو
من رفتم بیرون اونم رفت بیرون اما ی لحظه سرمو برگردوندم متوجه شدم لباسش زیادی بازه تعقیبش کردم
( این پارت هل شدین فدا سرتون فلش بک میزارم)
شرطا
۲۶ لایک
۲۶ کامنت
یهویی دست در دست ی دختر لوس اومد داخل چقد میچسبه به کوک
زاکارو(ژاپنیه): واییی اوپاااا
یهویی کوک دستشو حلقه کرد دور گردن اون دختره
دختره صداشو بچگونه کرد
زاکارو: اوپااا این دختره کیههه😞🥺💔
کوک: دختر خوندمه... نگران نباش بزودی میزارمش پرورشگاه
زاکارو یهویی بلند شد از رو دست کوک و هول کرد گفت
زاکارو: هیم ببخشید
صبر کن ببینم اون چی گفت؟
کوک از کیوتی زاکارو خندش میگیره
سریع دوئیدم تو اتاق درو بستم
پ...پرورشگاه؟
سعی کردم روی پاهام وایستم
رفتم بیرون و ی لبخند بیجون زدم
ات: این دختره ی هر....زه کیه اوردی
ی لحظه کوبیدم رو دهنم
هرزه رو حواسم نبود گفتم
کوک: این خدمتکارو ول کن بریم زاکارو
خ...خدمتکار؟
رفتم ی ابمیوه ریختم و بردم بالا تا بخورمش
زاکارو: چطوری ی حیوون با ما هم غذاست؟؟
حتی نمیفهمیدم اینجا چه خبره چرا کوک انقد داره زن ذلیلی میکنه و منو بخاطر اون دختر لوس طرد میکنه
سعی کردم اروم باشم یکم بهش زول زدم رفت تو اتاق کوک منم از فکر درومدم و ابمیوم رو برداشتم
سکوت بدی داخل خونه بود دارن چیکار میکنن اروم اروم رفتم سمت اتاق کوک و بازش کردم
ی لحظه ابمیوه از دستم افتاد و لیوانش شکست
چرا داشتم حسودی میکردم
چرا کوک باهام اینطوری کرده بود
چ اتفاقی داشت میوفتاد
نمیفهمم واقعا نمیفهمم
از اتاق رفتم بیرون لباسامو عوض کردم مکالمه ی اون دوتارو شنیدم
زاکارو: کوکییی اوپا من میرم بیرون اجازه میدی:)
کوک: منم باهات میام
ی لحظه حس کردم رنگش پرید
زاکارو: نه اوپا دارم میرم خونه داداشم
کوک از داداش زاکارو بدش میاد)))
کوک: برو
من رفتم بیرون اونم رفت بیرون اما ی لحظه سرمو برگردوندم متوجه شدم لباسش زیادی بازه تعقیبش کردم
( این پارت هل شدین فدا سرتون فلش بک میزارم)
شرطا
۲۶ لایک
۲۶ کامنت
۱۴.۹k
۱۵ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.