Part 28:🖇🩵ادمین آلیس
Part 28:🖇🩵ادمین آلیس
جیسو:باورم نمیشه شما ها مگه از یه مادر نیستین؟
تهیونگ:نه
جنی:چیییی؟
+کوک برادر ما نیست
رزی:چ..چطور ممکنه پ..پس چطور به هم میکین داداش؟
جنی:توضیح بده
تهیونگ نفس عمیقی کشید و شروع کرد توضیح دادن:فلش بک به ۷ سال پیش ۱۷ سالگی کوک :راستش ما با کوک توی یک شرکت آشنا شدیم اون نوقع کوک ۱۷ سالش بود پدرامون باهم دوست بودن اما وقتی مادر کوک وقتی کوک ۱۳ سالش بود مرد پدر کوک بعد یک سال رفت زن گرفت و از اون موقع اونا باهم دشمن شدن...ما باهم خیلی صمیمی بودیم طوری که به هم داداش میگفتیم انگار واقعا عضوی از خانواده هم بودیم یه شب که بارون تند میبارید یکی در خونمونو تند زد و ما هم درو باز کردیم دیدیم که کوک با سر و وضع خیس و میلرزید آوردیمش تو که گفت با پدر و اون عفریته دعوا کردم قسم خوردم دیگه هیچوقت نبینمشون ما هم تصمیم گرفتیم که با هم زندگی کنیم راستش کوک همخون ما نیست و از مادر ما نیست اون از یک نفر دیگس ،تا ۴ سال پیش که...پدرم...هوف پدرتونو کشت...
کوک مقصر نیست ما مقصریم و پدر ما مقصر بوده کوک بعد از دعوا با پدرش تبدیل به یه آدم مغرور شد تا اسنکه با لیسا آشناشد مثل اینکه واقعا عشق زندگیشو پیدا کرده اما نمیدونم چرا اینطوره کرده
حال:جنی:چی داشتم میشنیدم کوک و بقیه از یک مادر و پدر نیستن؟وای وای لیسا داشت چیکار میکرد داشت کوک رو ذره ذره میکشت وای نه تو شوک بودیم من و دخترا باید به لیسا میگفتیم
جیسو:باورم نمیشه شما ها مگه از یه مادر نیستین؟
تهیونگ:نه
جنی:چیییی؟
+کوک برادر ما نیست
رزی:چ..چطور ممکنه پ..پس چطور به هم میکین داداش؟
جنی:توضیح بده
تهیونگ نفس عمیقی کشید و شروع کرد توضیح دادن:فلش بک به ۷ سال پیش ۱۷ سالگی کوک :راستش ما با کوک توی یک شرکت آشنا شدیم اون نوقع کوک ۱۷ سالش بود پدرامون باهم دوست بودن اما وقتی مادر کوک وقتی کوک ۱۳ سالش بود مرد پدر کوک بعد یک سال رفت زن گرفت و از اون موقع اونا باهم دشمن شدن...ما باهم خیلی صمیمی بودیم طوری که به هم داداش میگفتیم انگار واقعا عضوی از خانواده هم بودیم یه شب که بارون تند میبارید یکی در خونمونو تند زد و ما هم درو باز کردیم دیدیم که کوک با سر و وضع خیس و میلرزید آوردیمش تو که گفت با پدر و اون عفریته دعوا کردم قسم خوردم دیگه هیچوقت نبینمشون ما هم تصمیم گرفتیم که با هم زندگی کنیم راستش کوک همخون ما نیست و از مادر ما نیست اون از یک نفر دیگس ،تا ۴ سال پیش که...پدرم...هوف پدرتونو کشت...
کوک مقصر نیست ما مقصریم و پدر ما مقصر بوده کوک بعد از دعوا با پدرش تبدیل به یه آدم مغرور شد تا اسنکه با لیسا آشناشد مثل اینکه واقعا عشق زندگیشو پیدا کرده اما نمیدونم چرا اینطوره کرده
حال:جنی:چی داشتم میشنیدم کوک و بقیه از یک مادر و پدر نیستن؟وای وای لیسا داشت چیکار میکرد داشت کوک رو ذره ذره میکشت وای نه تو شوک بودیم من و دخترا باید به لیسا میگفتیم
۲.۷k
۰۶ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.