پارت ۲۰
تهیونگ: بگو ببینم چرا این کارو کردیی اون پدر ا.ت بوددد
تو.....ببین حق دارم که ازت متنفر باشمم....
کوک:هیییی خفه شو من باید از تو متنفر باشم توو تنها امیدم رو ازم گرفتییی میفهمی ینی چییییییییی ارهههه*داد و گریه*
تهیونگ:راجب چی حرف میزنی تو بشین سر جات کوک اگه کاری رو ک....*داد*
راجب چی حرف میزنممم....تو خودت بهتر از من میدونی من عاشق ا.ت بودم
*بغض میکنه*
همون شبی که تو بردیش پیش خودت من اونجا بودم...*اروم با بغض*دیدم که اونو ازم گرفتی....*داد*اکه تو جای من بودی منو زنده نمیزاشتی*داد* من با تمام وجودم...*بغض*دوسش داشتم
ولی تو چیکارکردی...*بغض*تو...
*بیشتر گریه میکنه یلند میشه راه میوفته به سمت بیرون*
دیکه نمیخوام ببینمتون....ازتون متنفرم...
*میره بیرون*
″ویو ا.ت″
باورم نمیشد چی میشنیدم...کوک....
کوک از اونجا با گریه رفت...فکر میکردم تهیونگ چون دوسم داره اینکارو کرد
ولی...اون فقط بخاطر اینکه خودش انتقام بگیره اینکارو کرد...من واقعا دوسش دارم ولی....اون ارم متنفره اینو یکی مدام زیر گوشم زمزمه میکنه
پس...دیگه مطمئن شدم...دلیلی واسه موندن اینجا ندارم ....
ا.ت:ت...ت...تهیونگ...دستامو باز کن...هق هق*گریه*
تهیونگ:*بهش نگاه میکنه* چرا...تو قرار نیست جایی بری
ا.ت:ت...تهیونگ خواه...هش میکنم بزار برممم*گریه*
سرمو بردم پایین و گریه میکردم صدای پای تهیونگ میومد...اومد طرفم و از پشت دستامو گرفت و باز کرد
تهیونگ:بیا...اینم دستات...حالا برو...*ناراحت*...*بغض*
دستامو باز کرد با گریه دویدم بیرون و سریع از اونجا دور شدم کلید اون خونه رو داشتم رفتم اونجا اخه جایی بجز اون خونه نداشتم تا خونه دویدم و بعد چند مین رسیدم...در رو باز کردم و....
تو.....ببین حق دارم که ازت متنفر باشمم....
کوک:هیییی خفه شو من باید از تو متنفر باشم توو تنها امیدم رو ازم گرفتییی میفهمی ینی چییییییییی ارهههه*داد و گریه*
تهیونگ:راجب چی حرف میزنی تو بشین سر جات کوک اگه کاری رو ک....*داد*
راجب چی حرف میزنممم....تو خودت بهتر از من میدونی من عاشق ا.ت بودم
*بغض میکنه*
همون شبی که تو بردیش پیش خودت من اونجا بودم...*اروم با بغض*دیدم که اونو ازم گرفتی....*داد*اکه تو جای من بودی منو زنده نمیزاشتی*داد* من با تمام وجودم...*بغض*دوسش داشتم
ولی تو چیکارکردی...*بغض*تو...
*بیشتر گریه میکنه یلند میشه راه میوفته به سمت بیرون*
دیکه نمیخوام ببینمتون....ازتون متنفرم...
*میره بیرون*
″ویو ا.ت″
باورم نمیشد چی میشنیدم...کوک....
کوک از اونجا با گریه رفت...فکر میکردم تهیونگ چون دوسم داره اینکارو کرد
ولی...اون فقط بخاطر اینکه خودش انتقام بگیره اینکارو کرد...من واقعا دوسش دارم ولی....اون ارم متنفره اینو یکی مدام زیر گوشم زمزمه میکنه
پس...دیگه مطمئن شدم...دلیلی واسه موندن اینجا ندارم ....
ا.ت:ت...ت...تهیونگ...دستامو باز کن...هق هق*گریه*
تهیونگ:*بهش نگاه میکنه* چرا...تو قرار نیست جایی بری
ا.ت:ت...تهیونگ خواه...هش میکنم بزار برممم*گریه*
سرمو بردم پایین و گریه میکردم صدای پای تهیونگ میومد...اومد طرفم و از پشت دستامو گرفت و باز کرد
تهیونگ:بیا...اینم دستات...حالا برو...*ناراحت*...*بغض*
دستامو باز کرد با گریه دویدم بیرون و سریع از اونجا دور شدم کلید اون خونه رو داشتم رفتم اونجا اخه جایی بجز اون خونه نداشتم تا خونه دویدم و بعد چند مین رسیدم...در رو باز کردم و....
۷.۹k
۲۲ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.