GIDDY UP
Pt.4
【بخش اول】
چیز بعدیای که توجه هوسوک رو جلب کرد نور ملایمی بود که از پنجرههای کوچیک به داخل میتابید. فضا با این نور تقریبا نارنجی رنگ که ذرات گرد و غبار رو روشن میکرد واقعا زیبا شده بود. دفعهی بعد باید دوربینش رو با خودش میآورد و دور از چشم یونگی از اینجا عکس میگرفت. زینها و افسارها، با رنگها و سایزهای مختلف همه جا به چشم میخوردن و هوسوک نمیتونست جلوی خودش رو بگیره تا چندتاشون رو لمس نکنه. برخلاف انتظارش کامال تمیز و براق بودن. فلز دهنهی متصل به افسار کاملا درخشان، و چرم زینها واکس خورده و صاف بود.
بعد از تحسین اتاقک یراق، حواسش رو به پسری داد که یک دست لباس رو از توی کمد کوچیک انتهای اتاق بیرون میآورد. لباس توی کاور گذاشته شده بود و به نظر مرتب و اتو کشیده میاومد.
-اینا رو بپوش. فکر نکنم بتونی با شلوار جین و پیرهن لویی ویتون سواری کنی.
لباسها توی صورت هوسوک پرت شدن و اون پسر برای گرفتنشون تقلا کرد. وقتی لباس رو از توی صورتش پایین آورد تا بخاطر رفتار زشت مین یونگی اعتراض بکنه اون پسر دیگه اونجا نبود. با تعجب برگشت و اون رو پشت سرش، درحال گذاشتن یک جفت چکمهی سوارکاری کنار در دید.
-با خودم فکر کردم شاید نخوای کفشهات خاکی بشن. چون از الآن بهت میگم، قراره حسابی کثیف بشی. سریع باش، تا پونزده دقیقهی دیگه کنار زمین تمرین منتظرتم.
چیز بعدیای که هوسوک شنید صدای بسته شدن در اتاقک بود؛ یونگی اون رو تنها گذاشته بود تا لباسش رو بپوشه. نگاه عاجزی به کاور لباسی که توی دستش بود حواله کرد و شروع به باز کردن دکمههای بلوزش کرد. یونگی از کجا میدونست مارک لباسش چیه؟
【بخش اول】
چیز بعدیای که توجه هوسوک رو جلب کرد نور ملایمی بود که از پنجرههای کوچیک به داخل میتابید. فضا با این نور تقریبا نارنجی رنگ که ذرات گرد و غبار رو روشن میکرد واقعا زیبا شده بود. دفعهی بعد باید دوربینش رو با خودش میآورد و دور از چشم یونگی از اینجا عکس میگرفت. زینها و افسارها، با رنگها و سایزهای مختلف همه جا به چشم میخوردن و هوسوک نمیتونست جلوی خودش رو بگیره تا چندتاشون رو لمس نکنه. برخلاف انتظارش کامال تمیز و براق بودن. فلز دهنهی متصل به افسار کاملا درخشان، و چرم زینها واکس خورده و صاف بود.
بعد از تحسین اتاقک یراق، حواسش رو به پسری داد که یک دست لباس رو از توی کمد کوچیک انتهای اتاق بیرون میآورد. لباس توی کاور گذاشته شده بود و به نظر مرتب و اتو کشیده میاومد.
-اینا رو بپوش. فکر نکنم بتونی با شلوار جین و پیرهن لویی ویتون سواری کنی.
لباسها توی صورت هوسوک پرت شدن و اون پسر برای گرفتنشون تقلا کرد. وقتی لباس رو از توی صورتش پایین آورد تا بخاطر رفتار زشت مین یونگی اعتراض بکنه اون پسر دیگه اونجا نبود. با تعجب برگشت و اون رو پشت سرش، درحال گذاشتن یک جفت چکمهی سوارکاری کنار در دید.
-با خودم فکر کردم شاید نخوای کفشهات خاکی بشن. چون از الآن بهت میگم، قراره حسابی کثیف بشی. سریع باش، تا پونزده دقیقهی دیگه کنار زمین تمرین منتظرتم.
چیز بعدیای که هوسوک شنید صدای بسته شدن در اتاقک بود؛ یونگی اون رو تنها گذاشته بود تا لباسش رو بپوشه. نگاه عاجزی به کاور لباسی که توی دستش بود حواله کرد و شروع به باز کردن دکمههای بلوزش کرد. یونگی از کجا میدونست مارک لباسش چیه؟
۱.۶k
۱۸ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.