*my mafia friend*PT69
*پرش زمانی فردا صبح*
تهیونگ غلطی زدو کوک رو از تخت پرت کرد پایین
-اخخخخخ...چته؟؟
^پاشو(خواب)
-تو خودت هنو خوابی(خوابالو)
همینطور که کل کل میکردن متوجه ی زنگ زد زدن
^برو ببین کیه
کوک رفت سمت درو باز کرد که ب قیافه ی جین هیونگش رو به روش شد
%درست فک میکردم جفتتون خوابین
-ساعت چنده:؟؟
%هفت...هشتو نیم باید اونجا باشیم
-اهوم
کوک ردو بستو چند بار پلک زد وبعدش تهیونگ رو بیدار کرد...هردو مبایلاشونو چک کردنو بعدشم رفتن لباساشون رو عوض کردن...از اتاقشون رفتن بیرون که با جمینو هوسوک رو به رو شدن...
$هعییی..دیگه نمیتونم مسخره بازی درارم
#دیگه غصه نخورررر درستش میکنیمممم
-هیونگ تو هرجور باشی هم ما قبولت داریم
و بعد چندیم نامجون جین و یونگی هم اومدن...
^دقت کرده بودین چقدر وقته که هفتایی دور هم جمع نشده بودیم؟
-اهومم
همشون رفتن سمت سلف غذا خوری و برای خودشون غذا برداشتنو باهم صبحونشون رو خوردن.از هتل اومد بیرون که جین گفت
%این داشمون ترامبا گفت برامون ماشین میفرسته...کوشش
همون لحظه دوتا سیتروئن جلوی در هتل وایسادن...همشون بهم نگاه کردنو رفتن سوار شدن...وقتی رسین از ماشین پیاده دشن...عمارت و باغ بزرگی بود
-خیلی خفنه
#دقیقا...
راهنمایی شون کردن به سمت داخل...رفت که با استقبال گرمی از طرف خانم و اقای ترامبا مواجه شدن...
خ.ت:سلامممم...
ق.ت:سلام پسرا...
همشون تعضیمی کردنو سلام کردن...باهم حالو احوالی کردنو نشستن
خ.ت:واوو شماها چقدر بزرگ شدین...انگار همین دیروز بودش که داشتم بهتون حرکات رزمی یاد میادم
-(خنده)ممنون...
ق.ت:خب...بچه ها بریم سر اصل مطلب...بابت جنسایی که قراره برسه اینجا...میخوام بعد از رسیدنشون بلافاصله.مخفیشون بکنین...
=ببخشید میپرسم ولی کجا؟
ق.ت:هرجایی که رقیبامون نتونن پیداش کنن...
هوسوک توی فکر بود که یه ایده به ذهنش رسید...
$ببخشید...برای اینکه کجا مخفیش کنیم.فک میکنم ایده ی خوبی باشه...اون عمارت قبلی که توش بودینو الان متروکه شده چطوره؟؟میتونیم اونجا مخفیشون کنیم هیچ کس قرار نیست شک کنه
%اهوم..ایده ی خوبیه...
سولار کشو قوصی به بدنش دادو میازه ای کشید...به ساعت نگاه کرد ده صبح بود...لبخندی زدو نشست توی تخت...چندبار پلک زدو بلند شد..لباسشو عوض کرد.کاراش رو انجام داد.از اونجایی که سوجین خواب بود تصمیم گرفت بره توی محوطه ی هتل...مبایلشو برداشتو رفت...
اول از همه صبحونشو خورد همینطوری که توی محوطه نشسته بود یه مرد اومد کنارش نشست...تلاش کرد ریاکشنی نشون نده...بعد چندمین سولار بلند شدو رفت یکم دور محوطه رو چرخ زد که دد اون مرده هم دنبالشه...نمیدونست چیکار کنه...که چشمش به یه پسر حدودا بیست ساله خورد...رفت توی گوگل ترنسلیت و جمله ی(لطفا وانمود کن که دوست پسرمی...یکی داره دنبالم میکنه)رو تایپ کردو رفت سمت پسرو بهش نشون داد...پسر سرش رو به معنی باشه تکون دا کنارش نشست که دوباره اون مرد سرو کلش پیدا شد...
(مادام؟؟چرا اینجوری میکنی؟؟)
پسره:با دوست دختر من کاری داشتی؟؟
(د.د.دوست دخترت؟؟)
پسره:اهوم.
مرده راهشو کشیدو رفت...سولار کلمه ی ممنون رو توی گوگل تایپ کردو مبایلشو به پسر نشون داد...که پسر مبایلشو گرفتو یچیز دیگه تایپ کرد براش...(خب...اسمت چیه؟؟)
سولار لبخندی زدو اسمش رو گفت...
+سولار...
پسره:البرت...
سولار تایپ کرد...(خوشبختم)
البرت هم سرش رو به معنی نم همینطور تکون داد...مبایلشو بیرون اوردو توی گوگ تایپ کرد(میشه بهم یکم کره ای یاد بدی؟؟)
سولار لبخندی زدو سرش رو به منعی اره تکون داد...توی مبایلش تایپ کرد(چی باشه؟؟)
البرت تایپ کرد(مثلا دوستت دارم یا عزیزم)
دست کم سولار انگیلیسی بلد بود...
+اوکی...ببین.عزیزم.میشه چاگیا...
البرت:شاگیا...
+نه نه...چا.گی.ا
البرت:چاگیا...
+هوم...
سولار توی مبایلش تایپ کرد..(تهم به من یچیزی یاد بده).البرت لبخندی زدو تایپ کرد(چی باشه؟؟) سولار تایپ کرد(ممنون.خیلی قشنگه)
البرت شروع کرد یاد دادن بهش
البرت:ممنون میشه.مغسی
+مغسی؟
البرت:درسته.
البرت:و خیلی خوبه میشه.تغ بیان
+تگ بیان
البرت:نه نه...تغ بیان
سولار بعد از کلی تمرین تونست بگه...(اینگیلیسی حرف زدن)
همینطوری سولار نشسته بود که با دیدن سوجین ذوق کرد
+عااا...امدی؟؟
÷اهوم...تو چرا بهم نگفتی دار میری بیرون
+اخه خواب بودی...
÷این پسره کیه؟
+البرت...
÷های
البرت:های
سولار از البرت بابت کمکش تشکر کردو با سوجین رفتن...همینطوری کنار هم دیگه نشسته بودنو باهم حرف میزدنو شوخی میکردنو کلی عکس گرفتن...و توی اکانت اینستاگرامشون پست کردن...
+میشه بریم توی اتاقمون؟؟؟
÷اهوم بریم..
هردوشون بلند شدنو رفتن سمت اسانسور و بعدشم رفتن سمت اتاقشون...
..
..
.
خب دیگه دوستشون داشته باشین
تهیونگ غلطی زدو کوک رو از تخت پرت کرد پایین
-اخخخخخ...چته؟؟
^پاشو(خواب)
-تو خودت هنو خوابی(خوابالو)
همینطور که کل کل میکردن متوجه ی زنگ زد زدن
^برو ببین کیه
کوک رفت سمت درو باز کرد که ب قیافه ی جین هیونگش رو به روش شد
%درست فک میکردم جفتتون خوابین
-ساعت چنده:؟؟
%هفت...هشتو نیم باید اونجا باشیم
-اهوم
کوک ردو بستو چند بار پلک زد وبعدش تهیونگ رو بیدار کرد...هردو مبایلاشونو چک کردنو بعدشم رفتن لباساشون رو عوض کردن...از اتاقشون رفتن بیرون که با جمینو هوسوک رو به رو شدن...
$هعییی..دیگه نمیتونم مسخره بازی درارم
#دیگه غصه نخورررر درستش میکنیمممم
-هیونگ تو هرجور باشی هم ما قبولت داریم
و بعد چندیم نامجون جین و یونگی هم اومدن...
^دقت کرده بودین چقدر وقته که هفتایی دور هم جمع نشده بودیم؟
-اهومم
همشون رفتن سمت سلف غذا خوری و برای خودشون غذا برداشتنو باهم صبحونشون رو خوردن.از هتل اومد بیرون که جین گفت
%این داشمون ترامبا گفت برامون ماشین میفرسته...کوشش
همون لحظه دوتا سیتروئن جلوی در هتل وایسادن...همشون بهم نگاه کردنو رفتن سوار شدن...وقتی رسین از ماشین پیاده دشن...عمارت و باغ بزرگی بود
-خیلی خفنه
#دقیقا...
راهنمایی شون کردن به سمت داخل...رفت که با استقبال گرمی از طرف خانم و اقای ترامبا مواجه شدن...
خ.ت:سلامممم...
ق.ت:سلام پسرا...
همشون تعضیمی کردنو سلام کردن...باهم حالو احوالی کردنو نشستن
خ.ت:واوو شماها چقدر بزرگ شدین...انگار همین دیروز بودش که داشتم بهتون حرکات رزمی یاد میادم
-(خنده)ممنون...
ق.ت:خب...بچه ها بریم سر اصل مطلب...بابت جنسایی که قراره برسه اینجا...میخوام بعد از رسیدنشون بلافاصله.مخفیشون بکنین...
=ببخشید میپرسم ولی کجا؟
ق.ت:هرجایی که رقیبامون نتونن پیداش کنن...
هوسوک توی فکر بود که یه ایده به ذهنش رسید...
$ببخشید...برای اینکه کجا مخفیش کنیم.فک میکنم ایده ی خوبی باشه...اون عمارت قبلی که توش بودینو الان متروکه شده چطوره؟؟میتونیم اونجا مخفیشون کنیم هیچ کس قرار نیست شک کنه
%اهوم..ایده ی خوبیه...
سولار کشو قوصی به بدنش دادو میازه ای کشید...به ساعت نگاه کرد ده صبح بود...لبخندی زدو نشست توی تخت...چندبار پلک زدو بلند شد..لباسشو عوض کرد.کاراش رو انجام داد.از اونجایی که سوجین خواب بود تصمیم گرفت بره توی محوطه ی هتل...مبایلشو برداشتو رفت...
اول از همه صبحونشو خورد همینطوری که توی محوطه نشسته بود یه مرد اومد کنارش نشست...تلاش کرد ریاکشنی نشون نده...بعد چندمین سولار بلند شدو رفت یکم دور محوطه رو چرخ زد که دد اون مرده هم دنبالشه...نمیدونست چیکار کنه...که چشمش به یه پسر حدودا بیست ساله خورد...رفت توی گوگل ترنسلیت و جمله ی(لطفا وانمود کن که دوست پسرمی...یکی داره دنبالم میکنه)رو تایپ کردو رفت سمت پسرو بهش نشون داد...پسر سرش رو به معنی باشه تکون دا کنارش نشست که دوباره اون مرد سرو کلش پیدا شد...
(مادام؟؟چرا اینجوری میکنی؟؟)
پسره:با دوست دختر من کاری داشتی؟؟
(د.د.دوست دخترت؟؟)
پسره:اهوم.
مرده راهشو کشیدو رفت...سولار کلمه ی ممنون رو توی گوگل تایپ کردو مبایلشو به پسر نشون داد...که پسر مبایلشو گرفتو یچیز دیگه تایپ کرد براش...(خب...اسمت چیه؟؟)
سولار لبخندی زدو اسمش رو گفت...
+سولار...
پسره:البرت...
سولار تایپ کرد...(خوشبختم)
البرت هم سرش رو به معنی نم همینطور تکون داد...مبایلشو بیرون اوردو توی گوگ تایپ کرد(میشه بهم یکم کره ای یاد بدی؟؟)
سولار لبخندی زدو سرش رو به منعی اره تکون داد...توی مبایلش تایپ کرد(چی باشه؟؟)
البرت تایپ کرد(مثلا دوستت دارم یا عزیزم)
دست کم سولار انگیلیسی بلد بود...
+اوکی...ببین.عزیزم.میشه چاگیا...
البرت:شاگیا...
+نه نه...چا.گی.ا
البرت:چاگیا...
+هوم...
سولار توی مبایلش تایپ کرد..(تهم به من یچیزی یاد بده).البرت لبخندی زدو تایپ کرد(چی باشه؟؟) سولار تایپ کرد(ممنون.خیلی قشنگه)
البرت شروع کرد یاد دادن بهش
البرت:ممنون میشه.مغسی
+مغسی؟
البرت:درسته.
البرت:و خیلی خوبه میشه.تغ بیان
+تگ بیان
البرت:نه نه...تغ بیان
سولار بعد از کلی تمرین تونست بگه...(اینگیلیسی حرف زدن)
همینطوری سولار نشسته بود که با دیدن سوجین ذوق کرد
+عااا...امدی؟؟
÷اهوم...تو چرا بهم نگفتی دار میری بیرون
+اخه خواب بودی...
÷این پسره کیه؟
+البرت...
÷های
البرت:های
سولار از البرت بابت کمکش تشکر کردو با سوجین رفتن...همینطوری کنار هم دیگه نشسته بودنو باهم حرف میزدنو شوخی میکردنو کلی عکس گرفتن...و توی اکانت اینستاگرامشون پست کردن...
+میشه بریم توی اتاقمون؟؟؟
÷اهوم بریم..
هردوشون بلند شدنو رفتن سمت اسانسور و بعدشم رفتن سمت اتاقشون...
..
..
.
خب دیگه دوستشون داشته باشین
۵.۳k
۲۶ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.