𝔓𝔞𝔯𝔱 13
𝔓𝔞𝔯𝔱 13
𝔯𝔞𝔦𝔫𝔶 𝔫𝔦𝔤𝔥𝔱
کوک: ب.. باشه آروم باش
یونگی: ا.. اون خودش گ..گفت ب.. بزنم
کوک: باشه آ..آ روم باش خب
که یهو دیدم دوید سمت ماشین و گاز داد حتمی میره بیمارستان
دویدم و سوار ماشین شدم و پشت سرش راه افتادم
...............................
ویو بیمارستان
از زبان نویسنده
دخترک سرد و غمگین قصه ما خسته بود دلش یه خواب میخواست اما یه خواب عمیق
منتظر روزی بود که اون لباس سفید بپوشه زیر زمین
مردم مشکی بپوشن روی زمین
اما قلبش بکار گرفته بود و مغزم بهش عمل میکرد
یچی رو دلش سنگینی میکرد، یه حرف
اون حرف دوست دارم بود که میخواست به یونگی بگه
اما اون واسه دخترک نبود
سخت تر از مردن تحمل کردن بوسه ها دوست دارم گفتن های کسی که دوسش داری ولی برای تو نیستِ
مادر بزرگش همیشه میگفت
«اگه درد تورو نکشه قوی ترت میکنه»
این حرف مادر بزرگش توی تموم زندگیش تکرار شد اما امروز
فهمید که عشق واقعا چیز قشنگیه اما به قشنگیش دردم داره
اون باید بلند میشد
آره باید بلند میشد تا به اون پسر بگه چقدر دوسش داره اما
اما اگه ردش کنه چی
گلی که با حرفای قبل این کلامش زده بود پژمرده شد
اگه ردش کنه چی
اگه بگه دوسش نداره چی
اگه بگه من ازت متنفرم چی
اگه بگه یکی دیگرو دوست دارم چی
اگه دستاش مال من نشه چی
کل اگه دور سرش میپیچیدن که با حس درد تو ناحیه ی راست سینش چشماشو باز کرد
متوجه ی دست خیسش شد و سرش رو بر گردوند که با یونگی که الان اشک چشماش خشک شده بود روبه رو شد
ا/ت: یونگی(صدای گرفته)
آزوم چشماشو باز کردو وقتی به خودش اومد ا/ت رو تو آغوشش کشید و گفت
یونگی: خاک تو سرت اگه نمی گفتی ماشه رو بکش الان اینجا نبودی
𝔯𝔞𝔦𝔫𝔶 𝔫𝔦𝔤𝔥𝔱
کوک: ب.. باشه آروم باش
یونگی: ا.. اون خودش گ..گفت ب.. بزنم
کوک: باشه آ..آ روم باش خب
که یهو دیدم دوید سمت ماشین و گاز داد حتمی میره بیمارستان
دویدم و سوار ماشین شدم و پشت سرش راه افتادم
...............................
ویو بیمارستان
از زبان نویسنده
دخترک سرد و غمگین قصه ما خسته بود دلش یه خواب میخواست اما یه خواب عمیق
منتظر روزی بود که اون لباس سفید بپوشه زیر زمین
مردم مشکی بپوشن روی زمین
اما قلبش بکار گرفته بود و مغزم بهش عمل میکرد
یچی رو دلش سنگینی میکرد، یه حرف
اون حرف دوست دارم بود که میخواست به یونگی بگه
اما اون واسه دخترک نبود
سخت تر از مردن تحمل کردن بوسه ها دوست دارم گفتن های کسی که دوسش داری ولی برای تو نیستِ
مادر بزرگش همیشه میگفت
«اگه درد تورو نکشه قوی ترت میکنه»
این حرف مادر بزرگش توی تموم زندگیش تکرار شد اما امروز
فهمید که عشق واقعا چیز قشنگیه اما به قشنگیش دردم داره
اون باید بلند میشد
آره باید بلند میشد تا به اون پسر بگه چقدر دوسش داره اما
اما اگه ردش کنه چی
گلی که با حرفای قبل این کلامش زده بود پژمرده شد
اگه ردش کنه چی
اگه بگه دوسش نداره چی
اگه بگه من ازت متنفرم چی
اگه بگه یکی دیگرو دوست دارم چی
اگه دستاش مال من نشه چی
کل اگه دور سرش میپیچیدن که با حس درد تو ناحیه ی راست سینش چشماشو باز کرد
متوجه ی دست خیسش شد و سرش رو بر گردوند که با یونگی که الان اشک چشماش خشک شده بود روبه رو شد
ا/ت: یونگی(صدای گرفته)
آزوم چشماشو باز کردو وقتی به خودش اومد ا/ت رو تو آغوشش کشید و گفت
یونگی: خاک تو سرت اگه نمی گفتی ماشه رو بکش الان اینجا نبودی
۷.۹k
۱۲ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.