𝙇𝙞𝙛𝙚 𝙊𝙣 𝙈𝙮 𝙊𝙬𝙣 𝙏𝙚𝙧𝙢𝙨!
𝙇𝙞𝙛𝙚 𝙊𝙣 𝙈𝙮 𝙊𝙬𝙣 𝙏𝙚𝙧𝙢𝙨!
part۷
؛نظرت چیه بیام بدزدمت ببرمت
_چرت نگو ولش کن دیگه مجبورم این کارو کنم
؛نمث دونم چی بگم
_ولش کن من دیگه برم خونه
؛چیکار میکنی
+هیچی خدافظ
_(داشتم راه میرفتم اشکام داشت میریخت رفتم خونه وسایلام رو جمع کردم لباس خوابم رو پوشیدم رفتم رو تخت همش به جیمین فکر میکردم نمی دونم چرا اما قلبم داشت آتیش میگرفت گریه میکردم همش دعا میکردم فردا بمیرم بیدار نشم)
ویو جیمین
+داشتم غذا میخوردم که لونا با چشم قرمز درحالی که گریه میکرد اومد خونه رفتم سمتش چی شده لونا
؛ا....ت...(گریه کرد با صدای بلند)
+چی شده چرا گریه میکنی
؛همچی رو با حالت گریه بهش گفتم اون منو دل داری میداد اما معلوم بود براش اهمیتی نداره
+وقتی اینا رو گفت طوری رفتار کردم که اصلا برام مهم نیست اما نمی دونم چرا اینقد ناراحت شدم که میخوام گریه کنم
(ویو فردا)
_از خواب بیدار شدم وایییی خدا چرا من منمردم رفتم صورتمو شستم روتین صبح رو انجام دادم رفتم پایین
م/ا:آت بیا صبحانه بخور
_مرسی مامان میل ندارم
م/ا:دختر توی راه زعف میکنی
_گفتم نمی خورم(کمی اعصبی)
پ/ا:بیا بخور دختر
_اومدم رفتم روی صندلی نشستم مامان بابا داشتن میخوردن من با صبحانه بازی میکردم مرسی من برم آماده بشم
پ/ا:برو دخترم یه ساعت دیگه راه میفتیم
part۷
؛نظرت چیه بیام بدزدمت ببرمت
_چرت نگو ولش کن دیگه مجبورم این کارو کنم
؛نمث دونم چی بگم
_ولش کن من دیگه برم خونه
؛چیکار میکنی
+هیچی خدافظ
_(داشتم راه میرفتم اشکام داشت میریخت رفتم خونه وسایلام رو جمع کردم لباس خوابم رو پوشیدم رفتم رو تخت همش به جیمین فکر میکردم نمی دونم چرا اما قلبم داشت آتیش میگرفت گریه میکردم همش دعا میکردم فردا بمیرم بیدار نشم)
ویو جیمین
+داشتم غذا میخوردم که لونا با چشم قرمز درحالی که گریه میکرد اومد خونه رفتم سمتش چی شده لونا
؛ا....ت...(گریه کرد با صدای بلند)
+چی شده چرا گریه میکنی
؛همچی رو با حالت گریه بهش گفتم اون منو دل داری میداد اما معلوم بود براش اهمیتی نداره
+وقتی اینا رو گفت طوری رفتار کردم که اصلا برام مهم نیست اما نمی دونم چرا اینقد ناراحت شدم که میخوام گریه کنم
(ویو فردا)
_از خواب بیدار شدم وایییی خدا چرا من منمردم رفتم صورتمو شستم روتین صبح رو انجام دادم رفتم پایین
م/ا:آت بیا صبحانه بخور
_مرسی مامان میل ندارم
م/ا:دختر توی راه زعف میکنی
_گفتم نمی خورم(کمی اعصبی)
پ/ا:بیا بخور دختر
_اومدم رفتم روی صندلی نشستم مامان بابا داشتن میخوردن من با صبحانه بازی میکردم مرسی من برم آماده بشم
پ/ا:برو دخترم یه ساعت دیگه راه میفتیم
۶.۱k
۱۴ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.