سوء تفاهم پارت ۴
سوء تفاهم پارت ۴
چویا: دازای در این حد...
دازای:+من باید بدوننممممممم
اتسوشی: ببخشید ولی نمیشه
اکوتاگاوا: تا خونه میخوای همینجوری منو ببری؟
اتسوشی: چیزی گفتی نشنیدم بلند تر بگو*قیافه اتسوشی میگوید: اگه حرف بزنی کاری میکنم که خودت میدونی*
اکوتاگاوا: نه چیزی نگفتم
*در ان طرف پیش پو و رانپو*
رانپو: نمیامممممممممممم*چسبیده به در رستوران ول نمیکنه*
پو: بابا ولش کننننن *کشیدن رانپو *
رانپو: نههههه من هنوز گشنمههههههه
تانیزاکی: خوبه کنجی بعد از خوردن خوابش میبره ها*در حال بردن کنجی رو کولش*
پو:*تو ذهنش: چیکار کن....اهان فهمیدم!!**ول کردن رانپو*
رانپو:*تعجب*
پو: هاه پس کی این*در اوردن یه ابنبات بزرگ و خوشمزه*ابنبات رو میخوره؟ انگار چاره ای ندارم باید بندازمش دور چه حیف*رفتن به شمت اشغالی*
رانپو:*دوییدن و انداختن خود رو پو*منننننن میخوامشششششش
پو: ای ای ای کمرم
رانپو:بدش به من
پو: به شرطی که باهام بیای
رانپو: باشه......ولی
پو: ولی؟
رانپو: کولم کن
پو: جان؟
رانپو:*بلند شدن و بلند کردن پو و گرفتن ابنبات ازش* کولم کن
پو: ابنباتتو بخور بعد
رانپو: باشه
*بعد خوردن ابنبات*
رانپو:زود باش زود باش زود باشششش
پو:باشه*خم شدن واسه اینکه رانپو بیاد روش*بیا
رانپو:*رفتن روش*خب حالا برو منم میخوابم
پو:+باشه فقط یکم صورتتو از گردنم فاصله بده لطفا
رانپو:........*نزدیک کردن صورتش به گردنش*
پو:+عههههه نمیخوام نفست بخوره به گردنم*قرمز شدن*
رانپو:....*نزدیک تر شدن*راتو برو حرف نزن
پو:*رد کردن لبو و به راه ادامه دادن*
چویا: دازای
دازای: هوم؟
چویا: منو کول کن
دازای: چی؟
چویا: ها؟ هیچی هیچی
دازای: دیگه دیره*کول کردن چویا*
چویا: عهههه*قرمز شدن*
دازای:خب بریممممم
*کمی بعد
رانپو: چرا نمیرسیم
پو:+کم مونده دیگه
رانپو: منو بزار زمین
پو:*گذاشتنش زمین*
رانپو:دستمو بگیر
پو: باشه*گرفتن دستش*
رانپو: حالا بریم
دازای:اهم اهم*درست کردن صدا رسیدیممممممممممم!!!!
*اونایی که خواب بودن پریدن*: رسیدیم رسیدیم؟
دازای:+دروغ+گفتم
همه:😑🖕
دازای:+(〃^▽^〃)
امیدوارم+خوشتون+اومده+باشه❤💫
منتظر+پارت+بعد+باشین✨
چویا: دازای در این حد...
دازای:+من باید بدوننممممممم
اتسوشی: ببخشید ولی نمیشه
اکوتاگاوا: تا خونه میخوای همینجوری منو ببری؟
اتسوشی: چیزی گفتی نشنیدم بلند تر بگو*قیافه اتسوشی میگوید: اگه حرف بزنی کاری میکنم که خودت میدونی*
اکوتاگاوا: نه چیزی نگفتم
*در ان طرف پیش پو و رانپو*
رانپو: نمیامممممممممممم*چسبیده به در رستوران ول نمیکنه*
پو: بابا ولش کننننن *کشیدن رانپو *
رانپو: نههههه من هنوز گشنمههههههه
تانیزاکی: خوبه کنجی بعد از خوردن خوابش میبره ها*در حال بردن کنجی رو کولش*
پو:*تو ذهنش: چیکار کن....اهان فهمیدم!!**ول کردن رانپو*
رانپو:*تعجب*
پو: هاه پس کی این*در اوردن یه ابنبات بزرگ و خوشمزه*ابنبات رو میخوره؟ انگار چاره ای ندارم باید بندازمش دور چه حیف*رفتن به شمت اشغالی*
رانپو:*دوییدن و انداختن خود رو پو*منننننن میخوامشششششش
پو: ای ای ای کمرم
رانپو:بدش به من
پو: به شرطی که باهام بیای
رانپو: باشه......ولی
پو: ولی؟
رانپو: کولم کن
پو: جان؟
رانپو:*بلند شدن و بلند کردن پو و گرفتن ابنبات ازش* کولم کن
پو: ابنباتتو بخور بعد
رانپو: باشه
*بعد خوردن ابنبات*
رانپو:زود باش زود باش زود باشششش
پو:باشه*خم شدن واسه اینکه رانپو بیاد روش*بیا
رانپو:*رفتن روش*خب حالا برو منم میخوابم
پو:+باشه فقط یکم صورتتو از گردنم فاصله بده لطفا
رانپو:........*نزدیک کردن صورتش به گردنش*
پو:+عههههه نمیخوام نفست بخوره به گردنم*قرمز شدن*
رانپو:....*نزدیک تر شدن*راتو برو حرف نزن
پو:*رد کردن لبو و به راه ادامه دادن*
چویا: دازای
دازای: هوم؟
چویا: منو کول کن
دازای: چی؟
چویا: ها؟ هیچی هیچی
دازای: دیگه دیره*کول کردن چویا*
چویا: عهههه*قرمز شدن*
دازای:خب بریممممم
*کمی بعد
رانپو: چرا نمیرسیم
پو:+کم مونده دیگه
رانپو: منو بزار زمین
پو:*گذاشتنش زمین*
رانپو:دستمو بگیر
پو: باشه*گرفتن دستش*
رانپو: حالا بریم
دازای:اهم اهم*درست کردن صدا رسیدیممممممممممم!!!!
*اونایی که خواب بودن پریدن*: رسیدیم رسیدیم؟
دازای:+دروغ+گفتم
همه:😑🖕
دازای:+(〃^▽^〃)
امیدوارم+خوشتون+اومده+باشه❤💫
منتظر+پارت+بعد+باشین✨
۴.۸k
۱۰ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.