Fₐₖₑ ₙₐₘₑ: Yₐₛ
Fₐₖₑ ₙₐₘₑ: Yₐₛ
ₚₐᵣₜ⁴³
.⃝ .⃝ .⃝ .⃝ .⃝ .⃝ .⃝ .⃝
جیغم درست مثل اون روز توی اتاق اکو شد. یهو تهیونگ عقب کشید و با چشمای درشت شده از ناباوری و شوکه به پاهام خیره شد.
گرمای خون روی پاهام راه گرفت. با خیرگی به اون نقطه پوزخندی زد و کنی ازم فاصله گرفت و گفت:
تهیونگ: با خودت چیکار دختر....
دستش رو کشید به سمت پاتختی و چند تا دستمال از جعبه بیرون کشید و برگشت پایین پاهام نشست.
صداش رو شنیدم که تمسخر آمیز گفت:
تهیونگ: بکارتِ مصنوعی ....
نگاهش کردم.....که گفت:
تهیونگ: با این میخواستی سرِ عمومو کلاه بذاری؟!.
گریه ام اوج گرفت. دستمال هارو پایین تخت انداخت. نگاهم به قرمزی خون روشون بود که گفت:
تهیونگ: تلاشت ستودنی بود....اما از شانست بازم نصیب خودم شد.
خم شد و گفت:
تهیونگ: از کارت خوشم اومد. مثل همون شب بود برام.
صورتشو نزدیک صورتم کرد و لبهام رو بوسید و وقتی که سرش رو عقب کشید با بغض و نفرت گفتم:
ا/ت: میدونی تنها آرزوم چیه؟!.
چشمکی زد و گفت:
تهیونگ: چی؟
ا/ت: فقط....فقط میخوام مُردنتو ببینم.....هر چه زودتر.
اخم تندی روی پیشونیش نشست اما این باعث نشد عقب بره یا کارش رو نیمه تموم ول کنه، خم شد و دوباره........( اهم اهم همینقدر بسه 😁)
☆☆☆
قرص رو از ورقش جدا کرد و کنارم ایستاد و گفت:
تهیونگ: بیا اينو بخور بعد بریم صبحونه تو کامل کن رنگ به روت نمونده.
از درد شکمم رو گرفته بودم و سرم روی زانوهام بود.
آروم به آرنجم زد:
تهیونگ: با توام.
سرم رو برداشتم و با چشمای خیسم نگاهش کردم. گریه های من هیچوقت تاثیری روی اون نداشتن. اگه داشتن من الان تو این بدبختی گیر نکرده بود.
لیوان رو گرفتم ولی خودش قرص رو توی دهنم گذاشت، شاید میخواست مطمئن بشه که قرص رومیخورم یا نه تا بارداری دیگه ای پیش نیاد..
تهیونگ: اگه چیزی تو گلوت گیر کرده بگو.
به حال رقت انگیز خودم پوزخندی زدم که توی این دوسال اومدم به این شهر و گرفتارِ خودخواهی و هوس ناتمومش شدم و اون همچنان بیخیالم نمیشه.
سرم رو دوباره روی زانو هام گذاشتم.
نفسی کشید و لیوان رو روی پاتختی گذاشت و به سمت کمد رفت، یه دست کت و شلوار شیک از توی کمد بیرون کشید و نیم نگاهی بهم انداخت.
تهیونگ: اینا بهم میاد؟!.
کت و شلوار خاکستری رو جلوی تنش گرفته بود تا به خیال خودش من براش نظر بدم.
پوزخندی زدم.....مات و محکم از عصبانیت پلکاش رو بهم فشار داد.
با بغض گفتم:
ا/ت: تو این دوسال به تنها چیزی که فکر میکردم این بود که با وجود آقای دونگ ووک و اسم و رسمش بین مردم و کارای خیری که میکنه. تو چطور انقدر پست و عوضی شدی که از یه دختر با مدارکِ کثیف سواستفاده میکنی؟!.
ادامش تو کامنته🫶🏻
ₚₐᵣₜ⁴³
.⃝ .⃝ .⃝ .⃝ .⃝ .⃝ .⃝ .⃝
جیغم درست مثل اون روز توی اتاق اکو شد. یهو تهیونگ عقب کشید و با چشمای درشت شده از ناباوری و شوکه به پاهام خیره شد.
گرمای خون روی پاهام راه گرفت. با خیرگی به اون نقطه پوزخندی زد و کنی ازم فاصله گرفت و گفت:
تهیونگ: با خودت چیکار دختر....
دستش رو کشید به سمت پاتختی و چند تا دستمال از جعبه بیرون کشید و برگشت پایین پاهام نشست.
صداش رو شنیدم که تمسخر آمیز گفت:
تهیونگ: بکارتِ مصنوعی ....
نگاهش کردم.....که گفت:
تهیونگ: با این میخواستی سرِ عمومو کلاه بذاری؟!.
گریه ام اوج گرفت. دستمال هارو پایین تخت انداخت. نگاهم به قرمزی خون روشون بود که گفت:
تهیونگ: تلاشت ستودنی بود....اما از شانست بازم نصیب خودم شد.
خم شد و گفت:
تهیونگ: از کارت خوشم اومد. مثل همون شب بود برام.
صورتشو نزدیک صورتم کرد و لبهام رو بوسید و وقتی که سرش رو عقب کشید با بغض و نفرت گفتم:
ا/ت: میدونی تنها آرزوم چیه؟!.
چشمکی زد و گفت:
تهیونگ: چی؟
ا/ت: فقط....فقط میخوام مُردنتو ببینم.....هر چه زودتر.
اخم تندی روی پیشونیش نشست اما این باعث نشد عقب بره یا کارش رو نیمه تموم ول کنه، خم شد و دوباره........( اهم اهم همینقدر بسه 😁)
☆☆☆
قرص رو از ورقش جدا کرد و کنارم ایستاد و گفت:
تهیونگ: بیا اينو بخور بعد بریم صبحونه تو کامل کن رنگ به روت نمونده.
از درد شکمم رو گرفته بودم و سرم روی زانوهام بود.
آروم به آرنجم زد:
تهیونگ: با توام.
سرم رو برداشتم و با چشمای خیسم نگاهش کردم. گریه های من هیچوقت تاثیری روی اون نداشتن. اگه داشتن من الان تو این بدبختی گیر نکرده بود.
لیوان رو گرفتم ولی خودش قرص رو توی دهنم گذاشت، شاید میخواست مطمئن بشه که قرص رومیخورم یا نه تا بارداری دیگه ای پیش نیاد..
تهیونگ: اگه چیزی تو گلوت گیر کرده بگو.
به حال رقت انگیز خودم پوزخندی زدم که توی این دوسال اومدم به این شهر و گرفتارِ خودخواهی و هوس ناتمومش شدم و اون همچنان بیخیالم نمیشه.
سرم رو دوباره روی زانو هام گذاشتم.
نفسی کشید و لیوان رو روی پاتختی گذاشت و به سمت کمد رفت، یه دست کت و شلوار شیک از توی کمد بیرون کشید و نیم نگاهی بهم انداخت.
تهیونگ: اینا بهم میاد؟!.
کت و شلوار خاکستری رو جلوی تنش گرفته بود تا به خیال خودش من براش نظر بدم.
پوزخندی زدم.....مات و محکم از عصبانیت پلکاش رو بهم فشار داد.
با بغض گفتم:
ا/ت: تو این دوسال به تنها چیزی که فکر میکردم این بود که با وجود آقای دونگ ووک و اسم و رسمش بین مردم و کارای خیری که میکنه. تو چطور انقدر پست و عوضی شدی که از یه دختر با مدارکِ کثیف سواستفاده میکنی؟!.
ادامش تو کامنته🫶🏻
۳.۸k
۰۹ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.