دوست دارم باباp1
دوست دارم باباp1
مثل عادت چنسالش توی تراس یتیم خونس عادتش اینه ک یافت ۳ شب یواشکی بره تو تراس به ماهو ستاره ها نگاه کنه و سیگار بکشه سیکارشو بین لباش قرار داد و کام عمیقی ازش گرفت ک متوجه پارک شدن ماشینی جلوی در یتیم خونه شد با دقت نگاه کرد ی مرد با کتو شلوار از ماشین پیاده شد مدیر یتیم خونه بهش تعظیم کرد تو دلش با خودش گفت اینم حتما ار اون عوضیای کص*کشه ک اومده برده برا خودش ببره چنباری این دختر رو برای بردگی برده بودن ولی چیزی ک تهویلشون اومده بود دزدیده شدن تموم اموالشون از طرف دختره بود سیگارشو خاموش کرد و رفت سمت سالن اصلی از پله ها رفتم پایین همین که رسیدم با اونا روبه رو شدم ک مدیر گفت
مدیر:این وقت شب اینجا چیکار میکنی نباید الان خواب باشی
+گشنمه اومدم یچیزی کوفت کنم اجازه ندارم مستر
مدیر:نمیبینی مهمون داریم درست حرف بزن
+مهمونی کوفت حتما اینم از همون عوضیاست که دنبال هرزه تو بین بچه های ۱۲ ،۱۳ ساله میگرده
برگشت ک سمت اشپر خونه بره که ی نگاه به مرده کرد صاف تو چشاش نگاه کرد و گفت
+خوب بگرد
و رفت
مدیر :واقعا معذرت میخام نمیدونم چشه اینجوری حرف میزنه حتما تنبیهش میکنم
از زبان کوک
برای خرید شرکتی به خانواده احتیاج داشتم پس تصمیم گرفتم از یتیم خونه ی بچه به سرپرستی بگیرم بعد به بقیه بگم زنم مرده برای اینکه به کسی افتابی نشم شب رفتم انتظار داشتم همه خواب باشن و خب بودن چون ساعت ۳ شب بود ولی بجز یه دختر بچه با کمال پرویی حرفایی گفت ک حتی کسایی ک منو نمیشناسی بهم نمیگن و موقع زفتن به چشام نگاه کرد تعجب کردم چون توی این همه سال ی بارم نشده کسی تو چشام نگاه کنه زنو بچه ها که اصلا نتونستم ولی این دختر بچه جرعتشو کرد که به چشام نگاه کنه البته اونم بعد اینکه بفهمه کیم دیگه جرعتشو نمیکنه برگشتم سمت مدیر گفتم
_کی بود
مدیر:اسمش اته اون ی دختر بچش ک ۳ ساله اینجاس خانوادش خیلی خر پولن ول یچون دختر نمیخاستن اودنش اینجا
بعد گشتن کل اتاقا هیچ بچه ای به چشم نیومد به جز اون پروهه برای کارم بچه ای به پرویی اون لازم دارم
_اون بچه پرو رو میخوام همون اته
مدیر:چی ولی قربان اون ی بچه بی ادبه پروژه ک کل روز یا تو باشگاه یا تو بار یادم توی محله چینیان قمار میکنه قلدری میکنه دزدی میکنه مدرسشو میپیچونه چرا اون این همه بچه خوب هست یکی دیگرو بردارید قربان
_میگم نظرت چیه تو کلا تصمیم بگیری برای کارای من به تو ربط داره من کیو انتخواب میکنم نمیکنم فردا لازم نیست بره مدرسه ساعت ۱۰ صبح میلم دنبالش وقت حدر کردن رو دوست ندارم خودتون همه کارارو بکنین من فقط بیام ببرمش
مدیر:چشم قربان
مثل عادت چنسالش توی تراس یتیم خونس عادتش اینه ک یافت ۳ شب یواشکی بره تو تراس به ماهو ستاره ها نگاه کنه و سیگار بکشه سیکارشو بین لباش قرار داد و کام عمیقی ازش گرفت ک متوجه پارک شدن ماشینی جلوی در یتیم خونه شد با دقت نگاه کرد ی مرد با کتو شلوار از ماشین پیاده شد مدیر یتیم خونه بهش تعظیم کرد تو دلش با خودش گفت اینم حتما ار اون عوضیای کص*کشه ک اومده برده برا خودش ببره چنباری این دختر رو برای بردگی برده بودن ولی چیزی ک تهویلشون اومده بود دزدیده شدن تموم اموالشون از طرف دختره بود سیگارشو خاموش کرد و رفت سمت سالن اصلی از پله ها رفتم پایین همین که رسیدم با اونا روبه رو شدم ک مدیر گفت
مدیر:این وقت شب اینجا چیکار میکنی نباید الان خواب باشی
+گشنمه اومدم یچیزی کوفت کنم اجازه ندارم مستر
مدیر:نمیبینی مهمون داریم درست حرف بزن
+مهمونی کوفت حتما اینم از همون عوضیاست که دنبال هرزه تو بین بچه های ۱۲ ،۱۳ ساله میگرده
برگشت ک سمت اشپر خونه بره که ی نگاه به مرده کرد صاف تو چشاش نگاه کرد و گفت
+خوب بگرد
و رفت
مدیر :واقعا معذرت میخام نمیدونم چشه اینجوری حرف میزنه حتما تنبیهش میکنم
از زبان کوک
برای خرید شرکتی به خانواده احتیاج داشتم پس تصمیم گرفتم از یتیم خونه ی بچه به سرپرستی بگیرم بعد به بقیه بگم زنم مرده برای اینکه به کسی افتابی نشم شب رفتم انتظار داشتم همه خواب باشن و خب بودن چون ساعت ۳ شب بود ولی بجز یه دختر بچه با کمال پرویی حرفایی گفت ک حتی کسایی ک منو نمیشناسی بهم نمیگن و موقع زفتن به چشام نگاه کرد تعجب کردم چون توی این همه سال ی بارم نشده کسی تو چشام نگاه کنه زنو بچه ها که اصلا نتونستم ولی این دختر بچه جرعتشو کرد که به چشام نگاه کنه البته اونم بعد اینکه بفهمه کیم دیگه جرعتشو نمیکنه برگشتم سمت مدیر گفتم
_کی بود
مدیر:اسمش اته اون ی دختر بچش ک ۳ ساله اینجاس خانوادش خیلی خر پولن ول یچون دختر نمیخاستن اودنش اینجا
بعد گشتن کل اتاقا هیچ بچه ای به چشم نیومد به جز اون پروهه برای کارم بچه ای به پرویی اون لازم دارم
_اون بچه پرو رو میخوام همون اته
مدیر:چی ولی قربان اون ی بچه بی ادبه پروژه ک کل روز یا تو باشگاه یا تو بار یادم توی محله چینیان قمار میکنه قلدری میکنه دزدی میکنه مدرسشو میپیچونه چرا اون این همه بچه خوب هست یکی دیگرو بردارید قربان
_میگم نظرت چیه تو کلا تصمیم بگیری برای کارای من به تو ربط داره من کیو انتخواب میکنم نمیکنم فردا لازم نیست بره مدرسه ساعت ۱۰ صبح میلم دنبالش وقت حدر کردن رو دوست ندارم خودتون همه کارارو بکنین من فقط بیام ببرمش
مدیر:چشم قربان
۱۳.۹k
۳۰ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.