~~~فیک پرستار~~~
پارت : ۱۱
با عصابی داغون سوار شد و محکم درو بست
+هووی اینطوری نبند منه بد بخت باید از جیبم خرج کنم
¢ابجی چرا گریه میکنی؟!
$هیچی نیست
¢کسی مزاحمت شده؟! برم دهنشو...
+هووی وایسا اینارو از کجا یاد گرفتی؟!
¢منابع مفعوز است...
خندم گرفت
+اولا مفعوز نه و مفهوز دومن گنده گنده حرف میزنی سوبین خان
نیم وجبی چه قپی ام میاد
چشم غره ای بهم رفت
¢ نمیبینی خواهر جونم گریه میکنه هی نمک میپاشی به زخمش
+ سوبین ، جان من بگو اینارو از کجا یاد گرفتی من اگه اون موقه سن تو بودم جرعت نداشتم به بابام بگم برام مداد بخر
¢ زمونه عوض شده بورام جون
یکم دیگه ادامه میداد از ماشین پرتش میکردم بیرون
از آینه به عقب نگاه کردم
+دا یون نمیخوای بگی چرا گریه میکنی؟!
فین فینی کرد
$ دوستم فردا شب تولدشه ، بعدش منو دعوت کرد
+خب اینکه گریه نداره
$ بابام نمیزاره برم
اخم کردم
+چرا نزاره؟! خودم باهاش حرف میزنم
¢ بی فایده ست اون حتی مدرسه دا یون نمیاد ،
$ اون نمیزاره ما از خونه بریم بیرون
¢ بعدشم اون همش ما رو از خودش دور میکنه
$ بابا همش عصبانی میشه ، من ازش میترسم
یعنی چی؟! چرا باید بچه های خودشو از خودش برنجونه و دورشون کنه؟!
اصلا مامانشون کجاست؟!
سوالمو به زبون اوردم
+اصلا مامانتون کجاست؟!
سکوت شد حتی دیگه صدای فین فین دا یون هم نیومد
برگشتم عقب
+چرا ساکت شدین؟!
سوبین سرشو انداخت پایین
¢ اون...مرده
دو جفت ابرو هام پریدن بالا
+ببخشید بچه ها ، نباید میپرسیدم
اصلا میریم فسفودی حالو هوامون عوض شه
بعدش یک لبخند گنده زدم
¢ اخ جوون ، پیش به سوی فسفودی
+ببینم چرا باباتون نمیزاره غذای فسفودی بخورین ؟!
$بابا کلا نمیزاره غذای بیرونو بخوریم ، میگه مریض میشین
خندم گرفت
+پس بگو چرا چرنده شده همش علف میخوره
هر سه زدیم زیر خنده
¢ بابام میگه سبزی جات زیاد بخورین ، خوبه
+اهههه ، دیگه زیادی علف خوردنم خوب نیست ،!
با بچه ها به سمت فسفودی رفتیم
+خب بچه ها پیاده شید.
#ادمین_میشل
با عصابی داغون سوار شد و محکم درو بست
+هووی اینطوری نبند منه بد بخت باید از جیبم خرج کنم
¢ابجی چرا گریه میکنی؟!
$هیچی نیست
¢کسی مزاحمت شده؟! برم دهنشو...
+هووی وایسا اینارو از کجا یاد گرفتی؟!
¢منابع مفعوز است...
خندم گرفت
+اولا مفعوز نه و مفهوز دومن گنده گنده حرف میزنی سوبین خان
نیم وجبی چه قپی ام میاد
چشم غره ای بهم رفت
¢ نمیبینی خواهر جونم گریه میکنه هی نمک میپاشی به زخمش
+ سوبین ، جان من بگو اینارو از کجا یاد گرفتی من اگه اون موقه سن تو بودم جرعت نداشتم به بابام بگم برام مداد بخر
¢ زمونه عوض شده بورام جون
یکم دیگه ادامه میداد از ماشین پرتش میکردم بیرون
از آینه به عقب نگاه کردم
+دا یون نمیخوای بگی چرا گریه میکنی؟!
فین فینی کرد
$ دوستم فردا شب تولدشه ، بعدش منو دعوت کرد
+خب اینکه گریه نداره
$ بابام نمیزاره برم
اخم کردم
+چرا نزاره؟! خودم باهاش حرف میزنم
¢ بی فایده ست اون حتی مدرسه دا یون نمیاد ،
$ اون نمیزاره ما از خونه بریم بیرون
¢ بعدشم اون همش ما رو از خودش دور میکنه
$ بابا همش عصبانی میشه ، من ازش میترسم
یعنی چی؟! چرا باید بچه های خودشو از خودش برنجونه و دورشون کنه؟!
اصلا مامانشون کجاست؟!
سوالمو به زبون اوردم
+اصلا مامانتون کجاست؟!
سکوت شد حتی دیگه صدای فین فین دا یون هم نیومد
برگشتم عقب
+چرا ساکت شدین؟!
سوبین سرشو انداخت پایین
¢ اون...مرده
دو جفت ابرو هام پریدن بالا
+ببخشید بچه ها ، نباید میپرسیدم
اصلا میریم فسفودی حالو هوامون عوض شه
بعدش یک لبخند گنده زدم
¢ اخ جوون ، پیش به سوی فسفودی
+ببینم چرا باباتون نمیزاره غذای فسفودی بخورین ؟!
$بابا کلا نمیزاره غذای بیرونو بخوریم ، میگه مریض میشین
خندم گرفت
+پس بگو چرا چرنده شده همش علف میخوره
هر سه زدیم زیر خنده
¢ بابام میگه سبزی جات زیاد بخورین ، خوبه
+اهههه ، دیگه زیادی علف خوردنم خوب نیست ،!
با بچه ها به سمت فسفودی رفتیم
+خب بچه ها پیاده شید.
#ادمین_میشل
۵.۲k
۱۲ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.