Fₐₖₑ ₙₐₘₑ: Yₐₛ
Fₐₖₑ ₙₐₘₑ: Yₐₛ
ₚₐᵣₜ⁵⁰
.⃝ .⃝ .⃝ .⃝ .⃝ .⃝ .⃝ .⃝
سکوت کرد و ثانیهای بعد با تردید و نگرانی گفت:
تهیونگ: امروز یکم اذیت شدی آخه....
قطره اشکی از چشمم فرو ریخت بغض سنگینی به گلوم چنگ زد.
ا/ت: نیاز نکرده تو برام دل بسوزونی با این کارات گناه ت صاف نمیشه....
حرف رو عوض کرد
تهیونگ: اون پسره شماره ت رو داره؟!.
ا/ت: پسره کیه؟!.
تهیونگ : همین که الان بهم زنگ زد.
ا/ت: داره که منم شمارتو بهش دادم.
با هشدار گفت
تهیونگ: دوست ندارم به خاطر این تحقیق بيخودی بهت زنگ بزنه یه جوری از سرت بازش کن، بهش بگو اگه کاری داشت به من زنگ بزنه
ا/ت: به تو ؟ تو کی هستی اونوقت؟!.
به جای جواب آروم پرسید:
تهیونگ: مامانم اومده اونجا؟!.
ا/ت: نه.
تهیونگ: گفت ميره پیش همونی.
ا/ت: همونی رفته خونه خانوم سوهی حتما یوری خانوم هم رفته همونجا دیگه.
مکثی کرد و با تردید پرسید:
تهیونگ: یعنی تو الان تنهایی؟!.
قبل از اینکه من جواب بدم سریع زمزمه کرد:
تهیونگ: جونگ کوک....جونگ کوک قرار بود بیاد اونجا...
یه لحظه ساکت شد ولی بعد به سرعت تماس رو قطع کرد.
منظورش رو نفهمیدم .... گوشی رو پایین اوردم که کسی از جلوی اتاقم گفت:
_ با کی حرف میزدی؟!.
سرم رو سریع بالا اوردم و لرزیده زل زدم به جونگ کوکی که جلوی در ايستاده بود و با چشمای زهرآگینش نگاهم میکرد.
قلبم یک باره فرو ریخت، صداش منو تا مرز سکته برد.چطوری وارد خونه شده که متوجه اومدنش نشدم.
بی اختیار با به لرزش و تته پته افتادم
ا/ت: شما....شما اینجا چیکار میکنین؟!.
همونطور که دست به سینه بود و پوزخند و شک بهم نگاه میکرد تکیه اش رو از در گرفت و بدون اجازه قدمی داخل اتاقم گذاشت
جونگ کوک: استاد!!! احیاناً منظورت با تهیونگ نیست؟!
ₚₐᵣₜ⁵⁰
.⃝ .⃝ .⃝ .⃝ .⃝ .⃝ .⃝ .⃝
سکوت کرد و ثانیهای بعد با تردید و نگرانی گفت:
تهیونگ: امروز یکم اذیت شدی آخه....
قطره اشکی از چشمم فرو ریخت بغض سنگینی به گلوم چنگ زد.
ا/ت: نیاز نکرده تو برام دل بسوزونی با این کارات گناه ت صاف نمیشه....
حرف رو عوض کرد
تهیونگ: اون پسره شماره ت رو داره؟!.
ا/ت: پسره کیه؟!.
تهیونگ : همین که الان بهم زنگ زد.
ا/ت: داره که منم شمارتو بهش دادم.
با هشدار گفت
تهیونگ: دوست ندارم به خاطر این تحقیق بيخودی بهت زنگ بزنه یه جوری از سرت بازش کن، بهش بگو اگه کاری داشت به من زنگ بزنه
ا/ت: به تو ؟ تو کی هستی اونوقت؟!.
به جای جواب آروم پرسید:
تهیونگ: مامانم اومده اونجا؟!.
ا/ت: نه.
تهیونگ: گفت ميره پیش همونی.
ا/ت: همونی رفته خونه خانوم سوهی حتما یوری خانوم هم رفته همونجا دیگه.
مکثی کرد و با تردید پرسید:
تهیونگ: یعنی تو الان تنهایی؟!.
قبل از اینکه من جواب بدم سریع زمزمه کرد:
تهیونگ: جونگ کوک....جونگ کوک قرار بود بیاد اونجا...
یه لحظه ساکت شد ولی بعد به سرعت تماس رو قطع کرد.
منظورش رو نفهمیدم .... گوشی رو پایین اوردم که کسی از جلوی اتاقم گفت:
_ با کی حرف میزدی؟!.
سرم رو سریع بالا اوردم و لرزیده زل زدم به جونگ کوکی که جلوی در ايستاده بود و با چشمای زهرآگینش نگاهم میکرد.
قلبم یک باره فرو ریخت، صداش منو تا مرز سکته برد.چطوری وارد خونه شده که متوجه اومدنش نشدم.
بی اختیار با به لرزش و تته پته افتادم
ا/ت: شما....شما اینجا چیکار میکنین؟!.
همونطور که دست به سینه بود و پوزخند و شک بهم نگاه میکرد تکیه اش رو از در گرفت و بدون اجازه قدمی داخل اتاقم گذاشت
جونگ کوک: استاد!!! احیاناً منظورت با تهیونگ نیست؟!
۵.۴k
۰۹ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.