زهر پارت ۵
زهر پارت ۵
یونگی:اون بچه رو انقدری محکم تو بغلش گرفته بود که ما متوجهش نشده بودیم..که از بغلش بچه رو جدا کرد دادِش به بابام سوک مین به بابام گفت معلوم نیست که بیاد یا زنده بمونه اما بابام بهش قول داد اون دختر و عین بچه خودش بزرگش میکنه حتی میومد خونمون میگفت یه خزانه مالی داره اما هیچوقت اینکه کجاست راجبش بهمون نگفته اگه هم الانم اون خزانه باشه معلوم نیست کجاست و کی مدیرتش میکنه..
از وقتی اونو آورد خانوادم دیگه روی خوششونو به عزیزترین پسرشون
مرده:صبر کن ببینم یعنی سوکمین خزانه داشته خب اگه اینطور که تو میگی حتما یکی هم داشته محافظ باشه تمامی کاراش دست اون باشه
یونگی:نمیدونم ولی قطعا همینطوره خب داشتم میگفتم خانوادم دیگه روشونو به عزیز ترین پسرشون نشون ندادن مثلا من هم خونشونم اما فقط به اون دختره احمق که دختر واقعیشون نیست اهمیت میدن حتی بابام میخواد شرکت و به نام اون حرومزاده بزنه..
اینا اطلاعاتی بود که بهت دادم امیدوارم تو هم در قبال اطلاعاتم کاری که گفتم و بکنی
مرده:نگران نباش من کارم و بلدم حتی اگه هم نمیگفتی از اولش قرار بود اینکار و کنم ولی خب اطلاعاتت به اندازه کافی کامل بود
یونگی:یاااا(باصدا بلند)یعنی چی به اندازه کافی کامل بود همینارو هم اگه بهت نمیگفتم باید میرفتی از بابام بپرسی..
که فکر نکنم اونم بهت میگفت (پوزخند)
مرده:تو فقط کاری که میگمو انجام بده کمکت میکنم پدرت باز نشسته شد جانشینش بشی ولی منم میخوام
تو یکاری کنی
یونگی:چی؟ چیه؟ چیه اونکار؟
مرده:...
یونگی:بگو دیگه
مرده:بیا نزدیکتر
یونگی:بیا اومدم نزدیکتر حرفتو بزن
مرده کنار سر یونگی:باید خواهر جونتو به من یه جوری یا یه جایی تحویلش بدی
یونگی:قبوله اما چجوری نباید پدرم بفهمه
مرده:اونش با من نگران نباش
راوی ویو:
ریونا با چشمای پر از اشک که دیگه حس میکرد واقعا دنیا براش انگار تموم شده میوفته زمین و دستش و جلوی دهنش میزاره تا اونا نتونن صدای گریه شکستن قلب دخترک را بشنون و از آن موقع به بعد پاش و وارد اون کافه نذاشت و همینطور اون و کای همو ندیدن
(پایان فلش بک)
ریونا ویو
از اوتوبوس پیاده شدم داشتم میرفتم مدرسه که دیدم میخوان در و ببندن وای دیرم شده بود پس دویدم
که آجوشی و دیدم در حال بستن در
ریونا:آجوشی وایسا (نفس نفس زنان)
در... در... درو...نبند
آجوشی:ریونا تویی
ریونا:آره آره آجوشی بی زحمت نبند بزار برم تو
آجوشی:این آخرین هشدارمه دیگه دیرت نشه ها
ریونا:باشه آجوشی مرسی لطفتو جبران میکنم
آجوشی:دیر نکن دختر این خودش یه جبرانه
ریونا:آجوشی باشه دیگه فعلا
بعد کَل کَل با آجوشی وارد کلاس شدم که معلم منو دید
معلم:دیر کردی
ریونا:ببخشید
معلم:برو بشین سر جات دیگه تکرار نشه
ریونا:چشم
یونگی:اون بچه رو انقدری محکم تو بغلش گرفته بود که ما متوجهش نشده بودیم..که از بغلش بچه رو جدا کرد دادِش به بابام سوک مین به بابام گفت معلوم نیست که بیاد یا زنده بمونه اما بابام بهش قول داد اون دختر و عین بچه خودش بزرگش میکنه حتی میومد خونمون میگفت یه خزانه مالی داره اما هیچوقت اینکه کجاست راجبش بهمون نگفته اگه هم الانم اون خزانه باشه معلوم نیست کجاست و کی مدیرتش میکنه..
از وقتی اونو آورد خانوادم دیگه روی خوششونو به عزیزترین پسرشون
مرده:صبر کن ببینم یعنی سوکمین خزانه داشته خب اگه اینطور که تو میگی حتما یکی هم داشته محافظ باشه تمامی کاراش دست اون باشه
یونگی:نمیدونم ولی قطعا همینطوره خب داشتم میگفتم خانوادم دیگه روشونو به عزیز ترین پسرشون نشون ندادن مثلا من هم خونشونم اما فقط به اون دختره احمق که دختر واقعیشون نیست اهمیت میدن حتی بابام میخواد شرکت و به نام اون حرومزاده بزنه..
اینا اطلاعاتی بود که بهت دادم امیدوارم تو هم در قبال اطلاعاتم کاری که گفتم و بکنی
مرده:نگران نباش من کارم و بلدم حتی اگه هم نمیگفتی از اولش قرار بود اینکار و کنم ولی خب اطلاعاتت به اندازه کافی کامل بود
یونگی:یاااا(باصدا بلند)یعنی چی به اندازه کافی کامل بود همینارو هم اگه بهت نمیگفتم باید میرفتی از بابام بپرسی..
که فکر نکنم اونم بهت میگفت (پوزخند)
مرده:تو فقط کاری که میگمو انجام بده کمکت میکنم پدرت باز نشسته شد جانشینش بشی ولی منم میخوام
تو یکاری کنی
یونگی:چی؟ چیه؟ چیه اونکار؟
مرده:...
یونگی:بگو دیگه
مرده:بیا نزدیکتر
یونگی:بیا اومدم نزدیکتر حرفتو بزن
مرده کنار سر یونگی:باید خواهر جونتو به من یه جوری یا یه جایی تحویلش بدی
یونگی:قبوله اما چجوری نباید پدرم بفهمه
مرده:اونش با من نگران نباش
راوی ویو:
ریونا با چشمای پر از اشک که دیگه حس میکرد واقعا دنیا براش انگار تموم شده میوفته زمین و دستش و جلوی دهنش میزاره تا اونا نتونن صدای گریه شکستن قلب دخترک را بشنون و از آن موقع به بعد پاش و وارد اون کافه نذاشت و همینطور اون و کای همو ندیدن
(پایان فلش بک)
ریونا ویو
از اوتوبوس پیاده شدم داشتم میرفتم مدرسه که دیدم میخوان در و ببندن وای دیرم شده بود پس دویدم
که آجوشی و دیدم در حال بستن در
ریونا:آجوشی وایسا (نفس نفس زنان)
در... در... درو...نبند
آجوشی:ریونا تویی
ریونا:آره آره آجوشی بی زحمت نبند بزار برم تو
آجوشی:این آخرین هشدارمه دیگه دیرت نشه ها
ریونا:باشه آجوشی مرسی لطفتو جبران میکنم
آجوشی:دیر نکن دختر این خودش یه جبرانه
ریونا:آجوشی باشه دیگه فعلا
بعد کَل کَل با آجوشی وارد کلاس شدم که معلم منو دید
معلم:دیر کردی
ریونا:ببخشید
معلم:برو بشین سر جات دیگه تکرار نشه
ریونا:چشم
۳.۸k
۰۲ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.