برادر غیرتی من
پارت ۲۹
و رفتم لب پنجره نشستم
که جناب تعشیف فرما شدن
هوجو : خب
یون : خب که چی ( سرد )
هوجو : توضیح بده
یون : چیو
که موهامو از پشت سر کشید
هوجو : بهت گفتم از خونه نری بیرون تو چیکار کردی ( داد )
یون : آخ دلم خواست برم به تو چه ربطی داره
هوجو : خیلی داری بزرگ تر از دهنت حرف میزنی
یون : میدونم ( سرد )
هوجو : دستت رو نگفتی چیشده صورتت چیشده
یون : اهان صورتم برای اون موقعی هست که زدیم زخم شد
هوجو : احساس میکنم یه مشکلی داری
یون : احساست غلطه سوالاتو پرسیدی من برم
هوجو : نه من میخوام بیبیم کنارم بخوابه
یون : اون کلمه رو بهم نگو
هوجو : بهت میگم کوچولو
یون : فقط توی خونت میگی
بغلم کردو بردم روتخت کنار خودش خوابوندم
صبح روز بعد
ویوی هوجو
از خواب بلند شدم و دیدم یون نیست رفتم تو اتاقش دیدم میخواد موهاشو بچینه
هوجو : داری چیکار میکنی
یون : موهام طوسی داره میشه میچینم
هوجو : این که اشکال ندارع برو آماده شو بریم دانشگاه
یون : من تنهایی میرم آمادهم هستم
هوجو: ۱ چرا این جوری لباس پوشیدی ۲ سیگار نمیبری
یون : باشه بیا موهامو ببند
هوجو : خودت ببند
و رفتم بیرون
ویوی یون
اصلا به حرف هوجو اهمیت ندادم و سیگار برداشتم
یون : من رفتم
هوجو : برو به ما چه
یو : به توهم نگفتم به آجوما جونم گفتم
رفتم بیرون اصلا حس خوبی نداشتم
ادمین : بچه ها یون خاطره ی بدی توی روز تولدش داره
داشتم میرفتم که یکی زد پس کلم
یون : آخ سوجون پدصگ
سوجون : چرا همش فوش میدی
جیمین : سیگار کو
یون : توقیف شدم نباید میاوردم ولی یک بسته آوردم
جیمین : بخاطر همین کم میکشی
یون : آره
لیا : سلام بچه ها یک ماه دیگه بچه ی من و آیو به دنیا میاد
یون : مبارکه
آیو : میدونستی فردا تولد تو و یونا هست
یونا : من میدونستم تو چی
یون : نه نه نه اون روز نه
جیمی : چی شده
یون : نه نه
یونا : اون یه خاطره ی بد داره
سوجون : بریم
همه : باشه
یون : من یه چیزی جاگذاشتن میرم بردارم
همه : اوکی
دویدیم سمت خونه
هوجو : یون چرا برگشتی
یون : نمیخوام نمیخوام چرا نه نه نه ( گریه )
هوجو : خوبی چرا این طوری شدی
یون : فردا تولدمه ( گریه )
هوجو : این که اتفاق خوبه
آجوما : یون پسرم بیا اینجا
آجوما : هوجو اون خاطره ی بدی از تولدش داره
یون : ممنون آجوما
هوجو : میخوای نیای دانشگاه
یون : نه خوبم
رفتم سوار موتورم شدم و به سمت دانشگاه حرکت کردم
۲ مین بعد
جیمین : یون خوبی هیچ اتفاقی که برات نیوفتاده
لیا : وایسا صورتت چیشده
یون : خوبم صورتم از روی تخت افتادم
سوجون : دروغ میگه کی زدتت
یونا : بهم بگو اگه کسی بوده برم نابودش کنم
یون : دیروز با استاد دعوا کردم
همه : واسه چی
هوجو : سیگار آورد دانشگاه
زد پس کله ی یون
یون : آخ چه مشکلی داری
جیمین : بچه ها بدویید الان استاد زود تر ما میره
همه : اوکی ....
و رفتم لب پنجره نشستم
که جناب تعشیف فرما شدن
هوجو : خب
یون : خب که چی ( سرد )
هوجو : توضیح بده
یون : چیو
که موهامو از پشت سر کشید
هوجو : بهت گفتم از خونه نری بیرون تو چیکار کردی ( داد )
یون : آخ دلم خواست برم به تو چه ربطی داره
هوجو : خیلی داری بزرگ تر از دهنت حرف میزنی
یون : میدونم ( سرد )
هوجو : دستت رو نگفتی چیشده صورتت چیشده
یون : اهان صورتم برای اون موقعی هست که زدیم زخم شد
هوجو : احساس میکنم یه مشکلی داری
یون : احساست غلطه سوالاتو پرسیدی من برم
هوجو : نه من میخوام بیبیم کنارم بخوابه
یون : اون کلمه رو بهم نگو
هوجو : بهت میگم کوچولو
یون : فقط توی خونت میگی
بغلم کردو بردم روتخت کنار خودش خوابوندم
صبح روز بعد
ویوی هوجو
از خواب بلند شدم و دیدم یون نیست رفتم تو اتاقش دیدم میخواد موهاشو بچینه
هوجو : داری چیکار میکنی
یون : موهام طوسی داره میشه میچینم
هوجو : این که اشکال ندارع برو آماده شو بریم دانشگاه
یون : من تنهایی میرم آمادهم هستم
هوجو: ۱ چرا این جوری لباس پوشیدی ۲ سیگار نمیبری
یون : باشه بیا موهامو ببند
هوجو : خودت ببند
و رفتم بیرون
ویوی یون
اصلا به حرف هوجو اهمیت ندادم و سیگار برداشتم
یون : من رفتم
هوجو : برو به ما چه
یو : به توهم نگفتم به آجوما جونم گفتم
رفتم بیرون اصلا حس خوبی نداشتم
ادمین : بچه ها یون خاطره ی بدی توی روز تولدش داره
داشتم میرفتم که یکی زد پس کلم
یون : آخ سوجون پدصگ
سوجون : چرا همش فوش میدی
جیمین : سیگار کو
یون : توقیف شدم نباید میاوردم ولی یک بسته آوردم
جیمین : بخاطر همین کم میکشی
یون : آره
لیا : سلام بچه ها یک ماه دیگه بچه ی من و آیو به دنیا میاد
یون : مبارکه
آیو : میدونستی فردا تولد تو و یونا هست
یونا : من میدونستم تو چی
یون : نه نه نه اون روز نه
جیمی : چی شده
یون : نه نه
یونا : اون یه خاطره ی بد داره
سوجون : بریم
همه : باشه
یون : من یه چیزی جاگذاشتن میرم بردارم
همه : اوکی
دویدیم سمت خونه
هوجو : یون چرا برگشتی
یون : نمیخوام نمیخوام چرا نه نه نه ( گریه )
هوجو : خوبی چرا این طوری شدی
یون : فردا تولدمه ( گریه )
هوجو : این که اتفاق خوبه
آجوما : یون پسرم بیا اینجا
آجوما : هوجو اون خاطره ی بدی از تولدش داره
یون : ممنون آجوما
هوجو : میخوای نیای دانشگاه
یون : نه خوبم
رفتم سوار موتورم شدم و به سمت دانشگاه حرکت کردم
۲ مین بعد
جیمین : یون خوبی هیچ اتفاقی که برات نیوفتاده
لیا : وایسا صورتت چیشده
یون : خوبم صورتم از روی تخت افتادم
سوجون : دروغ میگه کی زدتت
یونا : بهم بگو اگه کسی بوده برم نابودش کنم
یون : دیروز با استاد دعوا کردم
همه : واسه چی
هوجو : سیگار آورد دانشگاه
زد پس کله ی یون
یون : آخ چه مشکلی داری
جیمین : بچه ها بدویید الان استاد زود تر ما میره
همه : اوکی ....
۴.۷k
۱۰ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.