~~~فیک پرستار~~~
پارت ۱۳
یک ساعت از اون اتفاق کذایی میگذره
لعنتی سرم داشت منفجر میشد
رفتم پایین و از خانم چویی قرص گرفتم.
الان چهار روزی میشد که اینجا بودم
پس کمی عطلاعات از خانواده کیم بد نبود ، بود؟!
همینجور بهش زل زدم
® جانم عزیزم ، چیزی میخوایی؟!
+امممم یکم اعطلاعات میخوام ، یک لحظه فکر نکنید پلیسی ، خلافکاری چیزی هستمااا
خنده ای زد
® نه عزیزم ، خدا نکنه
+میگم چرا کیم نمیزاره ، بچه ها برن بیرون؟!
چرا اونارو از خودش دور میکنه؟!
اصلا چرا ، رفتار درستی با بچه ها نداره؟!
اهی کشید و به سمت قابلمه اش رفت
ملاقه گنده شو گرفت و در حالی که غذا شو هم میزد سفره دلشون برام باز کرد
® حیح چی بگم ، قبلا این خونه پر بود از صدای خنده ، الانو نبین دور و زمونه ای داشت برای خودش ، اقا اینجا همراه خانواده شون زندگی میکردن ، توی دانشگاه عاشق دختری میشه
+مادر بچه ها؟!
سر شو تکون داد ، اره
® اسمش لیعا بود ، زنی خوشگل و باکمالاتی بود ، حقوق میخوند اما اقا بزرگ این زنو قبول نداشت ، میگفت طبقه خانواده گیش به ما نمیخوره
خیلی بد کرد در حق اقا ،
با اشتیاق گوشامو تیز کردم
+خب بعدش چی شد؟!
+هیچی اقا هی میگفت الا به لا من اینو میخوام ، پدرشم گفت اگه با این ازدواج کنی از ارث محرومت میکنم
اما دل عاشق که گوشش به بدهکار نیست ، اقا رفت دنبال عشقش
باهاش ازدواج کرد و تو منطقه متوسط سئول یک خونه رهن کردن
اقا خیلی راضی بود اما کار کردن برای هر دو خیلی سخت بود از یک طرف خرج و مخارج شون از طرفی شهریه دانشگاه زنش ،
یکسال از زندگی شون گذشت که دا یون به دنیا اومد اقا نسبت به دخترش خیلی خوشحال شد بالاخره یک جوری زندگی شونو سر دادن تا اینکه بعد سه سال سوبین به دنیا میاد اما زن اقا ناراضی بود به این زندگی برای همین اقا و بچه هاشو ول کرد و با یه پسر دیگه رفت خارج از کشور
چهار ماه پیش هم خبر مرگ زنشو اوردن براش با همون پسری که چند سال پیش از کشور رفتن تصادف کرده
خورد تو ذقم
+عه
® حتی یکبارم سوبینو شیر نداد ، اقا خیلی سر خورده شد ، چون عاشق زن و زندگیش بود
یه مدت میگذره اقا با بچه ها میان اینجا
خانواده اقا همه میرن امریکا
اینکه اقا از بچه ها دوری میکنه بخاطر اینکه یاد زنش میوفته
#ادمین_میشل
بازی ایران و ژاپنو دیدین؟!
ایران برد ، تبریک به هم وطنان
یک ساعت از اون اتفاق کذایی میگذره
لعنتی سرم داشت منفجر میشد
رفتم پایین و از خانم چویی قرص گرفتم.
الان چهار روزی میشد که اینجا بودم
پس کمی عطلاعات از خانواده کیم بد نبود ، بود؟!
همینجور بهش زل زدم
® جانم عزیزم ، چیزی میخوایی؟!
+امممم یکم اعطلاعات میخوام ، یک لحظه فکر نکنید پلیسی ، خلافکاری چیزی هستمااا
خنده ای زد
® نه عزیزم ، خدا نکنه
+میگم چرا کیم نمیزاره ، بچه ها برن بیرون؟!
چرا اونارو از خودش دور میکنه؟!
اصلا چرا ، رفتار درستی با بچه ها نداره؟!
اهی کشید و به سمت قابلمه اش رفت
ملاقه گنده شو گرفت و در حالی که غذا شو هم میزد سفره دلشون برام باز کرد
® حیح چی بگم ، قبلا این خونه پر بود از صدای خنده ، الانو نبین دور و زمونه ای داشت برای خودش ، اقا اینجا همراه خانواده شون زندگی میکردن ، توی دانشگاه عاشق دختری میشه
+مادر بچه ها؟!
سر شو تکون داد ، اره
® اسمش لیعا بود ، زنی خوشگل و باکمالاتی بود ، حقوق میخوند اما اقا بزرگ این زنو قبول نداشت ، میگفت طبقه خانواده گیش به ما نمیخوره
خیلی بد کرد در حق اقا ،
با اشتیاق گوشامو تیز کردم
+خب بعدش چی شد؟!
+هیچی اقا هی میگفت الا به لا من اینو میخوام ، پدرشم گفت اگه با این ازدواج کنی از ارث محرومت میکنم
اما دل عاشق که گوشش به بدهکار نیست ، اقا رفت دنبال عشقش
باهاش ازدواج کرد و تو منطقه متوسط سئول یک خونه رهن کردن
اقا خیلی راضی بود اما کار کردن برای هر دو خیلی سخت بود از یک طرف خرج و مخارج شون از طرفی شهریه دانشگاه زنش ،
یکسال از زندگی شون گذشت که دا یون به دنیا اومد اقا نسبت به دخترش خیلی خوشحال شد بالاخره یک جوری زندگی شونو سر دادن تا اینکه بعد سه سال سوبین به دنیا میاد اما زن اقا ناراضی بود به این زندگی برای همین اقا و بچه هاشو ول کرد و با یه پسر دیگه رفت خارج از کشور
چهار ماه پیش هم خبر مرگ زنشو اوردن براش با همون پسری که چند سال پیش از کشور رفتن تصادف کرده
خورد تو ذقم
+عه
® حتی یکبارم سوبینو شیر نداد ، اقا خیلی سر خورده شد ، چون عاشق زن و زندگیش بود
یه مدت میگذره اقا با بچه ها میان اینجا
خانواده اقا همه میرن امریکا
اینکه اقا از بچه ها دوری میکنه بخاطر اینکه یاد زنش میوفته
#ادمین_میشل
بازی ایران و ژاپنو دیدین؟!
ایران برد ، تبریک به هم وطنان
۵.۴k
۱۴ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.