pt1
pt1
بیدار شدم رفتم دسشویی کارای لازمو انجام دادم لباسمو عوض کردم و فرم مدرسمو پوشیدم کیفمو آماده کردم رفتم از اتاق بیرون مامان بابام با خواهرم اونجا مشغول صبحونه بودن نشستم رو میز شروع کردن به خوردن رو به ناهی کردم
کوک:ناهی واسه امتحان ادبیات خوندی
ناهی:خوندم ولی همش یادم میره
کوک:چون قشنگ نمیخونی که به ذهنت بره
ناهی:اههه خب حوصله ی درس ندارم ایششش
کوک:واسه همینه درسات ضعیفه
بابا:خیلی خب بحث نکنین
کوک:باش خب من سیر شدم فعلا خدافظ
ناهی:خدافظ
(داخل مدرسه )
رفتم سر کلاس نامجون و جونگ سوک دیدم رفتم پیششون
کوک:سلام چطورید
نامی:اوه سلام جونگ کوک خوبم تو چطوری
کوک:من عالیم
جونگ سوک:خوبم تو چطوری چخبر
کوک:خوبم سلامتی واسه امتحان خوندین؟
نامی:اره ولی ادبیات خیلی راحته در عرض ۱۰ دقیقه آدم میتونه جواب بده
جونگ سوک:اره واسه همینه از ادبیات خوشم میاد
کوک: من از همه ی درسا خوشم میاد
مشغول صحبت با نامجون جونگ سوک بودم که دبیر اومد
دبیر ادبیات: خب بچه ها امیدوارم واسه امتحان خونده باشید خب سوالی دارید؟
بچه ها رفتن سوالاتشونو از بچه ها پرسیدن
دبیر:خب اگه سوالاتتون تموم شد برگه هارو پخش کنم خب کتابا رو بذارین تو کیف
کتابمو تو کیف گذاشتم برگه رو بهم دادن شروع کردم به نوشتن
۲۰ دقیقه بعد
کوک:آقای سونگ من تموم کردم
برگه رو به آقای سونگ دادم
رفتم از کلاس بیرون جونگ سوک و نامی هم اومدن مشغول حرف زدن و قدم زدن تو حیاط شدیم و داشتیم جوابارو به هم میگفتیم زنگ خورد رفتیم کلاس این زنگ زبان داشتیم
دبیر زبان داشت درس میداد ما هم گوش میکردیم
دو ساعت بعد
مدرسه تموم شد رفتم دم در کلاس ناهی ناهی اومد بیرون و داشت با دوستاش خدافظی میکرد از بس طولش داد از پشت کیفشو گرفتم
ناهی:خدافط هوی چته
کوک:بیا دیگه حوصله ندارم اههه
ناهی:ایش باشه اومدم
رفتیم خونه
کوک:سلام مامان سلام بابا
مامان:سلام امتحان رو خوب دادی؟
کوک:اره مامان عالی دادم
رفتم داخل اتاقم لباسمو عوض کردم و رفتم رو تخت دراز کشیدم چشام سنگین شد و خوابم برد
خب چطور بود؟
بیدار شدم رفتم دسشویی کارای لازمو انجام دادم لباسمو عوض کردم و فرم مدرسمو پوشیدم کیفمو آماده کردم رفتم از اتاق بیرون مامان بابام با خواهرم اونجا مشغول صبحونه بودن نشستم رو میز شروع کردن به خوردن رو به ناهی کردم
کوک:ناهی واسه امتحان ادبیات خوندی
ناهی:خوندم ولی همش یادم میره
کوک:چون قشنگ نمیخونی که به ذهنت بره
ناهی:اههه خب حوصله ی درس ندارم ایششش
کوک:واسه همینه درسات ضعیفه
بابا:خیلی خب بحث نکنین
کوک:باش خب من سیر شدم فعلا خدافظ
ناهی:خدافظ
(داخل مدرسه )
رفتم سر کلاس نامجون و جونگ سوک دیدم رفتم پیششون
کوک:سلام چطورید
نامی:اوه سلام جونگ کوک خوبم تو چطوری
کوک:من عالیم
جونگ سوک:خوبم تو چطوری چخبر
کوک:خوبم سلامتی واسه امتحان خوندین؟
نامی:اره ولی ادبیات خیلی راحته در عرض ۱۰ دقیقه آدم میتونه جواب بده
جونگ سوک:اره واسه همینه از ادبیات خوشم میاد
کوک: من از همه ی درسا خوشم میاد
مشغول صحبت با نامجون جونگ سوک بودم که دبیر اومد
دبیر ادبیات: خب بچه ها امیدوارم واسه امتحان خونده باشید خب سوالی دارید؟
بچه ها رفتن سوالاتشونو از بچه ها پرسیدن
دبیر:خب اگه سوالاتتون تموم شد برگه هارو پخش کنم خب کتابا رو بذارین تو کیف
کتابمو تو کیف گذاشتم برگه رو بهم دادن شروع کردم به نوشتن
۲۰ دقیقه بعد
کوک:آقای سونگ من تموم کردم
برگه رو به آقای سونگ دادم
رفتم از کلاس بیرون جونگ سوک و نامی هم اومدن مشغول حرف زدن و قدم زدن تو حیاط شدیم و داشتیم جوابارو به هم میگفتیم زنگ خورد رفتیم کلاس این زنگ زبان داشتیم
دبیر زبان داشت درس میداد ما هم گوش میکردیم
دو ساعت بعد
مدرسه تموم شد رفتم دم در کلاس ناهی ناهی اومد بیرون و داشت با دوستاش خدافظی میکرد از بس طولش داد از پشت کیفشو گرفتم
ناهی:خدافط هوی چته
کوک:بیا دیگه حوصله ندارم اههه
ناهی:ایش باشه اومدم
رفتیم خونه
کوک:سلام مامان سلام بابا
مامان:سلام امتحان رو خوب دادی؟
کوک:اره مامان عالی دادم
رفتم داخل اتاقم لباسمو عوض کردم و رفتم رو تخت دراز کشیدم چشام سنگین شد و خوابم برد
خب چطور بود؟
۷.۰k
۱۶ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.