پارت 21
وارد خونه شدم...تمام خاطراتم مثل فیلم اومدن جلوی چشمم بغض گلومو رفته بود نتونستم تحمل کنم و نشستم تا میتونستم گریه کردم...بعد چند مین تمام بد///نم درد میکرد رفتم از توی کمد حوله رو برداشتم و رفتم حموم یه دوش ده مینی گرفتم و اومدم بیرون...رفتم آشپزخونه و یه رامیون برداشتم و خوردم...بعدش جلوی تلویزیون نشستم و گشتم فیلم پیدا کنم... فیلم رو پیدا کردم و یهو غرق شدم توی فکرم...میخواستم به تهیونگ زنگ بزنم...برم پیشش...بهش بگم دلم براش تنگ شده دوسش دارم
ولی یادم افتاد اون دوسم نداره...
اشک تو چشمام جمع شد...این دل تنگی
بد جوری حالمو بد کرد جوری که هر چند ساعت اندازه یک مشت قرص میخوردم
نمیتونستم تحمل کنم رفتم و گوشیمو برداشتم و شماره تهیونگ رو گرفتم هر چقدر منتظر موندم جواب نداد حتی بیشتر از بیست بار بهش زنگ زدم ولی جواب نمیداد...رفتم و یه کت پوشیدم و از خونه رفتم بیرون دنبالش..جاهایی که میدونستم اونجا میره رفتم گشتم......
یک ساعت گذشته و تنها جایی که وقتی حالش بد میشه میره بار هستش... نفس عمیقی کشیدم و وارد بار شدم...بار با قبلش خیلی فرق میکرد اوضاعش خیلی خیلی بد بود...اخرین باری که اومدیم اینجا اولین بارم بود از وقتی که اون مرد داشت بهم نزدیک میشد تهیونگ متوجه شد و دیگه اجازه نداد حتی یه بار هم منو بیاره اینجا...رفتم داخل و به دور و برم نگاه میکردم که بارمن اومد سمتم...
بارمن: چیزی میخواین؟
ا.ت: ببخشید من دنبال کیم تهیونگ میگردم ایشون اینجا نیستن
بارمن:نه متاسفانه چند روز پیش فقط اومدن
ا.ت:باشه ممنون
از اونجا اومدم بیرون دیگه نمیدونستم کجاست نا امید شدم و رفتم خونه...
ولی یادم افتاد اون دوسم نداره...
اشک تو چشمام جمع شد...این دل تنگی
بد جوری حالمو بد کرد جوری که هر چند ساعت اندازه یک مشت قرص میخوردم
نمیتونستم تحمل کنم رفتم و گوشیمو برداشتم و شماره تهیونگ رو گرفتم هر چقدر منتظر موندم جواب نداد حتی بیشتر از بیست بار بهش زنگ زدم ولی جواب نمیداد...رفتم و یه کت پوشیدم و از خونه رفتم بیرون دنبالش..جاهایی که میدونستم اونجا میره رفتم گشتم......
یک ساعت گذشته و تنها جایی که وقتی حالش بد میشه میره بار هستش... نفس عمیقی کشیدم و وارد بار شدم...بار با قبلش خیلی فرق میکرد اوضاعش خیلی خیلی بد بود...اخرین باری که اومدیم اینجا اولین بارم بود از وقتی که اون مرد داشت بهم نزدیک میشد تهیونگ متوجه شد و دیگه اجازه نداد حتی یه بار هم منو بیاره اینجا...رفتم داخل و به دور و برم نگاه میکردم که بارمن اومد سمتم...
بارمن: چیزی میخواین؟
ا.ت: ببخشید من دنبال کیم تهیونگ میگردم ایشون اینجا نیستن
بارمن:نه متاسفانه چند روز پیش فقط اومدن
ا.ت:باشه ممنون
از اونجا اومدم بیرون دیگه نمیدونستم کجاست نا امید شدم و رفتم خونه...
۵.۱k
۲۷ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.