فیک( عشق) پارت ۲۷
فیک( عشق) پارت ۲۷
ا.ت ویو
همه موافقت کردن....جیمین از استاد اجازه خاست تا من برم خونه چون لباسم کثیف بود.......
جیمین گفت منو میرسونه خونه..........سوار ماشینش شدم......خودش رانندگی میکرد و منم کنارش نشسته بودم........
جیمین: خب الان میخای چه کار کنی.......
ا.ت: نمیدونم...باید فک کنم......
جیمین: ما بهت اعتماد کردیم
ا.ت: تلاشمو میکنم....اما بعد از این روز دیگه نمیخام منو اذیت کنین.....
جیمین: باشه..........
دم در آپارتمان پیاده شدم...........
دور با کلید باز کردم.......این مدت ک از بیمارستان برگشتم دیگه بابام و ندیدم....واقعا مسخرست کسی ک ی ثانیه بدون پول نمیتونه زندگی کنه.....الان گم ه......
حموم رفتم و لباسمو عوض کردم....به ساعت نگاه کردم..........۱۱ بود.......خوبه میتونم کمی فک کنم......
خب بزار از جیمین شروع کنیم.....همنطور ک بورام گفت........بابای جیمین واسه ی زنه میخاد از مامان جیمین جدا شه..........از بورام کمک خاستم ک بهم تو پیدا کردن اطلاعات کمک کنه...چون اون بیشتر تو این مدرسه بوده..و بیشتر دانش آموزا رو میشناسه..اون تو پیدا کردن اطلاعات کمکم کرد.........الانم ازش خاسته بودم ک درمورد زنه بهم بگه......
منتظر خبر اون بودم.......
خب نامو و لارا رو ک بهم رسوندم فک کنم دیگه نیاز نباشه واسشون کاری انجام بدم.......
هینا..نمیدونم ک واسش چیکار کنم..اونم شبیه منه....میتونم به رئیس بگم....ک هینا رو به کار استخدام کنه......شاید قبول کنه......
هانول...به امتحانات خیلی مونده.....تا اون موقع میتونم بهش کمک کنم........
صدای گوشیم بلند شد نگا کردم...بورام بود....چند روز قبل با پول ک از حقوقم بود واسم یه گوشی خریدم........زنگ و جواب دادم...
بورام: سلام...ا.ت
ا.ت: سلام.....چی شد...تونستی چیزی پیدا کنی...
بورام: آره.......
ا.ت: ممنون..واقعا ممنونم..بورام....
بورام: تو چه کردی....
ات: هیچی بهشون گفتم میخام کمکشون کنم.....
بورام: گفتی ک از همه چی خبری.....
ات: آره...اما نگفتم تو گفتی.....
بورام: آها..ممنون واقعا....لطفا بهشون نگو.......
ا.ت: خيالت راحت...نمیگم......میدونم اگه بگم...شاید اونوقت تورو اذیت کنه....
بورام: باشه....من...واست اطلاعات و میفرستیم.....
ا.ت: باشه.......ممنون.....
بورام: پس خداحافظ......
ا.ت: بای......
قطع کرد......بورام بهمکمک کرد...ازش خاهش کردم تا کمکم کنه...اونم چون باباش وکیل ه.....و خودشم دوستای زیادی داره....و اینکه خيلی وقته تو این مدرسه ست....بهم کمک کرد....واقعا ازش ممنونم......
چون سریع نوشتم شاید اشتباه املایی داشته باشه بابت اشتباه املایی معذرت 🤍❤
پارت بعد و شب میزارم 😍
ا.ت ویو
همه موافقت کردن....جیمین از استاد اجازه خاست تا من برم خونه چون لباسم کثیف بود.......
جیمین گفت منو میرسونه خونه..........سوار ماشینش شدم......خودش رانندگی میکرد و منم کنارش نشسته بودم........
جیمین: خب الان میخای چه کار کنی.......
ا.ت: نمیدونم...باید فک کنم......
جیمین: ما بهت اعتماد کردیم
ا.ت: تلاشمو میکنم....اما بعد از این روز دیگه نمیخام منو اذیت کنین.....
جیمین: باشه..........
دم در آپارتمان پیاده شدم...........
دور با کلید باز کردم.......این مدت ک از بیمارستان برگشتم دیگه بابام و ندیدم....واقعا مسخرست کسی ک ی ثانیه بدون پول نمیتونه زندگی کنه.....الان گم ه......
حموم رفتم و لباسمو عوض کردم....به ساعت نگاه کردم..........۱۱ بود.......خوبه میتونم کمی فک کنم......
خب بزار از جیمین شروع کنیم.....همنطور ک بورام گفت........بابای جیمین واسه ی زنه میخاد از مامان جیمین جدا شه..........از بورام کمک خاستم ک بهم تو پیدا کردن اطلاعات کمک کنه...چون اون بیشتر تو این مدرسه بوده..و بیشتر دانش آموزا رو میشناسه..اون تو پیدا کردن اطلاعات کمکم کرد.........الانم ازش خاسته بودم ک درمورد زنه بهم بگه......
منتظر خبر اون بودم.......
خب نامو و لارا رو ک بهم رسوندم فک کنم دیگه نیاز نباشه واسشون کاری انجام بدم.......
هینا..نمیدونم ک واسش چیکار کنم..اونم شبیه منه....میتونم به رئیس بگم....ک هینا رو به کار استخدام کنه......شاید قبول کنه......
هانول...به امتحانات خیلی مونده.....تا اون موقع میتونم بهش کمک کنم........
صدای گوشیم بلند شد نگا کردم...بورام بود....چند روز قبل با پول ک از حقوقم بود واسم یه گوشی خریدم........زنگ و جواب دادم...
بورام: سلام...ا.ت
ا.ت: سلام.....چی شد...تونستی چیزی پیدا کنی...
بورام: آره.......
ا.ت: ممنون..واقعا ممنونم..بورام....
بورام: تو چه کردی....
ات: هیچی بهشون گفتم میخام کمکشون کنم.....
بورام: گفتی ک از همه چی خبری.....
ات: آره...اما نگفتم تو گفتی.....
بورام: آها..ممنون واقعا....لطفا بهشون نگو.......
ا.ت: خيالت راحت...نمیگم......میدونم اگه بگم...شاید اونوقت تورو اذیت کنه....
بورام: باشه....من...واست اطلاعات و میفرستیم.....
ا.ت: باشه.......ممنون.....
بورام: پس خداحافظ......
ا.ت: بای......
قطع کرد......بورام بهمکمک کرد...ازش خاهش کردم تا کمکم کنه...اونم چون باباش وکیل ه.....و خودشم دوستای زیادی داره....و اینکه خيلی وقته تو این مدرسه ست....بهم کمک کرد....واقعا ازش ممنونم......
چون سریع نوشتم شاید اشتباه املایی داشته باشه بابت اشتباه املایی معذرت 🤍❤
پارت بعد و شب میزارم 😍
۱۳.۸k
۱۱ بهمن ۱۴۰۲